• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

نوشته های آزاد

  • شروع کننده موضوع
  • #1

atiyeh

کاربر فعال
ارسال‌ها
44
امتیاز
12
نام مرکز سمپاد
فرزانگان تهران
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
زیست شناسی جانوری
با هر قدمی که بر می داشتی تکه ای از وجودم را خرد می کردی. محکم گام برمی داشتی و به هیچ چیز فکر نمی کردی. لحظه ای هم پشت سرت را نگاه نکردی و برگ های زرد و خشکی را که روزی به امید تو سبز بودند را ندیدی. صدای خرد شدنشان را زیر پاهایت نشنیدی. صدای ناله هایشان راکه تو را می خواندند نشنیدی. نشنیدی و رفتی. رفتی و فراموش کردی که من روزی به شوق رسیدن به تو قد کشیده بودم، سبز شده بودم. من شاخه هایم را به سوی تو دراز کرده بودم. به خاطر تو جوانه زده بودم. حالا که نیستی دیگر نیازی به سبز بودن ندارم. برف های زمستانی روی شانه هایم نشسته اند. توانی برای تکاندن آن ها ندارم. سرما وجودم را خشک کرده است. بدون خورشید دلیلی برای گرم بودن ندارم…
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
حكم عشق

اين يه نوشته ادبي از يه دوسته :



(( و تو هرزه ای همیشه عاشق ..!


چشمان خیس و درخشان خود را برای همه به نمایش در می آوری و اجازه می دهی همگی داستان بی حرمتی ات را در مردمک بی حجابت ناظر باشند و رقاصه ی عریانی را که در مرز سیاه تهی از عاطفه ی آن دو جفت چشم می رقصند را شاهد بر عشق حرام خود می گیری !

تو عاشق ................

و اینجا محکمه ی عشاق

تو دروغگویی بیش نیستی که عشق را به سخره گرفته تا شاید شهوت مست و عاصی خود را ارضا کند . بگو در همان هنگام که در بازوان ستبر دیگری جای داری و آنها را نوازش می کنی به چه عاشقانه ای گوش می دهی ؟

آیا در آن دم که لبان خشکیده ی شیطانی پیر عطش آتشین لبانت را فرو می بلعد لحظه ای به عشق فکر کرده ای ؟

و چه گستاخانه اقرار می کنی و چه اغواگرانه به تمامی عاشقان حاضر نیشخند تحویل می دهی .! ))
 

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
338
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
آموخته ام

آموخته ام که
آموخته ام که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است
آموخته ام که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند
آموخته ام که پول شخصيت نمي خرد
آموخته ام که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند
آموخته ام که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي
توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم
آموخته ام که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

آموخته ام که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان
آموخته ام که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد
آموخته ام که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم
آموخته ام که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را
تصاحب خواهد کرد
آموخته ام که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم
آموخته ام که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد
آموخته ام که نمي توانم احساسم را انتخاب کنم، اما مي توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم
آموخته ام که همه مي خواهند روي قله کوه زندگي کنند، اما تمام شادي ها و پيشرفتها وقتي رخ مي دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستيد
آموخته ام که بهترين موقعيت براي نصيحت در دو زمان است: وقتي که از شما خواسته مي شود، و زماني که درس زندگي دادن فرا مي رسد
آموخته ام که کوتاهترين زماني که من مجبور به کار هستم، بيشترين کارها و وظايف را بايد انجام دهم.
 

زورو

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
99
امتیاز
39
نام مرکز سمپاد
فرزانگان شهسوار
شهر
شهسوار
مدال المپیاد
اهلش نیستم
دانشگاه
ایشاا... تهران - شریف
رشته دانشگاه
فرقی نمی کنه ... مهم شریفه
پاسخ : شخصی نوشته ها

بیاید کمی فکر کنیم ....


خواندن این مطلب بیش تر از 5 دقیقه وقت شما را نخواهد گرفت . 5 دقیقه از زمانی که با گوشی همراهتان صرف می کنید را برای خواندن این مطلب بگذرانید ...

