فروغ فرخ زاد

ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,651
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : فروغ فرخ زاد

شعرای فروغ همش عالیه . به نظرم خصوصیت بارز شعراش رک بودنشه ! حرفشُ بدون هیچ تعارفی میزنه ! این خیلی خوبه ! :)
شب بر روی شیشه های تار
می نشست آرام چون خاکستری تبدار
باد نقش سایه ها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو میکرد
پیچ نیلوفر چو دودی موج می زد بر سر دیوار
در میان کاجها جادوگر مهتاب
با چراغ بی فروغش می خزید آرام
گویی او در گور ظلمت روح سرگردان خود را جستجو میکرد
من خزیدم در دل بستر
خسته از تشویش و خاموشی
گفتم ای خواب ای سر انگشت کلید باغهای سبز
چشمهایت برکه تاریک ماهی های آرامش
کولبارت را بروی کودک گریان من بگشا
و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پری های فراموشی ...

*شعر از دفتر اسير فروغ فرخزاد
 

blackparastoo

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
106
امتیاز
190
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
پاسخ : فروغ فرخ زاد

به نقل از *کیمیا* :
سلام. من زیاد شعرای فروغو نمیشناسم.
میشه یه لطفی بکنین اون شعره که توش یه شاهزاده ای داره رد میشه و از این حرفا داره بذارین! :D
رویا - دفتر دوم : دیوار

با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه میخواند
نیمه شب در کنج تنهایی :

بی گمان روزی ز راهی دور
میرسد شهزاده ای مغرور
میخورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربه سُم ستور باد‌پیمایش
میدرخشد شعله ی خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر
سینه اش پنهان به زیر رشته‌هایی از دُر و گوهر
میکشاند هر زمان همراه خود سویی
باد ... پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه ی موی سیاهش را

مردمان در گوش هم آهسته میگویند :
" آه ... او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست
بی‌گمان شهزاده ای والاست ! "

دختران سر میکشند از پشت روزن‌ها
گونه‌هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه‌ها لرزان و پر غوغا
در طپش از شوق یک پندار :
" شاید او خواهان من باشد ! "

لیک گویی دیده ی شهزاده ی زیبا
دیده ی مشتاق آنان را نمیبیند
او از این گلزار عطرآگین
برگ سبزی هم نمیچیند
همچنان آرام و بی تشویش
میرود شادان به راه خویش
میخورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربه ی سُم ستور بادپیمایش
مقصد او ... خانه ی دلدار زیبایش
مردمان از یکدیگر آهسته میپرسند :
" کیست پس این دختر خوشبخت ؟ "

ناگهان در خانه میپیچد صدای در
سوی در گویی ز شادی میگشایم پر
اوست ... آری ... اوست
" آه ، ای شهزاده ، ای محبوب رویایی
نیمه شب‌ها خواب میدیدم که می‌آیی . "
زیر لب چون کودکی آهسته میخندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه میبندد
" ای دو چشمانت رهی روشن به سوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه ، بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله ی خوشرنگ صحرایی
ره ، بسی دور است
لیک در پایان این ره ... قصر پر نور است . "

می نهم پا در رکاب مَرکبش خاموش
میخزم در سایه ی آن سینه و آغوش
میشوم مدهوش
باز هم آرام و بی تشویش
میخورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربه ی سُم ستور باد‌پیمایش
میدرخشد شعله ی خورشید
برفراز تاج زیبایش
میکشم همراه اون زین شهر غمگین ، رخت
مردمان با دیده ی حیران
زیر لب آهسته میگویند :
" دختر خوشبخت ! ... "
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

عاشق شعراشم و به نظرم از پروين بهتره
 

*کیمیا*

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
169
امتیاز
345
نام مرکز سمپاد
فرزانگان همدان
شهر
همدان
مدال المپیاد
المپیاد های کارگاهی تو راهنمایی! رتبه هم آوردم!
دانشگاه
ایشالا پزشکی شهید بهش
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

