پاسخ : سوتیها
ما بندر ی همسایه داشتیم واحد روبه رومون شیرازی بودن
م۳ ما زلزله که میشد هول بودن
اوایل نصفه شب زلزله شد
بابام به ما گف اگه زلزله شد فرار نکنین ،زیره چارچوب وایسین
اون شب من و داداش کوچیکم تو ی اتاق بودیم
زلزله شد من پریدم پایین زیره چارچوب دیدم حسین از عقب هولم داد میگه گمشو اونور و فرار
دمه در رسیده بود بعدش آقا همسایه داش در میزد که بگه فرار کنید در وا بود داشت بجا رو در،رو شکمه داداشم میزد
بعدشم داداشه فرار کرد
فردا شد همه تو حال نشستیم نزدیکه در باشیم
مامانم میگف سارا دیشب پرت شدی رو من
-حسین هولم داد مامان
-بابا جا بود وایساده بودی؟
مامان:حسین تو مامانتو خواهرتو ول کردی فرار کردی چرا واقعن؟
-باشه مامان ازین بعد باهم فرار میکنیم
مامان:من دیشب کمرم ضربه خورد حسین واقعن نمیتونم تکو....
همینو که گف زلزله شد
حسین اومد فرار کنه همچین مامانمو زد کنار پرید طرف در
مامانم خورد تو دیوار
بدبخت روش نمیشد بیاد تو خونه،واقعن دسته خودش نبود ،تو اون لحظه خودشو میدید فقط
فقط ی بار فرار نکرد
من تو حموم بودم
زلزله شد
میزد رو در سارا بیا بیرون سارا بیا بیرون
منم لخت بودم میگفتم گمشو لختم
چطوری بیام بیرون؟
اونم هول بود میگف سارا خفه شو وقته شوخیه ؟بدو بیا بیرون
دیوونه شده بود
لخت بودم میگف شوخی نکن