همه ی ما در طول زندگی خود گاهگاهی به آینه نگاه می کنیم تا ببینیم چگونه ایم ... ظاهری متناسب با مقصدمان داریم یا نه . ببینیم آیا لباسی که پوشیده ایم مناسب موقعیتمان است یا نه . ببینیم آیا موهایمان که تازه رنگ شده است به پوست صورتمان می آید یا نه . اما تا به حال چند بار به آینه ی عمرمان نگاه کرده ایم ؟ تا به حال چندبار بررسی کرده ایم تا ببینیم موقعیت فعلیمان در جهان کجاست و ببینیم در این جهان بی انتها به کجا می رویم ؟ ما عمرمان را چگونه صرف کرده ایم ؟ به قول یکی از دانشمندان بزرگ که می گوید : ( بیایید فکر کنیم ما چندبار در زندگیمان به خاطر وقوع حوادثی ناراحت و غمگین شده ایم که هرگز در زنگیمان اتفاق نیفتاده اند. به راستی چند بار در زندگی بیهوده ناراحت بودیم ؟ بیهوده شاد بودیم ؟ بیهوده تنبلی کردیم ؟ و یا حتی بیهوده تلاش نمودیم ؟ گاه گاهی در زندگی به تلنگری احتیاج داریم اما بسیاری از انسان ها تلنگر را با امتحان پس دادن ، شکست خوردن و یا بد شانسی و حتی سیاه بخت شدن اشتباه می گیرند . گویی ما در زندگیمان همه چیز اشتباه است . خودمان ، کارهایمان ، احساساتمان ،عواطفمان ، ... گویی به خدایی احتیاج داریم که همراهمان باشد ولی آنقدر مغروریم و آنقدر به قدرت هوش و اختیار خود می بالیم که فکر می کنیم با این عقل ناقص خود می توانیم برنامه ی زندگی خود را خودمان تنظیم کنیم . صحبت من با انسان هاست . انسان هایی که نمی دانند در کجا هستند و به کجا می روند . انسان امروز نمی داند چه هدفی دارد . به راحتی با دیگران درگیر می شود . دیگران را فریب می دهد . کشتن هم نوع نوعی بازی و تفریح برای او به حساب می آید . انسان امروز به جایی رسیده که آخرالزمان را پیش بینی می کند . ادعای پیامبری و معصوم بودن می کند . مذهب جدید ارائه می دهد . نماد بدی ها و زشتی ها و اسطوره ی اعمال زشت و ناروا ( شیطان) را می پرستد !!!! انسان امروز سعی می کند از حوادث زندگی دور بماند . اما نمی داند که خود حادثه آفرین ترین شخص است . خانه هایش را از میله گردهای قطور می سازد . اتومبیل های 6 سیلندر می خرد که ترمز ABS داشته باشد . به خیال خود همه ی کار های امنیتی را انجام داده است . ولی باز هم زیر الوار حاصل از زمین لرزه یا انفجار بمبی در همان خانه ی محکمش له می شود . در سیل خانه اش فرو می ریزد . اتومبیلش چپ می کند . ترمزش می برد . به ضرب گلوله می میمرد و در یک حمله ی تروریستی جان می دهد .... علم .... تکنولوژی .... ای کاش انسان کاربرد درست آنرا می دانست .... چه معنایی دارد ؟؟؟.... آیا واقعا زندگی را برای بشر آسان کرده است ؟ جالب است .... با ذوق و شوق فراوان می شنویم که دانشمندان جلیقه ی ضد گلوله ساخته اند . اما بیایید بیش تر فکر کنیم . جلیقه ی ضد گلوله ... گلوله را چه کسی ساخت ؟ انسان – چرا ؟ تا بکشد – و حالا چیزی برای جلوگیری از آسیب آن چیزی که ساخته است می سازد. دانشمندان در گوشه ای از جهان در حال مطالعه اند ... در حل بررسی اند ... می خواهند بدانند آیا می شود در واحد زمان در 2 جا در کره خاکی حضور داشت ؟ آیا واقعا این مشکل جامعه ی بشری امروز است ؟ آیا بشر به جایی رسیده که مشکلات مردم فقیر در آفریقای جنوبی تا مردم مصیبت زده ی اندونزی و عراق کاملا حل شده و حالا برای تفریح می خواهد بداند که آیا می شود در یک زمان در 2 جا حضور داشت ؟ گوشه ای از مردم جهان شب ها روی کارتون می خوابند ، زیر پل ها شب زنده داری می کنند و در سطل های زباله ی شهر روزگار خود را می گذرانند و در عین حال گروهی از مردم به دنبال بالشی هستند که صدای خروپف همسر خود را نشنوند بیایید کمی فکر کنیم .. می دانیم که همه ی این ساخته های بشر برای آسایش خود او بوده است . اما مطمئن باشید تا چند سال آینده دانشمندان موفق به ساخت دستگاهی می شوند تا امواج سرطان زای حاصل از بالش های ضد خروپف را دفع کنند . و با شنیدن این خبر نیز خوشحال می شویم . ای کاش همه ی ما کمی فکر می کردیم به اینکه چرا به دنیا آمده ایم ؟ آمده ایم تا ببینیم گروه طالبان در کدام منطقه سکونت دارد و آنگاه آن منطقه را با خاک یکسان کنیم ؟ یا نه آمده ایم بگوییم 6تیغ حرام است ... تلویزیون حرام است .. ماهواره حرام است ... زن باید برده باشد ... فلانی کاره ای دیگر ...؟ آمده ایم تا در اثر یه بی احتیاطی مادری را از فرزندش بگیریم ؟ گلی را از ساقه ای قطع کنیم ؟ و از همه ی این ها بدتر دلی را بشکنیم ؟ بیایید به مفهوم عشق نگاه کنیم ... آیا واقعا عاشقان ، عاشقند ؟ آیا لیلی و مجنونی دیگر واقعا پیدا می شود ؟ شیرین و فرهادی دیگر ساخته می شود ؟ یا باید همچنان قصه هایشان را در کتاب هایمان را بخوانیم و برایشان آرایه پیدا کنیم و تستشان را بزنیم ... و چه ساده می گویند ما عاشقیم در حالی که معنای واقعی عشق را نمی دانند و چه ساده می گویند دوستت ندارم و بار دیگر عاشق می شوند ... آنها خود نیز نمی دانند در زندگی چه می کنند جز این عاشق شوند و عاشق شوند و عاشق شوند .... در مورد جایگاه زن ... فکر کرده ایم ؟ او یا مهندسی می شود که مورد تمسخر کارگران دیگر است . یا پزشکی که یک عده مردم نادان، رمال محله ی خود را به او ترجیح می دهند . یا بازیگری که تنها به دلیل زیباییش از او استفاده می شود . زن با آن جایگاهش در گذشته و در قرآن امروز به عکس پشت مواد غذایی ، شکلات ها ، والپیپر های گوشی های همراه ، اسکرین سیور های صفحه های نمایش و .... تبدیل شده .. آیا هدف خداوند از خلقت خداوند این بود که مرد ها در اوقات بیکاری گریزی به آنها بزنند و یا با دیدن عکس عریان آنها در مجله ی PLAY BOY مدتی آرامش یابند . و کار خود را از نوع آغاز کنند و آیا این است ارزش واقعی زن در جامعه ؟ لازم است نگاه کنیم ... ببینیم کجا هستیم ... چرا هستیم ... کافی است فکر کنیم هنگام خواب به جای گوش دادن به موسیقی های مضحک . فرو رفتن در عالم رویا و توهم فکر کنیم .... و آنگاه دلیلی برای زندگی خود بیابیم و آنگاه باید بیندیشیم تا راهی را پیدا کنیم که بواسطه ی آن بتوانیم گامی در جهت خیر برداریم ... و می بینیم هنوز امیدی برای زندگی کردن داریم

