خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

همین الان یه سوتی دادم در حد چی
به یکی از بچه های سایت pmدادم چه جوری 14 ساله دبیرستانی ؟
خب فقط چند روز تا سال جدید مونده از 92 کم کردم
+
رفتم اینو تو حرف بزن بنویسم
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز رفتم سالن شماره ی3 مدرسه رفتم پیشه کلاس پیش ریاضی وپیش ایناز میخواستم بپرسم که کنکور کیه ؟بعد همون جا که وارد شدم همج.ری ازیه دختره پرسیدم.. کنکور کیه ؟بعد دختره من اول دبیرستانم :))گفتم اینجا جیکارمیکنی ؟گفت کلاسا جابجاشده :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس زیست من و دوستم داشتیم راجب یه قضیه بحث میکردیم بعد یهو گفت فلان چیز بوی آمونیاک میده منم گفتم واااااااا آمونیکو بو کردی؟؟؟اونم گفت آره فک کردی کم میارم بود کردم دیگه....منم گفتم آره راس میگی آمونیاک تو مدفوع هس حتما بو کردی ;Dاونم گفت تو ک خوردی ;Dمنم گفتم من نخوردم با معدم نمیسازه ولی تو خوردی....
یهویی دوست کناریم برگشته میگه من خوردم خیلیم خوشمزه اس اون دوستمم میگه آره منم خوردم خیلییییییییییی خوشمزه اس .....
من و دوستم اینجوری شدیم =)) =))نگو اون دوتا داشتن راجب دل و قلوه و این جور چیزا میحرفیدن فقط قسمت آخر حرفامونو شنیدن ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

قبل امتحان دین و زندگی:دوستم:فرشته بده ها!!!!!!! من:چی؟؟؟؟؟ دوستم:اس ام اس دیگه!!!! من:باشه!!! #-o!!!هاااااااااااااننننننننن؟؟؟؟ دوستم:ای وای تقلب دیگه!!!!! ;D!!!! استرس قبل از امتحان چه کارها که نمیکند!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

[بحث درمورد زدبازی و اینا بود]

ش _ یکی از دوستان _ اومده تز بده! با حالت « :> » : صدای سهراب و ام‌جی خیلی شبیه هم‌ن! سبک‌شون یکی‌ه کاملا!
م _ یکی دیگه از دوستان _ :-" : آره! من هر چی تعداد اینا رو می‌شمرم یکی اضافه می‌آد ـا! :-?
من : یه‌نفرن ابله ـا! :| :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داداشم:شمام امتحان مصور دارین؟
من:امتحان مصور؟مصور دیگه چیه؟ :-/ شمام هرروز یه رسمی داریدا
داداشم:همون امتحانایی که ترم نیستن و طول سال میگیرنشون
من:منظورت همون امتحان مستمره :))
داداشم:حالا همون :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

توی امتجان زمین شناسی سوال آخر این بود:فراوان ترین فلز نافلز و شبه فلز زمین کدام عناصر هستند؟

بعد من نوشتم
اکسیژن==>نافلز
سیلیسیم==>شبه فلز
آلومینیوم==>آهن
:| =))
سر همین ازم نمره کم شد...آخه همیشه آهن و فلز رو قاطی میکنم :-<
-----
چند روز پیش تو سرویس بودیم...بعد قرار بود سه شنبه یکی از بچه های سرویس رو ب شوخی پیاده بشیم واقعا بزنیمش :)) :-"
بعد دوشنبه بود اون روز...
من شروع کردم ب حرف زدن قبل اینک برسیم"بچه ها حواستون باشه ها...باید بزنیمش امروز(ی دفعه یادم اومد سه شنبه نیست)...نه فردا وقتشه...(ی دفعه یادم اومد نباید میگفتم :-")...ای وای نقشه رو لو دادم"
:))بعد قضیه اینه ک حتی نمیگفتم نقشمون اینه هم باز حل بود =))..ولی سوتی پشت سوتی
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از بچه ها :
اصلا خیلی یه جوریه . انگار رفته خونه خالش داره با پسر عمش حرف می زنه ( منظورش همون پسر خاله بود) ;D
---
خودم :
ما که هر جور باشه نمیتونیم تو آزمونا عست تربی بزنیم . ;D :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم رفته پیش دبیر فیزیکمون(فامیلش مقدسیه)

