خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

فکر کن دختره تقریبا هم سنم بود وقتی بازیمون تموم شد مثل بقیه ی بازیا دستمو دراز کردم دست بدیم X_X =)) =)) :-"...
یادم رفته بود کلا پسر و دختر توی دست دادن با هم باید محتاط باشن :-" :-"
اونم خندید و خندش من رو ب خودم آورد :-L :-"
=))
همه بر و بر نگاهم میکردن و میخندیدن =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

میخواستیم یه هسته مغناطیسی سنتز کنیم بعد چون یه سری از موادش پیدانمی شد داشتیم از یکی دیگه از دبیرامون می پرسیدیم که چیکار کنیم،3نفربودیم دونفر کنار دبیرمون وایستاده بودن من روبروشون بودم.مافقط موادوگفته بودیمو نمیدونستن آزمایشمون چیه بهدیهو ایشون برگشتن به من گفتن :آها فکر کنم شما میخواید فروفلویید-یایه چیزی توهمین مایه ها گفتن!-سنتز کنید. بعد منم در کمال اعتماد به نفس گفتم نه ما میخوایم هسته مغناطیسی سنتز کنیم.یه لحظه مکث کردن بعد خندیدن و گفتن :خب همونه دیگه.یعنی مثل یک مگس که میچسبه به مگس کش له شدم.حالااین دبیرمون داره زیر لب میخنده این دوستان ماهم بلند بلند به من میخندیدن نامردا.منم که کلی له شده بودم خواستم ماست مالیش کنم با یه قیافه مظلوم گفتم:نمی دونستم خوب! :((
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه صدایی اومد خیلی گوش خراش بود برگشتم گفتم صدای هویجی رو میده که دارن آبشو با آبمیوه گیر میگیرن! :))
داداشم گفت چی؟؟ حالت خوبه؟تو مدرسه شما چی یاد میدن انقد سوتی میدی؟ :-w
چیکار کنم خب :-<
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز قرار بود بریم سالن بعد قرار بود من برم دنباله دوستام بریم فوتبال! >:D<
دیر کارارمو کردم 5 مین موندده بود به شروع آماده شدم نیگا کردم به گوشیم دیدم 5 تا میس کال دارم!
بعد شماره ی خونه ی دوستام بود! منم نمیدونستم کودوماشونه! :-/
زنگ زدم به یکیش یه پسره ورداش گفتم رضا خونست؟؟
گفت رضا؟؟؟؟ :o :o
گفتم منظورم مبینه؟
-مبین؟؟؟؟؟ :o :o
-یَنی چیزه علیو میگم؟
-علی؟؟؟؟؟ :o :o
اعصابم خورد شده بهش میگم آقا مردایه خونتونو بگو! ~X( ~X(
اولش که فکر کرد دزدم بعد گفت 3 تا مرد داریم منو حسینو مسعود!
بعد اسمش یادم رفت گفتم گوشیو بده حسین! X_X X_X
باباش ورداشت گفت بله؟؟ X_X X_X ~X( ~X(
گیج شده بودم! اصَن یه وَضی!
گفتم محمد رضا خونست گفت بیرونه!
خلاصش تا حالا یه جا انقد سوتی نداده بودم! :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتمبرا یکی میخوندم
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز اگرم مرد .... بگرید حافظ

بعد یهو طرف اومد ادعا بیاد گفت این ماله فردوسی بود نه ؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوسم میخواست بگه کتابخونه الغدیر با کتابخونه شریعتی قاطی کرد گفت
:شلغدیر ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا این محمد جواد همیشه موقع ناهارش میاد میگه محدثه بیا غذا بخور منم همیشه میگم روزمو اینا نمیشه غذا بخورم :-"

امروز محمد جواد سر به سرم میذاش موقع نمازو اینا گفتم برو نمازتو بخون ;;)

گف: من روزم نمیشه نماز بخونم نمیتونم ;;)

گفتم : نه اون مال غذا بود :))

خندیدم اینقد :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

با ♍Virgo ♍ رفته بودیم استخر باغ ابش یخ بود ...... من داشتم حرکات جکسونی از خودم در میاوردم ......... ;D
مریم: میدونی شبیه چی شدی؟
من:؟؟؟؟
مریم:شبیه اما....
من: چچچچچچيییییییییی!!!!!!! :o :o ....... امام!؟!!!؟؟
مریم:اما در فیلم مونته کارلو........ :-w
ما: =))
++++++++
اون روز تو کلاس زبان منتظره بابام بودم ک بیاد دنبالم ....... یه سه ساعتی واستادم ولی نیومد بد گفتم خوب ول کن بهش میزنگم.......
من:سلام
بابای Virgo: سلام؟؟؟
من:ااا......شما خونه ی ما چیکار میکنید؟
باباش: اینجا خونه ی خودمونه.....
من:معلومه ک خونه ی خودتونه اختیار دارید...فقط.... شما چرا گوشیو برمیدارید؟؟؟؟ :o
:-[ :-[ ب خونه ی اونا زنگ زده بودم.....!!!!!!!!!
+++++++
دختر عمه ام شب اومده بود خووونه ی ما بخوابه.... یکمم مریض بود....
صب اومدم ب بابام بگم بابا حواست باشه ب بینا بگی لوراتادینشو بخوره...
گفتم:لورا حواست باشه ب بینا بگی باباتادینشو بخوره!!!!!! =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