این ها 100 دلیل برای گریه کردن در این دنیا بود . اما چارلی چاپلین می گوید هنگامی که زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشان می دهد تو 1000 دلیل برای خندیدن به او نشان بده ...

شاید بهتر است در پست بعدی به 1000 دلیل برای خندیدن بپردازیم تا به آینده امیدوارتر باشیم .
 

Atieh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
827
امتیاز
117
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
پاسخ : شخصی نوشته ها

خب این یه متن طنز هست که من چند وقت پیش نوشتم واسه کلاس مدرسه...! البته توی طنز و فکاهی قبلا گذاشته بودم ولی اون که یه دیار باقی شتافت! (خواهشا کامل بخونینش بعد حتما نظر بدین!)

درس خواندنی یا نخواندندی؟؟؟
اندر فواید درس خواندن این بودندی که تو جوان جعلق پشت کنکور نماندندی و وارد یک دانشگاهی شدندی ! اگر تو جوان جعلق وارد دانشگاه شدندی و پشت کنکور نماندندی، بعد از مدتی مدرکی گرفتندی که باید روی کوزه گزاردندی و آبش را خوردندی و از هرکس که بپرسی خواهد گفت که آب آن بسیار تلخ و مزخرف بودندی. از جمله خواص آب مدرک این بودندی که تو توانستندی ازدواج کردندی!
اما اگر درس نخواندندی و پشت کنکور ماندندی، اگر دختر بودندی تا ابدالدهر همان پشت کنکور ماندندی و اگر پسر بودندی بعد از دو سال جان کندن راهی مکانی دهشتناک شدندی که به آن سربازی گفتندی و برای ورود به آنجا باید سرت را با نمره دو زدندی ، و در آنجا دوباره جان کندندی و صبح الاطلوع بیدار شدندی و پوتین واکس زدندی و هی سینه خیز و کلاغ پر و ... رفندی و از هیچ کاری مزایقه ننمودندی و بعد از دوسال که کارت پایان خدمتت را گرفتندی، دوباره باید بر سر کوزه ی مذکور رفتندی و کارتت را روی آن گزاشتندی و منتظر آبش شدندی. وچه پسر بودندی و چه دختر ، نتوانستندی ازدواج کردندی ، مگر آن که پدری داشتندی که کارخانه ای ، شرکتی ، جزیره ای یا حداقل خانه ی چند هزارمتری ای – البته در مناطق مرغوب با قیمتی(اقلاٌ) بالغ بر 5میلیارد – داشنتدی و اگر هیچ یک را نداشتندی، ازدواجت ملقا شدندی ! حال اگر دختر بودندی از تو در سن 25 سالگی توسط همان کوزه ی مذکور، ترشی انداختندی و از آن پس تو را ترشیده خواندندی ! و ترشیده فحشی است از فحش خواهر و مادر بدتر! و تو هم کلا گفتندی که قصد پیمودن پله های ترقی را داشتندی و ازدواج را عملی عبث خواندندی!
اما اگر از جنس مذکر بودندی، تو را عذب خواندی و گفتندی که یقینا تا کنون همسر رویاهای خویش را پیدا نکردندی و تو و خانواده ات را در مجالس بزم و مهمانی ها تحویل گرفتندی و هی به چشم برادری نگاهت کردندی و منتظر ماندندی تا به چشم خواهری نگاهشان کنندی! و در کل - چه مونث و چه مذکر – نگون بخت نگردیدندی!