مرسی!!
عالی بود!
 

mgh-nano

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,411
امتیاز
3,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
cs
پاسخ : فروغ فرخ زاد

من ازنهایت شب حرف میزنم
من ازنهایت تاریکی
وازنهایت شب حرف میزنم
اگربه خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
ویک دریچه که ازآن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم

تولدی دیگر-هدیه
 

مهتاب

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
399
امتیاز
390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
دانشگاه
BUMS
رشته دانشگاه
Med
پاسخ : فروغ فرخ زاد

دلم برای باغچه می سوزد



كسي به فكر گل ها نيست
كسي به فكر ماهي ها نيست
كسي نمي خواهد
باوركند كه باغچه دارد مي ميرد
كه قلب باغچه در زير آفتاب ورم كرده است
كه ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي مي شود
و حس باغچه انگار
چيزي مجردست كه در انزواي باغچه پوسيده ست
حياط خانه ما تنهاست
حياط خانه ي ما
در انتظار بارش يك ابر ناشناس
خميازه ميكشد
و حوض خانه ي ما خالي است
ستاره هاي كوچك بي تجربه
از ارتفاع درختان به خاك مي افتد
و از ميان پنجره هاي پريده رنگ خانه ي ماهي ها
شب ها صداي سرفه مي آيد
حياط خانه ي ما تنهاست
پدر ميگويد
از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خود رابردم
و كار خود را كردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
يا شاهنامه ميخواند
يا ناسخ التواريخ
پدر به مادر ميگويد
لعنت به هر چي ماهي و هر چه مرغ
وقتي كه من بميرم ديگر
چه فرق ميكند كه باغچه باشد
يا باغچه نباشد
براي من حقوق تقاعد كافي ست
مادر تمام زندگيش
سجاده ايست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر هميشه در ته هر چيزي
دنبال جاي پاي معصيتي مي گردد
و فكر مي كند كه باغچه را كفر يك گياه
آلوده كرده است
مادر تمام روز دعا مي خواند
مادر گناهكار طبيعي ست
و فوت ميكند به تمام گلها
و فوت ميكند به تمام ماهي ها
و فوت ميكند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششي كه نازل خواهد شد
برادرم به باغچه مي گويد قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها مي خندد
و از جنازه ي ماهي ها
كه زير پوست بيمار آب
به ذره هاي فاسد تبديل ميشوند
شماره بر مي دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفاي باغچه را
در انهدام باغچه مي داند
او مست ميكند
و مشت ميزند به در و ديوار
و سعي ميكند كه بگويد
بسيار دردمند و خسته و مايوس است
او نا اميديش را هم
مثل شناسنامه و تقويم و دستمال و فندك و خودكارش
همراه خود به كوچه و بازار مي برد
و نا اميديش
آن قدر كوچك است كه هر شب
در ازدحام ميكده گم ميشود
و خواهرم كه دوست گلها بود
و حرفهاي ساده ي قلبش را
وقتي كه مادر او را ميزد
به جمع مهربان و ساكت آنها مي برد
و گاه گاه خانواده ي ماهي ها را
به آفتاب و شيريني مهمان ميكرد ...
او خانه اش در آن سوي شهر است
او در ميان خانه مصنوعيش
با ماهيان قرمز مصنوعيش
و در پناه عشق همسر مصنوعيش
و زير شاخه هاي درختان سيب مصنوعي
آوازهاي مصنوعي ميخواند
و بچه هاي طبيعي مي سازد
او
هر وقت كه به ديدن ما مي آيد
و گوشه هاي دامنش از فقر باغچه آلوده مي شود
حمام ادكلن مي گيرد
او
هر وقت كه به ديدن ما مي آيد
آبستن است
حياط خانه ما تنهاست
حياط خانه ما تنهاست
تمام روز
از پشت در صداي تكه تكه شدن مي آيد
و منفجر شدن
همسايه هاي ما همه در خاك باغچه هاشان به جاي گل
خمپاره و مسلسل مي كارند
همسايه هاي ما همه بر روي حوض هاي كاشيشان
سر پوش مي گذارند
و حوضهاي كاشي
بي آنكه خود بخواهند
انبارهاي مخفي باروتند
و بچه هاي كوچه ي ما كيف هاي مدرسه شان را
از بمبهاي كوچك
پر كرده اند
حياط خانه ما گيج است
من از زماني
كه قلب خود را گم كرده است مي ترسم
من از تصور بيهودگي اين همه دست
و از تجسم بيگانگي اين همه صورت مي ترسم
من مثل دانش آموزي
كه درس هندسه اش را
ديوانه وار دوست ميدارد تنها هستم
و فكر ميكنم كه باغچه را ميشود به بيمارستان برد
من فكر ميكنم ...
من فكر ميكنم ...
من فكر ميكنم ...
و قلب باغچه در زير آفتاب ورم كرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي ميشود

