خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از Rainman :
بر خلاف تصور عامه؛

همون جَنوبي درسته...

;)

جُنوب اشاره به...داره

;D
اِِِِِِ.....؟؟؟؟؟!!!!!! ;D
خو حالا باید ضایم کنی..؟! ;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم میگه : نت ندارم ... :-<

خیلی وقته پروفایل سِیف بوکمو چک نکردم ;D

میخواست بگه فیس بوک :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

همه خونه عمم نشسته بودیم دوماد عمم
گفت.شیرین تو با حامد هم سنی؟؟؟؟؟؟؟؟
منم حواسم نبود بهش گفتم.خیلی بیشوری
به من میاذ سن پسر تو باشم(2سال از من بزرگتر بود)
دیدم همه دارن نگاه میکنن منم گفتم منظورم اینکه
خیلی بی تربیتیدیدم باز بد شد
رفتم یه چیزی دیگه بگم گفتم ولش کن الان بیرونم میکنن :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دختر عمم طبق معمول گند به قالب زد.اونم درحده المپیک جاش نیس اینجا بگم ;Dبعد داشتیم با خونواده خود بحث میکردیم یهو جلوی بابام گفتم:مادر اگه مادر باشه این بچش نمیشه.اینا مادرن؟والله بُزَم بیشتر بچه بلده تربیت کنه تااینا.بعد یادم افتاد مامانش عممه :((یهو بابام X-( X-( ^-^ ^-^منم X_X X_X
خو تقصیره دختر عممه دیگه.زده یکیو زیر کرده اونوخت عمم بش چیزی نمیگه. :(
 
پاسخ : سوتی‌ها

واااای خدا =)) =))
یه پسره اومده تو وبلاگم، یه شعر عاشقانه و اینا نوشته،
بعد من فک کردم برا من نوشته، کلی ام طولانی بود،اومدم بش فحش بدم،
بعد رفتم تو وبلاگش دیدم، آخرین پست وبلاگش بوده،
اومده بوده واسه تبلیغ نوشته بوده :))
خوب شد فحش ندادم =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من و سپنتا و دوستم تو ماشین بودیم
بعدش گوشیم خاموش شد سپنتا عقب بود
همینجوری داشتیم میرفتیم
سپنتا گف ااا سارا ،مامانت!(مامانم به گوشیش زنگ زد)
بعد یهو دیدم دوستم پاشو گذاشته رو گاز داره میره
مامام لرزان شدیم گفتیم هوووی الان میمیریما:اس
دوستمم گف عوضی مامانت بود گاز دادم در رفتیم:دی
گفتم ابله مامانم به گوشی زنگ زد=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مدرسه که میرفتیم سال اخر
یه روز داشت تگرگ می بارید من یه چتر دستم بود داشتم با مهرداد حرف می زدم
بعد فرید اومد همچین قیافه گرفت گفت:گرفتم چتر زیر بارون عین توهین بهشه(معلوم بود خیلی با این جمله حال کرده)
مهرداد:بارون نیس تگرگه
فرید که دید عه راس می گه و اینا یهو گفت:حالا هر --ری که هست :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

ديروز تو ماشين بحث اين بود كه من اگه بخوام ماشين بگيرم چي خوبه،بعد مامانم گفت "بيخود دلتو صابون نزن،يدونه از همين رنو داغونا واست ميگيرم تا رانندگي ياد بگيري!!" ;D
منم ميخواستم بگم من از اونا سوار نميشم،گفتم "من از اونا نميپوشم!!!!!!!!"
مامانم تا آخر راه بهم تيكه مينداخت...!


همون ديروز،البته شبش،برقا رفت،برادرم يهو گفت "شايد كيوز پريده!!!!"
بعد اينكه كلي بهش خنديديم گفت با كيوسك قاطي كرده بود!
 
پاسخ : سوتی‌ها

من دختر عمم امسال کنکوری بود زنگ زد داداشم مثلا مشورت بگیره. زنگ زده میگه سعید من رتبم شده 300 قبول شدم برق عباسپور ;D داداشم کلی محترمانه باهاش حرفید و اینا بعد یه چن لحظه صدا قطع شد داداشم فک کرد قطع شده گفت آی جونت درا حال کردم >) بعد دختر عمم گفت الو الو... داداشم گفت ببخشید عزیزم من صدای تو رو نداشتم. بعد دختر عمم گفت ولی من صدای تو رو داشتم :|
وای مرده بودم از خنده =)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یک بنده خدایی :-"داشت با قسمت لمسی لپ تاب کار میکرد

وقتی اون قسمت لمسیش تموم شد(یعنی انگشتشو تا اخر قسمت لمسی برده بود! ;D)گفت اا اینکه جاش تموم شد!!چیکار کنم؟؟! :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

این کتاب فلسفه انسانی آخرش یه جمله نوشته از کانت :فلسفه تعلیم اندیشه ها نیست، فلسفه تعلیم اندیشیدن است
من تو اتاقم داشتم بلند بلند میخوندم، خدا رو شکر تنها بودم :دی
خوندم: فلسفه تعلیم اندیشه ها نیست، فلسفه تعلیم اندیشه ها است :)) =))
خوب شد کسی نشنید :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم تو تاپيك دروغ و اينا پست ميدادم
خواستم بنويسم ماه عسل
نوشته بودم "ماه اصل"
بعد هي اينو نگا ميكردم ميگفتم aaaaaaaaaaaa اين چرا اصلا يه جوريه... :-? :-??