اما اگر مدرک گرفتندی و آب کوزه دار شدندی و ازدواج کردندی، در خانه ای 90 الی 100 متری زندگی کردندی! اگر دختر بودندی ، سوژه های جدید برای پاک کردن سبزی آنها پیدا کردندی و هرجا رفتندی ، توانستندی از مادر شوهر و خواهر شوهر و پدر شوهر و مادر زن شوهر عمه ی دختر خاله ی شوهر و کلا فامیل های شوهر بد گفتندی! و مجبور بودندی هر روز از روی کتاب رزا غذایی درست کردندی و بعد در حایلکه مشغول نگاه کردن سریال جومونگ بودندی بوی سوختگی اش را فهمیدندی و طبق معمول از روی همان کتاب رزا نیمرویی ، یکرویی ، دورویی چیزی درست کردندی و گل سرخ و شمعی هم روی میز انداختندی و با عشق منتظر شوی خود ماندندی! و وقتی ساعت 11 شدندی و شویی نبودندی ، احساساتت غلیان کردندی و قصد درآوردن چشمان شوی محترم را کردندی و در همین راستا گل سرخ ها را برداشتندی و تلفن را برداشتندی و به تک تک دوستان شوی زنگ زدندی و هر چه از دهان مبارکت بیرون آمدندی ، نثارشان کردندی.
و اگر پسر بودندی ، هر روز 6 صبح با خالی شدن یک پارچ آب بر روی سرت از خواب بیدار شدندی و کمی فحش خوردندی و در حالی که کیفت به سمت کله ات میشتابد، از خانه به بیرون شوت شدندی و بر سر کار رفتندی. آنجا کلا گِیم بازی کردندی و گوشی ات را طوری گذاشتندی که آنتن ندهندی و رفیق بازی را علناٌ کنار گذاشتندی و آفلاین رفیق بازی کردندی و هر چه دوست مجرد داشتندی، نصیحت کردندی که مگر دیوانه بودندی که خواستندی ازدواج کردندی و خود را در هچل انداختندی؟!
و بعد از ساعات اداری توسط همسر محترمه و مکرمه چک شدندی و یک لیست از انواع کِرِم ها و وسایل آرایشی و پیرایشی و کمی هم خوراکی های آماده گرفتندی و مجبور بودندی با همان شپش های ته جیبت آنها را خریدندی و سپس تا ساعت 11 مشغول رفیق بازی شدندی و صفاسیتی رفتندی و وقتی ساعت 11 به خانه رسیدندی ، از سختی های زندگی نالیدندی و چندتا آه کشیدندی و به صورت سرخ و سفید و ارغوانی همسر نگاه کردندی و آخر سر هم گفتندی که اضافه کاری بودندی ! و چون تو بهترین کارمند شرکت بودندی، کارت هم بسیار بودندی! نیمروی ته گرفته ات را خوردندی و رفتندی و خوابیدندی و منتظر پارچ آب بعدی شدندی. و اگر خوابت نبردندی ، دیدندی که همسرت نامحسوس وارد اتاق شدندی و اول لباسهایت را بو کردندی که نکند همسرش رفیق ناباب و زغال خوب داشتندی و بعد اس ام اس ها و کال هیستوری ات را چک کردندی که نکند همسرش ... .
پس در کل بهتر بودندی که از چاله در نیامده و در چاه نیافتندی ، پس همان بِه که درس نخواندندی!
 