" فروغ فرخ زاد "
 

Spacegirl

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
233
امتیاز
8,137
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ری
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
93
مدال المپیاد
برنز کشوری نجوم دوره نهم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی پزشکی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

حلقه
دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گرفته است به بر
راز اين حلقه كه در چهره ي او
اين همه تابش و رخشندگي است
مرد حيران شد و گفت:
حلقه خوشبختي است،حلقه زندگي است
همه گفتند مبارك باشد
دخترك گفت: دريغا كه مرا
باز در معني آن شك باشد
سالها رفت وشبي
زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر
ديد در نقش فروزنده ي او
روزهايي كه با اميد وفاي شوهر
به هدر رفته،هدر
زن پريشان شد و ناليد كه واي
واي،اين حلقه كه در چهره ي او
باز هم تابش و رخشندگي است
حلقه ي بردگي و بندگي است
 

sara_naz

کاربر فعال
ارسال‌ها
58
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
همدان
مدال المپیاد
...!
دانشگاه
خدا بخواد بهشتی---> خدا خواست
رشته دانشگاه
صنایع شاخه ی کنترل کیفی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

من عاشق شعرای فروغم یه حس خیلی نو و قشنگ بهم می دن
باز هم قلبی به پایم افتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
 

sir erfan

کاربر فعال
ارسال‌ها
27
امتیاز
4
نام مرکز سمپاد
allame helli
شهر
hamedan
مدال المپیاد
sherkat dar olampiyad camputer va rotbe aval dar ostan
دانشگاه
sharif
رشته دانشگاه
electronic
پاسخ : فروغ فرخ زاد

جامه ام سپید است
ولی دلم
زندانی در صندوقچه ی تفکـر
مدفون در سیاهچاله ی عقل
و کلیدش
...نامی آشنا در اعماق خاطره ام
اگر به یادم آید
...سیل سیاهی دنیایم را می شوید
 

sir erfan

کاربر فعال
ارسال‌ها
27
امتیاز
4
نام مرکز سمپاد
allame helli
شهر
hamedan
مدال المپیاد
sherkat dar olampiyad camputer va rotbe aval dar ostan
دانشگاه
sharif
رشته دانشگاه
electronic
پاسخ : فروغ فرخ زاد

هیچ و باد است جهان
گفتی و باور کردی
کاش یک روز به اندازه هیچ
غم بیهوده نمی خوردی
کاش یک لحظه به سرمستی باد
شاد و آزاد به سر می بردی
 

sir erfan

کاربر فعال
ارسال‌ها
27
امتیاز
4
نام مرکز سمپاد
allame helli
شهر
hamedan
مدال المپیاد
sherkat dar olampiyad camputer va rotbe aval dar ostan
دانشگاه
sharif
رشته دانشگاه
electronic
پاسخ : فروغ فرخ زاد