هي نگاكن هي فك كن هي نگا كن دريغ از يك مقدار عقل :-"

بعد ديگه نهايتا بعد يه 5min فهميديم كه eeeeeeeel
(asal)رو مينويسن عسل :-"


----------------
داشتيم تو جاده ميرفتيم تو line سمت چپ كه حركت خوب خلاف جهت ما بود
ديدم يه تابلو زده ---------> بردسير 20km
گفتمeeeeeeeeee بابا هنوز 20تا مونده تا بردسير
بابا: بردسير رو خيلي وقته رد كرديم :-?

من:نه نه نيگا....

: :| :|

نتيجه گيري:
آدم وقتي اينور جاده است كه نبايد اونور رو نگا كنه :-"20kmگذشته بوديم...


آقا اين مكالمه بين من و بابام نبود
بين من و وجدانم بود :))
باب بابام گذاشتم يكم ملموس تر باشه
:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم کوه

دوستم یه بوته ی خار برداشت ، دستش گرفت ;;)

بعد گفت : آخ سوزنش رفت تو دستم ;D

میخواست بگه خارش :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

به دوستم میگم نه اون باغ شازده ی ماهان بود.... میگه اِ کودوم شهره؟! :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز اخبار استانی میخاست بنویسه سراب نوشت سرلب :| 8-}
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما بندر ی همسایه داشتیم واحد روبه رومون شیرازی بودن
م۳ ما زلزله که میشد هول بودن
اوایل نصفه شب زلزله شد
بابام به ما گف اگه زلزله شد فرار نکنین ،زیره چارچوب وایسین
اون شب من و داداش کوچیکم تو ی اتاق بودیم
زلزله شد من پریدم پایین زیره چارچوب دیدم حسین از عقب هولم داد میگه گمشو اونور و فرار
دمه در رسیده بود بعدش آقا همسایه داش در میزد که بگه فرار کنید در وا بود داشت بجا رو در،رو شکمه داداشم میزد
بعدشم داداشه فرار کرد
فردا شد همه تو حال نشستیم نزدیکه در باشیم
مامانم میگف سارا دیشب پرت شدی رو من
-حسین هولم داد مامان
-بابا جا بود وایساده بودی؟
مامان:حسین تو مامانتو خواهرتو ول کردی فرار کردی چرا واقعن؟
-باشه مامان ازین بعد باهم فرار میکنیم
مامان:من دیشب کمرم ضربه خورد حسین واقعن نمیتونم تکو....
همینو که گف زلزله شد
حسین اومد فرار کنه همچین مامانمو زد کنار پرید طرف در
مامانم خورد تو دیوار
بدبخت روش نمیشد بیاد تو خونه،واقعن دسته خودش نبود ،تو اون لحظه خودشو میدید فقط
=))
فقط ی بار فرار نکرد
من تو حموم بودم
زلزله شد
میزد رو در سارا بیا بیرون سارا بیا بیرون
منم لخت بودم میگفتم گمشو لختم
چطوری بیام بیرون؟
اونم هول بود میگف سارا خفه شو وقته شوخیه ؟بدو بیا بیرون
دیوونه شده بود
لخت بودم میگف شوخی نکن=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

=)) وای سارا اون زلزله نیمه شبیو میگی؟ :)) من پریدم از خواب فک میکردم قیامت شده :)) بعدشم هی آینه ی کنار درو هول میدادم میدیدم باز نمیشه :دی دوباره با مشت میکوبوندم رو آیینه بعد میدیدم باز نمیشه :)) یه وضی بود :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب رفتیم خونه داییم
داشتیم ستایش رو می دیدیم
زیرنویس کرد "فیلم سینمایی از کرخه تا راین ساعت 23:50"
یهو دختر داییم با یه حالت متعجب پرسید این " از کرخه تا راین" همون "بوی پیراهن یوسف" دیگه؟ :o :o :o ~X( :-? =)) =))
تا نیم ساعت قهقهه می زدیم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

اونروز دوستم میخواست بگه پرش با نیزه ;;)

گفت پرش رو نیزه ;D

:))
 
Back
بالا