MOTAHARE-G

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
304
امتیاز
2,288
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : شخصی نوشته ها

سلام.من یک چیزی می نویسم.اگه بد بود که مسخرم نکنین.اگه خوب!!!!!!!هم بود که هیچی!
در پرانتز:من همیشه وقتی بی کارم با یک سیاه بانو حرف میزنم و خیلی از تاریکی هاش براش می گم.این سیاه بانوی ما سیاهی اش ناشی از دل تاریکشه.وگرنه بانویی نیست با چهره ای به سیاهی رنگ دلش!

سیا بانوی این بار نیرنگ باز من:
سیاه بانو،باز به کجای این دنیا می گریزی که دست هایت این چنین رها تر از گیسوانت در هوا شناورند.باز کدامین قبیله ی تاریک تو را به خویش فرا خوانده است که نور را نمی بینی
روزی که باران مرد؛تو درخت را به دار آویختی!
تو آغاز تباهی زمینی
سیاه بانو!دوباره تاریک شده ای چرا؟مگر نمی گفتی که نور را تازه شناخته ام؟مگر نمی گفتی که نور از دامان خداست؟پس چرا این چنین تیره ای؟
سیاه بانو !باز هم نیرنگ؟؟
من تا کجای عشق باید پا برهنه می دویدم که تو را عاری از هر نیرنگ و فریب می دیدم؟من به کجای قلبت باید پناه می بردم که تو را عاشق می توانستم...
سیاه بانو!باور کن تاریکی ارمغانی است که اهریمن با خود به زمین آورده است ورنه ما از گوهر نور بودیم.
سیاه بانو! باور کن من دوست دارمت!
 

Ariasg

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
17
لالایی :((

گفته بودي زود بر مي گردي...
آنقدر زود که ماهيها هنوز بيدار نشده باشند...
و من، سالهاست کنار حوض ‏خانه نشسته ام...
و براي ماهيان لالايي مي خوانم.
 

ثنا

کاربر فعال
ارسال‌ها
30
امتیاز
196
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رفسنجان
مدال المپیاد
شیمی و زیست
پاسخ : شخصی نوشته ها

پروردگار هستی آفرینش


به آسمانم می نگرم.......

به آبی بودن و بی پهنا بودن اون می نگرم

ـ می پرسم از او کیست آفریننده تو؟

ـ پاسخ می دهد پروردگاریست آبی تر و بی کران تر و بی پهنا تر از من.

ـ باز از او می پرسم یار تو کیست؟

ـ و او جواب می دهد اگر یاری داشته باشم هرگز به او نخواهم و نمی توانم برسم.

ـ آهی کشید و شروع به باریدن کرد......

و من زیر قطره های باران آن از پروردگار آسمان و خودم از او دست یاری خواستم......

بنگر به ما ای پروردگار بی همتا.........
 

f.m

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,086
امتیاز
435
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1 مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
شيمي
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : شخصی نوشته ها

گاهی وقتی گذشته ات را میبینی میخندی
گاهی گریه میکنی
و گاهی شرمنده میشوی
شاید اصلا باور نکنی این گذشته و حرفهای توست
چقد ما انسان ها زود تغییر میکنیم
 

khormaloooooo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
512
امتیاز
904
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1 تهران
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
90
دانشگاه
الزهرا
رشته دانشگاه
بيوتكنولوژي - معارف اسلامی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

از سر خفگي


گاهي نيازه خود خودم نفر دومي شم و تا جون دارم خودمو فحش بارون کنم....


لعنت..............
 

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

خندید و گفت : هی ، بچه ، شکست خوردی !!

بغضی فرو دادم و گفتم : به جبران َش ؛ می ارزد !!
 

ISO9002

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
947
امتیاز
1,654
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
دانشگاه
صنعتی امیرکبیر
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

برف که می آید گاهی، شهرمان یک رنگ و نما میشود. این روزها اما انگار، خدا هم نمیخواد مردم این شهر لحظه ای ساده و یک رنگ باشند.
برف که می آید گاهی، شهرمان در فریاد سکوت غرق می شود. این روزها اما انگار، خدا هم نمیخواد بر دل خسته ی این شهر، سکوت ببارد.
 

علی دلاور

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
558
امتیاز
1,113
نام مرکز سمپاد
علامه حلی اراک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

توشانه ببخش ومن چشم برای گریستن
تودامن ببخش ومن دست برایگرفتن
تو گوش ببخش و من دهان برای گفتن
تو دواببخش ومن دردبرای درمان
 

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

دانستن جزئیات از زندگی مردم ، اغاز لغزش است


چون صیانت از ان ، بسیار دشوار است ... !!
 

venus

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
19
امتیاز
9
نام مرکز سمپاد
فرزانگان همدان
شهر
همدان
مدال المپیاد
یه مدت ریاضی می خوندم دیدم اگه طلا نیارم عمرم فنا میشه ترک کردم.
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