ماه بالای سر آبادی است
اهل ابادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن,
من چراغم خاموش.
یاد من باشد تنها هستم.
...ماه بالای سر تنهایی است.
(سهراب سپهری)
 

پگاهــــ

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
112
امتیاز
709
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
پاسخ : فروغ فرخ زاد

اسیر-از دوست داشتن

امشب از اسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سكوت سپید كاغذها
پنجه هایم جرقه می كارد

شعر دیوانه تب الودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیكرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان اتش ها

اری ،اغاز دوست داشتن است
گرچه پایا ن راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
كه همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا حذر كردن
شب پر از قطره های الماس است
انچه از شب بجای می ماند
عطر سكر اور گل یاس است

اه ،بگذار گم شوم درتو
كس نیابد زمن نشانه من
روح سوزان اه مرطوب
بوزد بر تن ترانه من

اه بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رویاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم ، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو ، بار دیگر تو

انچه در من نهفته دریائیست
كی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
كاش یارای گفتنم باشد

بس كه لبریزم از تو، می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم ارام
به سبك سایه تو اویزم

اری ،اغاز دوست داشتن است
گرچه پایا ن راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
كه همین دوست داشتن زیباست
 

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : فروغ فرخ زاد

فروغ اسطوره ای وصف نشدنیه و شان همه ما و شما خییییییییییییییلی پایین تر از اونه که بخواییم راجع بهش اظهار نظر کنیم!
فروغ ستاره ای بود که مجبورش کردن به غروب کنه!
 

demon

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
238
امتیاز
700
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب
شهر
تهران
دانشگاه
علم و صنعت
رشته دانشگاه
فیزیک
پاسخ : فروغ فرخ زاد

به نقل از shima.a :
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید
ان زمان که خبر مرگ مرا میشنوی
روی خندان تو را کاش که من میدیدم
شانه بالازدنت را بی قید
و تکان دادن سر
و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
چه کسی باور کرد جنگل جان مرا
اتش عشق تو خاکستر کرد

البته مطمئن نیستم کامل باشه ولی به احتمال 90% کامله... :D
این شعر قصیده ابی خاکستری سیاه از حمید مصدق هست

شعر سفر:
همه شب با دلم کسی می گفت
سخت اشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رور، می رود، نگهدارش

من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فردا ها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشم های تو چون غبار طلا

تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم:
هر که دل داده شد به دلدارش
ننشیند به قصد ازارش
برود چشم من به دنبالش
برود عشق من نگهدارش

اه اکنون تو رفته ای و غروب
سایه می گسترد به سینه راه
نرم نرمک خدای تیره غم
می نهد پای به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
ایه هایی همه سیاه سیاه...
 

کوزت

کوزت
ارسال‌ها
1,651
امتیاز
7,347
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3 مشهد
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : ...

من هميشه اين شعرشو ميخونم وقتي نارحتم خيلي
شايد كسي نوشته باشه
تيكه آخرشو دوس دارم
رويا:
ميكشم همراه او زين شهر غمگين رخت
مردمان با ديده ي حيران
زير لب آهسته ميگويند
"دختر خوشبخت...."
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,651
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : فروغ فرخ زاد

... گــریـــزانــــم از ایـــن مــردم کــه بــا مـــن
بـــه ظــاهــر هــمــدم و یــکــرنــگ هــسـتــنــد
ولــی در بــاطــن از فــرط حقــارت
بــه دامــانــم دو صــد پــیــرایــه بــســتــنــد ...
 

shekoofeh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
655
امتیاز
4,354
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

از همتون ممنون میشم اگه پست با عنوان : " و او فروغ بود .. " رو بخونید !
من از طرفدارای خفن فروغم ! :D
و اون چیزی که بهش میگید " وابستگی به یه مرد " رو تو اون پست توضیح دادم ! :-"
 

ImPiSh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
371
امتیاز
1,120
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فـرزانگان یـک
شهر
تهران
پاسخ : فروغ فرخ زاد

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
 

mgh-nano

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,411
امتیاز
3,170
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
cs
پاسخ : فروغ فرخ زاد

یکی از شعرای فروغ رومیذارم ، خیلی طولانیه ، اما به نظر من شاهکاره !
ارزش خوندن رو داره :D

به علی گفت مادرش روزی ...

