پاسخ : نوشته های آزاد
به نقل از witted :
اقای جیم.الف سلام!
حالتان خوب است؟هنوز هوایی که به ریه هایتان میفرسید
صد درجه پاک تر هست از ته مانده اکسیژنی که به زور به گلوی ما راه پیدا میکند؟؟؟
هنوزبرای رفع نجاست لکه خون روی دست هاتان 1 ساعت 1 بار غسل میکنید؟
بدون دلنگرانی از قبض ابی که تصاعدی بالا میرود؟
هنوز لبخند های مقدستان خیس از اشک های معصوم مادرانی که سلاحی جز چشم هاشان ندارند؟
اگر از حال ما هم بپرسید....
هیچ به پای حال شما نمیرسد اما تازه درسمان را یاد گرفتیم!
دبستان که بودیم همیشه سر کلاس یادمان میرفت که بابا گفته است"کسی نباید بفهمه ما ماهواره داریم!"
راهنمایی که بودیم یادمان میرفت:کسی نباید بفهمه به کی رای دادیم!"
حتی تا همین چند وقت پیش که مدام یادمان میرفت:"کسی نباید بفهمه ما فکر میکنیم!
انوقت انقدر فکر کردبم که کار دستمان داد!
باتوم و اسپری و فریاد هاتان....
اقای جیم.الف من یک دوستی دارم که از 5 سالگی کنارم است!
عاشق ریاضی است!
قرار است بزرگ شدیم مهنس شویم من گفته ام شهر سازی....
اگر کمی فکر کنید یادتان خواهد یک بار قنداق اسلحه تان سرش را نشانه گرفت!
شما قدتان از من خیلی بلندتر بود!
من مثل وقت هایی که "پا بلندی" میکردم تا قدم به بالای تخته برسد تا بتوانم بنویسم"و هوالحق"
روی پنجه پاهایم ایستادم و توی صورت شما فریاد زدم:"خواهر مادر خودتم بود همین جوری میزدی؟!"
و بعد سیل موتوری ها بود و باتوم هایشان و و زمزمه ی ایت الکرسی کم وبیش غلط من و دوستم در دستشوویی پارکینگی که در ان پنهان شده بودیم...
ان موقع من تنها 14 سالم بود...
14 سالم بود وقتی با چشم های خودم" ازادی" را در دستانتان دیدم!
دستانی که گره خوره بود به موهای دخترکی که با صورت روی اسفالت کشیده میشد.
وقتی صدای زجه هایش خیابان را میلرزاند!!!
بعد تر"امنیت اجتماعی"را هم در دستان قدرتمندتان دیدم!
روزی که مانتوی صورتی توپ توپیم را پوشیده یودم و خیال میکردم هیچ چیز در دنیا قدرت خدشه دار کردن شادیم را ندارد...
ان روز شما "امنیت اجتماعی" را توی چشم هایم اسپری کردید...
روسری از سرم کشیدید و فریاد هایم را نشنیده گرفتید:"به خدا اعتقاد دارین؟تورو خدا بزارین برم!!!"
اقای جیم.الف ما ان روز دلمان از سرخی و ورم صورتمان نگرفت که انگار در اتش میسوخت
دلمان از این نگرفت که کیف هایمان را کشیدید و پاره کردید و خودمان از وحشت شما از راه کوچه پس کوچه ها گریختیم!
حتی دلمان از این هم نگرفت که دستبند جدید صدفیمان به دست های شما تکه تکه شد و تکه هایشان ریخت زیر پای مردمی که از ترستان جرات جلو امدن نداشتند!
ما تنها دلمان از این گرفت که:شما به خدا اعتقاد نداشتید!!!!
اقای جیم.الف یک حرفهایی هم هست که انقدر دردناک است که حتی وقت نوشتنش هم انگار چیزی به قلب ادم چنگ میزند...
اما باور کنید ما دیگر همه چیزتان را دیدیم...
"عدالت" تان را در همان روزهای اول ورودتان
وقتی سوراخ سوراخ میکرد بدن عموی 16 ساله مان را که مصرانه تن به توبه نداده بود...