الان اومدم به خیالم حرف بزن رو باز کنم شروع کردم خوندن پستا. به خودم میگفتم "جلل الخالق! چه بچه ها خوشحال و شاد و خندانن! :-? :o"
بعد به این حالت 8-^ اومدم برم صفحه ی بعد که دیدم اشتباهی اینو باز کردم ;;)

خب محض این که اسپم نشه یه سوتی هم تعریف میکنم دیگه ;D
سر کلاس زیست بودیم بعد دبیرمون یه سوالی پرسید من جواب دادم به روی خودش نیاورد. باز من بلندتر جواب دادم باز به روی خودش نیاورد.(در حالی بود که هیچکی دیگه جواب نمیداد) بعد دوستم که کنارم بود گفت "مرتیکه!" این باز چیزی نگفت. ما داشتیم به ناشنوا بودن دبیر میخندیدیم که برگشت گفت "همون طور که پرنیان گفت.."
یعنی ما رو میگی آب شدیم رفتیم تو یقه هامون :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانـم :
× بابا مغازه آقای قربانی فروشی ـه، همونی که موبایل رضایی داره! ;D
[ ایشون اقای قربانی رضایی بودن :-" موبایل فروشی عم داشتن :-" ]
 
پاسخ : سوتی‌ها

من به یکی از دوستام کلا خیلی زنگ میزنم :-" شماره خونشونم خیلی رنده همیشه تو ذهنمه :-"
یک بار با دوستام بعد از ظهر باید میرفتیم جایی باید قبلش با هم هماهنگ میکردیم
دوستم گفت شماره خونتونو بده من اشتباهی به جای خونه ی خودمون شماره خونه ی اون دوستمو که همش تو ذهنمه دادم :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من میخواستم به مدیر خلاقیت پ.خ بزنم بعد اشتباهی به مدیر معما و هوش پ.خ فرستادم =)) =))...کلی هم بهش شکایت کردم..بعد دیدم جوابمو نمیده کلی ناراحت شدم :(...اما الان که فهمیدم چیکار کردم ;D :-[...اینجوریم X_X X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

شب حدودا ساعت 12 اینا بود میخواستیم بریم خونه ی مامان جونم اینا بعد بابام حاضر شد رفت تو پارک ته کوچه یه قدمی بزنه تا ما حاضر شیم، بعد من حاضر شدم از خونه اومدم بیرون بعد یکی از پارک اومد بیرون، منم همین جوری کنارش قدم میزدم و داشتم میگفتم که آره مامان چقد همیشه طولش میده تا حاضر شه و این حرفا، بعد دیدم یکی پشت سرم داره صدام میکنه بابا کجا میری؟ بعد صدای بابام بود! من برگشتم دیدم بابامه!!! بعد این ورو نیگا کردم ببینم پس این کیه من داشتم باهاش حرف میزدم؟!! بعد دیدم همسایه مونه داره میخنده :-"هوا تاریک بود بعد تو تاریکی ههم این آقاهه خیلی شبیه بابام بود ;D :-" :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

خواهرم كلاس اوله ،بعد ميخواست با چريدن جمله بسازه،اومده بلند تو پذيرايى ميگه :من ميچَرَم =))

=============

سر افطار ميگم يكى از بچه هاى سايت جراحى داره..براش دعا كنيد.
بابام[درحالى كه خرما دستشه و خيلى گُشنَشه و ميخواد زود بوخوره!]تند تند ميگه:خدايا اين دوست صميميه زهرا كه زهرا اين قدر به فكرشه ودوسش داره رو خوب كن زود!!
من:بابا پسره ;))
بابا:اشكال نداره اشكال نداره خوب شه خوبه! :-/
من و مامانم: =))
مامانم:دوثانيه ديرتر خوردن آدمو نميكُشه ها ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

با دوستم رفته بودم بیروون :x
بعد یه دفه ایی دویید یه طرف دیگه ;;)
همون موقع یه کارگر افغانی که لباسش شبی پلیسا بود با موتور رفت ;D
حالا دوستم دوباره اومده میگه شانس آوردیما :)) اگه نرفته بودم اونور میگرفتمون الان باید تو پاسگاه با هم حرف میزدیم :-\ 8-}
منم دیگه بش نگفتم چه خبر بوده ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز خواهرم اومده بهم میگه : انسیه موز داریم که شیر کاکائو درست کنیم ؟ ;;)
-: چرا داریم ولی نمیدونم باهاش میشه شیر کاکائو درست کرد یا نه! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

کنار یکی از فامیلامون نشسته بودم بعد از روسریش خوشم اومده بود همش می گفتم چه روسری قشنگی از کجا خریدیش و اینا اونم لبخند می زد یه کم بعدش گفت اینو خودت برام سوغاتی اوردی :-L
-- X_X :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه شب خونمون مهمون داشتیم سر سفره افطار نشسته نبودیم دختر خالم تو جمع بلند گفت مهسا چرا انقد جیش زدی؟
من : چی؟ کی؟ کجا؟ :o :o :o
اونم با خجالت : منظورم این بود که چرا اونقد صورتت جوش زده. :-[ :-[ :-[
همه بهش اینجوری نگاه کردن. 8-} :) ;D
 
Back
بالا