علی کوچیکه
علی بونه گیر
نصف ِ شب از خواب پرید
چشماشو هی مالید با دَس
سه چار تا خمیازه کشید
پا شد نِشَس

چی دیده بود ؟
چی دیده بود ؟
خواب یه ماهی دیده بود
یه ماهی ، انگار که یه کُپه دوزاری
انگار که یه طاقه حریر
با حاشیه منجوق کاری
انگار که رو برگ ِ گل ِ لال عباسی
خامه دوزیش کرده بودن
قایم موشک بازی میکردن تو چشاش
دو تا نگین ِ گرد ِ صاف ِ الماسی
همچی یواش
همچی یواش
خودشُ رو آب دراز میکرد
که باد بزن فرنگیاش
صورت ِ آبُ ناز میکرد

بوی تنش ، بوی کتابچه های نو
بوی یه صفر ِ گنده و پهلوش یه دو
بوی شبای ِ عید و آشپزخونه و نذری پزون
شمردن ِ ستاره ها ، تو رخت خواب ، رو پشت بون
ریختن بارون رو آجر فرش ِ حیاط
بوی لواشک ، بوی شوکولات

انگار تو آب ، گوهر ِ شب چراغ میرفت
انگار که دختر کوچیکه ی شاپریون
تو یه کجاوه ی بلور
به سِیر باغ و راغ میرفت
دور و وَرش گل ریزون
بالای سرش نور بارون
شاید که از طایِفه ی جن و پری بود ماهی ِ
شاید که از اون ماهی های دَدَری بود ماهی ِ
شاید که یه خیال ِ تند ِ سرسری بود ماهی ِ
هر چی که بود
هر کی که بود
علی کوچیکه
محو تماشاش شده بود
واله و شیداش شده بود

همچی که دس برد که به اون
رنگ ِ روون
نور ِ جوون
نقره نشون
دس بزنه
برق زد و بارون زد و آب سیاه شد
شیکم زمین زیر تن ماهی وا شد
دَسه گلا ، دور شدن و دود شدن
شِمشای نور سوختن و نابود شدن
باز مث ِ هر شب رو سر ِ علی کوچیکه
دسمال ِ آسمون پر از گلابی
نه چشمه ای ، نه ماهی ای نه خوابی

باد توی بادگیرا نفس نفس میزد
زُلفای بید ُ میکشید
از روی ِ لنگای ِ دراز ِ گل آغا
چادر نماز ِ کودَریش ُ پس میزد
رو بند ِ رخت
پیرهن زیرا و عرق گیرا
دس میکشیدن به تن ِ همدیگه و حالی به حالی می شدن
انگار که از فکرای ِ بد
هی پّر و خالی میشدن

سیرسیرکا
سازا رو کوک کرده بودن و سازمیزدن
همچی که باد آروم میشد
قورباغه ها از ته باغچه ، زیر ِ آواز میزدن
شب مثِ هر شب بود و چند شب پیش و شب های دیگه
اما علی
تو نخ ِ یه دنیای دیگه

علی کوچیکه
سِحر شده بود
نقره ی نابش رو میخواس
ماهی خوابش رو میخواس
راه آب بود و قُرقُر آب
علی کوچیکه و حوض ِ پر آب