"استقلال اقتصادی"تان را وقتی مرغ کیلویی 6.300 را به زور سرباز جمع کردید و 4.700 فروختید..
تا شرکت پدرمان ورشکست شود و از او چیزی نماند جز شبحی مشوش که شبانه روز سیگار میکشد!
اقای جیم.الف اگر از حال ما بپرسید...
حالا دیگر درسمان را یاد گرفتیم!
یاد گرفته ایم گم شویم در سیل ادم هایی که بهت چشم هایشان تنمان را میلرزاند...
ادم هایی که طعم مهربانی را فراموش کرده اند
طعم وطن پرستی را فراموش کرده اند
و حتی طعم مرغ را هم فراموش کرده اند!!!
ادم هایی که از زندگیشان چیزی جز نفس کشیدن نمیخواهند!!!
اقای جیم.الف این روزها تنها دل تنگ خدایی هستیم که پشت منبرهایتان مخفی اش کردید!
خدایی که دست هایش بوی خون نمیداد!
خدایی که برای پول تن به هر کاری نمیداد!
خدایی که عجیب
هم رحمان بود...
هم رحیم!!!
بگذارید ما هم به تقلید از شما چند کلمه ای با جناب ج.ا درد و دل کنیم با اجازه شما
اقای ج.ا من امروز برای شما می نویسم برای شمایی با دستان پدر من و پدرهای ما ساخته شدی برای شمایی که هم اکنون اگر هم عاشقتان نباشیم مطمئنا با شما دشمن هم نیستیم برای شمایی که با عرق جبین پدر من و پدر های ما ساخته شدید برای شمایی که با گریه مادر من و مادر های ما که شب ها در فراق شوی و فرزندشان اشک می ریختند بزرگ شدید نمی خواهم بگویم ازادی نداریم چرا اتفاقا ازادی خوبی هم داریم زیرا نه مادرمان هیچ گاه بی چادر از خانه خارج می شود و نه پدرمان هیچ گاه ریش هایش را با تیغ که چه عرض کنم حتی با ماشین هم نمی تراشد و نه خودمان اهل دختر بازی هستیم که اسیر گشت شویم و نه خواهری دارم
نمی خواهم از گرانی بگویم و از شکستن کمر ما در زیر فشار گرانی ها چون هرچه مسکن گران تر شد اپارتمان های ما هم گران تر شد هرچه کالا گران تر شد کالا های ما هم گرانتر شد
نمی خواهم بگویم طعم مرغ را فراموش کرده ایم زیرا تا انجا که خبر دارم اگر قیمت ان از کیلویی 100 هزار تومان هم تجاوز کند ولی باز طعم نسبتا خوبش از سفره ما تجاوز نخواهد کرد
نمی خواهم از انقلابی ها شکایت کنم که همانجور که ابتدا گفتم پدر از همان هاست که البته بعد از دو خرداد به او گفتند زد انقلاب
نمی خواهم از همسایه جانباز مان دکتر ((شین))بگویم که در راه دین و وطن یک پا و چند انگشت دادولی حالا از در بعضی از ادارات دولی هم راهش نمی دهند
همه این هایی را که نمی خواستم بگویم گفتم فقط انچه را دوست داشتم بگویم نگفته ام
من فقط می خواستم بگویم جناب ج.ا لطفا خواهشا جان عزیزتان ما یکی را بی خیال شوید فقط ما را رها کنید بگذارید بروم قول می دهیم در ان ور اب هم مثل اینجا نه ریشمان را بتراشیم و نه دست مان را به بدن زن نا محرمی بزنیم چون این دو از اعتقادات ما بر می اید نه از جبر و ما از ته دل مان ریش می گذاریم نه برای خوش ایند دیگران
پ.ن:جناب ج.ا باور کنید من با شما مشکلی ندارم بلکه دوستان هم دارم من عاشق اسلامم ولی وقتی احساس می کنم نمی توانم در پیش برد ارمان های اسلامی مشترکمان کاری کنم چون فی المثل به جناب خاتمی رای داده ایم ان وقت است که ترجیح می دهم به جای بی کار نشستن از این جا خارج شوم
یا علی