-آقای مغناطیسی یه سوال در مورد فصل مقدس دارم ! 8-}
 
پاسخ : سوتی‌ها

سه شنبه،روز قبل از کارگاه :
من و 2 تا از دوستام واسه یکم استراحت یه گوشه ی کلاس نشسته بودیم ... وسط اون همه سروصدا یهو دیدیم صدای زنگ مبایل میاد...اینوَرو نگاه کن ... اونوَرو نگاه کن ... نخیر! اصلا خبری از گوشی نبود... داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که تو دیوار گوشی هست B-) جالب هم اینجا بود ک اگه یه جا می ایستادی صدای زنگ، دور و نزدیک میشد... بعد از کلی گشتن و خسته شدن ... (و البته شک کردن به تمام کائنات!)...
غزل: اِاِاِ این که گوشیه منه! ;D
ما: :-w
نه واقعا شما بگین...دوسته ما داریم؟! 8-|
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند روز پيش سر زنگ ناهار،رفتم پيش دوشتم ديدم داره ماهي ميخوره با برنج و شويد و خيار شور :|
بهش گفتم ميخواي برم يه ماست هم برات بخرم تكميل شي؟!
اون- نه دوست عزيز اخه با ماهي كه ماست نميخورن ،سرده :)
من- :| :|
دوستان- :|
غذاش- :| :|
خودش- :)
خودش بعد اينكه بهش گفتم سه تا چيز سرد رو داره با هم ميخوره - :-" ;D
اخرشم نذاشت برم ماست رو بگيرم به خوردن خيار شور و ماهي و شويد ادامه داد!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

خب دیگه الان در اوج ِ شهامت و با اعتماد به نفس ِ کامل اومدم تا جریان یکی از سوتیامو که مسیر ِ زندگیمو تا حدودی تغییر داد تعریف کنم: ;D

بنده سه سال ِ قبل یه اشتباهی مرتکب شدم و رفتم آزمون تعیین سطح دادم و برای اولین بار رفتم کلاس ِ زبان، معروفترین موسسه ی اون قسمت از تهران بود، منم توی یه کلاسی افتاده بودم که حدودا 20 تا آدم ِ بالای 25 سال اونجا بودن!
عاقا چشمتون روز ِ بد نبینه، تابستون بود، کلاس زبان 2 هفته تعطیل شد، مامان بزرگم از شهرستان اومد خونمون، کل ِ این دو هفته رو باهاش ترکی صحبت میکردم و دیگه حسابی راه افتاده بودم و حتی لهجم هم به لهجشون نزدیک شده بود!
بعد از این 2 هفته، اولین جلسه ای که رفتم زبان، استاد یه سوالی ازم پرسید، بعدش منم خیلی سریع جواب دادم، متوجه نشد، دوباره پرسید، من بازم جواب دادم، بازم متوجه نشد چی میگم! گفت: What are you saying
منم که دیگه از دستش عصبانی شده بودم گفتم :ای بابا، دِییرَم ....! ( کلمه ای ترکی به معنی : میگم ....) =)) :-[
در همون لحظه این 20 تا خرس ِ گنده که نشسته بودن توی کلاس به همراه ِ استاد چنان خنده ای سر دادن که باعث شد من اصن دیگه دنبال کلاس زبان و ... نرم و بچسبم به همون ترکی ِ خودمون ! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

زمان : زنگ جغرافی ، امت جغرافی
مکان : گوشه کلاس
جواب یکی از سوالا میشه جاده ی هراز
شخص a گوشه کلاس نشسته جواب جاده ی هراز عه به لطف خط قشنگشون شخص b جاده ی هزار میخونه - و منطق عالی شخص b -
تو برگش مینویسه جاده ی هزار
شخص c کنار ب نشسته ازش میپرسه ج سوال چی میشه
فرد ب ج میده و فرد c سبزوار میشنوه

# دو تا دیه تقلب میکردن نمیدونم چیا در می آوردن
کلاسه داریم ؟:)):|
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم جغرافیمون:دو سوم یا همون هفتاد و پنج درصد کره ی زمین آبه .
یکی از بچه ها:خانم هفتاد و پنج درصد میشه سه چهارم ها
معلممون با عصبانیت:چه فرقی داره دوسم همون هفتاد و پنج درصده..هفتاد و پنج درصدم همون چهار قسمت از سه قسمت (بعدِ یه دیقه)
بچه ها ولش کنین چرا شما به مطالب حاشیه ای جذب میشین این کارووکنین دیگه سوالو براتون کتاب بندی نمیکنم ها
(خلاصه سوتی اندر سوتی بود دیگه :)) :)) =)) =)))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بعدازظهرآفتابیبا بچه ها رفتیم بیرون واسه هوا خوری ...
نمیدونم چی شد که بحث کشیده شد به بستنی ...
منم با یه حالت احمقانه یه دفه برگشتم گفتم :
کی دستنی بستگاهی (بستنی دستگاهی ) میخوره ؟!
و بعد اکیپ رفت رو هوا روز بعد هنوز وارد مدرسه نشدم سال سومیا شروع کردن به تیکه انداختن به من بدبخت
 
پاسخ : سوتی‌ها

زنگ تفریح دینی بود نگو معلم نرفته منم نمیبینمش بابچه ها داریم داد میزنیم بلند بلند با لهجه حرف میزنیم به هم دیگه متلک....!!!دیدم معلم میگه نماینده محترمممممممم؟؟؟؟؟؟؟ ;;)!!!من:ای وای خانوم چرا نرفتین؟؟؟؟؟؟؟معلم:ببخشید دیگه! حالا داره میخنده به منم هرس میده معلم!!!!!!! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر زنگ زبان معلم درس داده بعد به یکی از دانش آموزا میگه خب حالا یه جمله ی مجهول بساز برای آینده
دانش آموزه:

Ali will be born next year
معلم: از کجا میدونی؟ حالا از کجا معلوم پسر بشه که از الان اسم انتخاب کردی؟ ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

پارسال منو یکی از بچهای فامیل داشتیم همین جوری از بیکاری تلویزیون نیگا میکردیم.تو تلوزیون اتاقش درهم بسته.جمعه بود ساعت حدودا12 ظهر شبکه5 داشتن با یه حاج آقایی راجع به مسائل جنسی صحبت میکردن:
حاج آقا:بچه هارو از وقتی که کوچین باید آموزش داد که وارد اتاق پدرو مادرشون نشن.
من با خنده به بچه فامیل:خب اومدیمو دستشویی داشت بچهه.بدبخت باید بترکه؟؟
حاج آقا10ثانیه بعد:اگرم بچه دستشویی داشت باید بهش یاد بدیم در بزنه.
چند دقیقه بعد
حاج آقا:بچه ها بزرگتر میشن کنجکاوی میکنن.
من همون لحظه:فوضولی میکنن.
حاج آقا1ثانیه بعد:میشه گفت فوضولی میکنن.
بعد
حاج آقا:باید این چیزارو پدرا به پسراو مادراهم به دختراشون بگن.
من:اکثرشون خجالت میکشن.تازه خودشونم حرفه ای ترن.
حاج آقا:با این حال که اکثرشون خجالت میکشن.از اون طرفم کم کم مهارت بچها داره از طریق ماهواره و مدرسه و دوستاشون میره بالا.
هنگ کرده بودم چه جوری جوابمو انقدر سریع میده.اصن چجوری میشنوه.حالا سوتیش بعدشه
بعد از چن دقیقه مامانو باباهامون اومدن با دختر داییم جلوی در وایسادنو حسابی اینطورین: :-L :-L
بعد بچه فامیل به مامانش:مامان بیا ببین یارو داره یه چیزایی میگه که تا حالا بهم یاد نداده بودی...
مادر بچه فامیل: X-( X-( X-(
ما: =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما یه خاله داریم که کلا تو خاندان معروفه به این که هی حس میکنه دختراش دارن میترشن بعد سوم مامانبزرگم بود تهش داشتیم جمع میکردیم بریم یکی از دختراش اومد شمعدوناشونو برداره من اومدم یه چیزی پرونده باشم گفتم ایشالا برا عروسیت

دختر خالم : باشه علی آقا گرفتم دستت درد نکنه :|

من : X_X بابا به خدا منظورم این بود چقد قشنگن منظوری نداشتم به مولا

دختر خالم : شمعدونیا مشکی مخصوص مجلس ختم قشنگه دیگه ؟

:-"

....................

اومده بودن پرسه یکی اومد مثلن ما رو تحویل بگیره گف آقا خلاصه خدا صبر بده و غم آخرتون باشه و این حرفا منم یهو جوگیر ممنون که تشریف آوردین ایشالا برا مادرتون جبران کنیم

فقط در این حد میدونم به عزا دار بودن یا جوونیم رحم کرد

....................

بعد عمری این پسر خاله/دایی دختر خاله/دایی هام که اکثرنم دو برابر سن منو دارن ته تغاری خاندان به قول خودشون گیر آوردن و داشتن مثلا اذیت میکردن که آره دوس دخترت کو پاچه شلوارتو بده بالا و موهاتو درس کن و این حرفا یهو پسر داییم یه چی گف من نمیدونم چرا از خود بی خود شدم یهو جلو همه وسط پرسه شرو کردم که بابا به خدا خوشکل نبود ازش خوشم نمیومد چرا نمیفهمین

جدا الان که فک میکنم خوب شد همه آشپز خودنه بودیم :-"

.....................

امروز داشتیم با مهران در مورد خانواده جدیدمون بحث میکردیم گفتم که این دفه کلا با نا آشنا ها میخوام خانواده تشکیل بدم آشنا شم بیا برا من زن پیدا کن

یکیو گف برگشتم گفتم بابا این کجاش نا آشناس

مهران : هیچ جاش

من : ;D :)) :))

مهران : چرا میخندی ؟

من : که کجاش نا ‌‌‌‌‌‌آشناس ؟ نه همه جاش آشناس :-"

.......................

با امیر می چتیدم سر خودکشیو اینا بود یه لحظه چشامو بستمو به حرفام فک میکردم یهو دیدم دارم خفه میشم تو یه لحظه به جایی رسیدم که تو دلم میگفتم خدایا ... خوردم

یهو یادم اومد دهنمو بستم یادم رفته نفس نمیکشم آقا ما رو میگی تو اون وضعیت تا یه ساعت داشتم تختمو چنگ میزدم
 
Back
بالا