" علی کوچیکه
علی کوچیکه
نکنه تو جات وول بخوری
حرفای ننه قمر خانوم
یادت بره ، گول بخوری
تو خواب اگه ماهی دیدی خیر باشه
خواب کجا ؟ حوض ِ پر از آب کجا ؟
کاری نکنی که اسمت ُ
توی کتابا بنویسن
سیا کنن طلسمِ تو
آب مث ِ خواب نیس که آدم
از این سرش فرو بره
از اون سرش بیرون بیاد
تو چار راهاش وقت ِ خطر
صدای سوت سوتک ِ پاسِبون بیاد
شکر ِ خدا پات رو زمین ِ محکم ِ
کور و کچل نیستی علی ، سلامتی ، چی چیت کمه ؟
میتونی بری شابدوالعظیم
ماشین دودی سوار بشی
قد بکشی ، خال بکوبی ، جاهل پا منار بشی
حیف ِ آدم این همه چیزای قشنگُ نبینه
اَلا کلنگ سوار نشه
شهر فرنگُ نبینه
فصل حالا ، فصل ِ گوجه و سیب و خیار و بَستنیس
چَن روز دیگه ، توتکیه ، سینه زنیس
ای علی ای علی ِ دیوونه
تخت فنری بهتره یا ، تخته ی مرده شور خونه ؟

گیرم تو هم خودتو به آب ِ شور زدی
رفتی و اون کولی خانومُ به تور زدی
ماهی چیه ؟ ماهی که ایمون نمیشه ، نون نمیشه
اون یه وجب پوست ِ تنش ، واسه فاطی تنبون نمیشه
دس که به ماهی بزنی
از سر تا پات بو میگیره
بوت تودماغا میپیچه
دنیا ازت رو میگیره
بگیر بخواب ، بگیر بخواب
که کار ِ باطل نکنی
با فکرای ِ صد تا یه غاز
حل ِ مسائل نکنی
سرت ُ بذار رو ناز بالش ، بذار به هم بیاد چشت
قاچ زین ُ محکم چنگ بزن که اسب سواری پیشکشت "

حوصله ی آب دیگه داشت سر میرفت
خودشو میریخت تو پاشوره ، در میرفت
انگار میخواس تو تاریکی
داد بکشه : " آهای زکی !
این حرفا ، حرف ِ اون کسونیس که اگه
یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن ،
خواب پیاز و ترشی ودوغ و چلو کباب دیدن !!
ماهی چیکار به کار ِ یه خیک ِ شیکم تغار داره
ماهی که سهله ، سگشم
از این تغارا عار داره
ماهی تو آب میچرخه و ستاره دَس چین میکنه
اون وَخ به خواب هر کی رفت
خوابشُ از ستاره سنگین میکنه
می برتش ، می برتش
از توی این دنیای دلمرده ی چار دیواریا
نق نق ِ نحس ِ ساعتا ، خستگیا ، بیکاریا
دنیای آش ِ رشته و وراجی و شلختگی
درد ِ قولنج و درد ِ پر خوردن و درد ِ اختگی
دنیای بشکن زدن و لوس بازی
عروس – دوماد بازی و ناموس بازی
دنیای هی خیابونا رو الکی گز کردن
از عربی خوندن ِ یه لچک به سر حظ کردن
دنیای صبحِ سحرا
تو توپ خونه
تماشای دار زدن
نصف شبا
رو قصه ی آقا بالا خان زار زدن
دنیایی که هر وخت خداش
تو کوچه هاش پا میذاره
یه دسّه خاله خانباجی از عقب ِ سرش
یه دسّه قداره کش از جلوش میاد
دنیایی که هر جا میری
صدای رادیوش میاد
میبرتش ، میبرتش از توی این همبونه ی کِرم و کثافت و مرض
به آبیای پاک و صاف آسمون میبرتش
به سادگی ِ کهکشون میبرتش "