درست يادم نمياد چرا خواستم... اما معترفم كه خودم خواسته كه من شروع كننده ي تمام اين بازي ها بودم و بار ديگر معترفم كه آينده اش را لحظه به لحظه مي دانستم با تمام جزئيات. نمي دانم به خاطر خودم شروع كردم يا كس ديگري اما باز هم معترفم كه به خاطر خودم ادامه دادم. نمي دانم... اما معترفم كه گاهي حس كردم كنترل اوضاع را از دست داده ام اما حاضر به كناره گيري نشدم حاضر نشدم لذت ادامه ي بازي را به قيمت آرامشم بفروشم. اما الآن آماده ي فروشم... مي خواهم اين لذت را به مزايده بگذارم... يك لحظه آرامش،يك... يك لحظه آرامش،دو... يك لحظه آرامش،سه... :((
 

.!؟

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
798
امتیاز
5,565
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
کرمان
دانشگاه
علم و صنعت
رشته دانشگاه
معماري
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

خنده ی شمع منو عصبی میکنه...
شمعی که به گریه کردن محکوم شده...
شمعی که تنها چیزی بود که به اجبار با اشکهام اشک میریخت...
حالا من تنهام...
توی تاریکی ...با سکوت سنگینش...
با صدای خنده ی شمع...
 

حافظ

کاربر فعال
ارسال‌ها
52
امتیاز
30
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
کاشان
دانشگاه
دانشگاه علوم-پزشكي تهران
رشته دانشگاه
طبابت
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

راستي
آغوش كه شد منزل آسايش و خوابت؟
 

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

به نقل از حافظ :
راستي
آغوش كه شد منزل آسايش و خوابت؟

میتونی یه موضوع واسه متن هات باز کنی اگه زیادن

چون به پیشرفتت کمک میکنن :)
 

Arsham

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
81
امتیاز
67
نام مرکز سمپاد
شهید حقانی
شهر
بندرعباس
مدال المپیاد
نقره زیست 90
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
زیست‌شناسی جانوری
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

رستم دستان، به کدامین مرگ مرده ای که چنین میهن فروشیها نیز از خوابت بر نمی آورد؟ بیا و جانم بگیر، روانم بگیر، به این فراموشکاری پایان ده، بیا و بین که چگونه مردمان ایرانشهر پاکی و راستی را از یادبرده به زبان تازیان آواز میسرایند، چنانی که از مادر اینگونه زاده شده اند...
ایرانشهر کهن بر باد می رود، و نه رستم دستان از گور بر میاید، نه کوروش بزرگ فریادی می کند، نه یگانه سوشیانت پا بر جهان گذاشته تا بار دگر سخن از پاکی و راستی براند...
و این آب دیده ام است که میشارد از برای میهن، دلم است که می فشرد، و دستانم که مینویسد تا کهشاید روان ایرانی از نو زنده گردد.

لطفا اگه تو متن بالا واژه غیر پارسی دیدید بهم بگید! برام مهمه!
 

علی دلاور

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
558
امتیاز
1,113
نام مرکز سمپاد
علامه حلی اراک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

تو رفتی و من را تنها در این برهوت بی کسی گذاردی و من ماندم منی که عاشق تنهایی شدم تا جای خالی عشق تو را با عشقی دیگر پر کنم و در عمق خنده هایم زار میزدم
اه رب نوع عشق بیا ومن را ببر در ان دیاری که جز سخن از عشق چیز دیگیری نباشد اورده اند که رب النوع عشق به صورت گربه ای است زیرا پنجه های او بسیار نرم ولطیف است اما در زیر ان ها ناخن ها ی زمختش جای دارد اما افسوس که تا من خواستم طعم فشار گرما بخش این پنجه را بر صورتم احساس کنم ناخن او صورتم را از بین برد
کردگارا جز تو در میان این همه ادم جور واجر وناجو کسی را ندارم وتو راشکر می گویم که غم را منوس من کردی تا تنها نباشم
 
بالا