آب از سرِ یه شاپرک گذشته بود و داشت حالا فروش میداد
علی کوچیکه
نشسته بود کنار حوض
حرفای آب ُ گوش میداد
انگار که از اون ته ته ها
از پشت گل کاری نو را ، یه کسی صداش میزد
آه میکشید
دست عرق کرده وسردش رو یواش به پاش میزد
انگار میگفت : " یک دو سه
نپریدی ؟؟ هه هه هه !
من توی این تاریکیای ته ِ آبم به خدا
حرفمو باور کن علی
ماهی ِ خوابم به خدا
دادم تمام ِ سرسرارو آب و جارو بکنن
پرده های مرواری رو
این رو و اون رو بکنن
به نوکرای با وفام سپردم .
کجاوه ی بلورمم آوردم
سه چار تا منزل که از این جا دور بشیم
به سبزه زارای ِ همیشه سبز ِ دریا میرسیم
به گله های کف که چوپون ندارن
به قصرای صدف که پایوون ندارن
یادت باشه از سر ِ راه
هف هش تا دونه مرواری
جمع کنی که بعد باهاشون تو بیکاری
یه – قل دو – قل بازی کنیم
ای علی من بچه ی دریام نفسم پاکه ، علی
دریا همونجاس که همونجا آخر ِ خاکه ، علی
هر کی که دریا رو به عمرش ندیده
از زندگیش چی فهمیده ؟
خسته شدم ، حالم به هم خورده از این بوی لجن
انقده پا به پا نکن که دوتایی
تا خرخره فرو بریم توی لجن
بپر بیا ، وگرنه ای علی کوچیکه
مجبور میشم بهت بگم ، نه تو ، نه من "

آب یهو بالا اومد و هُلُفی کرد و تو کشید
انگار که آب جفتشُ جست و تو خودش فرو کشید
دایره های نقره ای
توی خودشون
چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن
موجا کشاله کردن و از سرِ نو
به زنجیرای ته حوض بسته شدن
قل قل قل تالاپ تالاپ
قل قل قل تالاپ تالاپ
چرخ میزدن رو سطح آب
تو تاریکی ، چَن تا حباب

" علی کجاس ؟ "
" تو باغچه ! "
" چی میچینه ؟ "
" آلوچه ! "
آلوچه ی باغ بالا
جرأت داری ؟ بسم الله !
 

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : فروغ فرخ زاد

فروغ اسطوره ی زندگی منه!
اینکه بعضیا بخاطر رک بودنش، آزاد بودنش، و همچنین بی پروا و بدون خجالت حرف زدنش اونو بخوایین محاکمه کنین اشتباهه محضه.
فروغ راجع به سالی که اولین شعرش منتشر شده اینطور میگه: سالی که تجربیان هجده ساله یک زن بی هراس منتشر شد!
اونچه اشعار فروغ رو جذاب تر میکنه صراحت لهجه ی صمیمی بودن واژه ها و شجاعت فوق العاده ای بود که یک زن بصورتی زیبا و حقیقی بیان میکرد.
اینکه یک زن بخاطر عنصر بیخودی به اسم حیا و شرم و خجالت نتونه حرفشو بیان کنه از دوران پروین اعتصامی و ... وجود داشته!
و این فروغ بوده که با شجاعت تمام این هنجار اجتماعی رو شکسته و احساسشو خیلی صریح و رک و پاک بیان کرده! من یک دخترم! و این دلیل نمیشه آزادی و حق بیان نداشته باشم! من هم میتونم احساساتم رو بیان کنم همونطور که یک مرد اینکارو میکنه! فروغ میگه:
به لبهایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خود را
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آوراز خود را
بیا ای مرد، ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را
ولی ای مرد، ای موجود خودخواه
مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است، تنگ است...
مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
بهشت و حوذ و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه ای ده
به دور افکن حدیث نام ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده
مرا میبخشد آن پرودگاری
که شاعر را دلی دیوانه داده
بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر...

فکر کنم خوده فروغ جواب همه مخالفین رو داده!
ولی حیف نیست تا ببینه اینبار بجای مرد ها این زن ها هستند که دارن اونو محکوم میکنن بخاطر زدن حرفای دلشون!
 
بالا