ديالوگ‌های ماندگار

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

transformers : dark of the moon

سیمور سیمونز خطاب به سم :

سال ها بعد آیندگان از ما خواهند پرسید که :کجا بودید وقته زمین تحت سیطرشون بود و اون رو تصاحب کرده بودن ؟

ما خواهیم گفت که : ما فقط دست رو دست گذاشتیم و نگاه کردیم ...
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

لوسه، ولی قشنگه! :-"

رز رضوی: تنهایی درد نیست! عیبه، ایراده.
شاهرخ استخری: وقتی عشقو باید دروغ گفت، عیبت می شه دردت. یکی‌م پیدا میشه میگه دردت بی درمونه آقایی ...

یک، دو، سه
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

یه سکانس تو قسمتِ 9 ِ قلبِ یخی هست ، کل ـش دیالوگ ـایِ باحال ـه ! بعد خلاصه من می نویسم بیشترش ُ ! ;D
ستاره : من تو آتیش رفتم که یه همچین روزی ُ نبینم ـا!
بهرنگ : نه ! تو ، تو آتیش رفتی که طیّب ُ طاهر بشی.
- : من سیاوش نیستم. تو این قصه ، من سودابه ـم. فقط موندم تو چرا مثِ کاووس وایسادی ما رو تماشا می کنی!
- : ببین سودابه! ستاره یا حالا هرچی ، من برایِ قصه یِ تو ، برایِ عشقِ تو ، تویِ آتیش نمی رم.
- : من فکر کردم تو خودت ـم تویِ این بازی هستی!
- : هستم. امّا تویِ بازیِ تو نیستم. تویِ بازیِ خودم هستم. یه جورِ دیگه... یه راهِ دیگه!
- : راه که مهم نیست. مقصد مهم ـه !
- : همه یِ زندگی به راه فکر کردم. انگار جادّه ها پدر مادرم بودن. هیچ وقت مقصد برام مهم نبود!
- : می شه از هرچیزی معما نسازی!؟
- : من زندگی ـم معماست.گوش کن ! تا حالا تو حرف زدی ، من گوش کردم. حالا من حرف می زنم ، تو گوش کن ! تو اسیرِ عشقی. می فهمم. منم نگاهم یه جایِ دیگه ـست. تو هر کاری می کنی که به رفیقت ـت برسی ، من می خوام به رقیب ـم برسم. تو صد تا بازی می کنی که به وصالِ یارت برسی ، من جون می کنم که یارم به وصال برسه. همه ـش تشویش ُ تردید ـم . دست دست نمی کنم ، به مقصد فکر نمی کنم. فقط دارم به راه ـم فکر می کنم...
( حالا ادامه ـم داشت ، دیگه دیدم زیاد می شه ! :-" )
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار



مَرده: ثریا خانوم، قهوه؟ اسپرسو؟ کاپوچینو؟
ثریا یه نگاه به مرده میندازه: چایی!

تاثریا/سیروس مقدم
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

اينجا ايرانه(تو فيلم نفوذي)
واقعا جمله قشنگي هست و جواب خيلي از چرا هاي آدم
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

یه دیالوگ از فیلم ِ "یک ، دو ، سـه...! " :
-چند وقتِ میدون انقلاب نرفتی؟! دیدی قیصر ُ می فروشن !؟ فیــلمِ قیصر ُ ! 800 تومن. دو قدم اونور تر ، فلافل ـم بهت می ده 800 تومن ؛ فرقش چیه؟! فلافل با تُرشی ِ ؛ قیصر خُشک ُ خالی...! آدم دردش می گیره اینطوری...
اصن عــــاااالیــه! :|
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

به نقل از melika.m.r :
یه دیالوگ از فیلم ِ "یک ، دو ، سـه...! " :
کلا فیلم عالی ایه ... :-"
یه دیالوگ دیگه ئم هست از همین فیلم که خیلی خوب بود.

کجایی خدا؟
من دارم باهات حرف می زنم، گوش می دی؟
فقط زورم به تو نمی رسه ...

:|
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

آره! آره ! ;D این ـم خوب بود :
رامین راستاد یه دور میزندش ، می خوره به دیوار این آقا نادر ، بعد دوباره می زنه ، دفعه یِ سوم ـم می زنه ، این هیچ واکنش ـی نشون نمی ده . فقط می گه : اینم کتک... تا بدونی کتک خورده تر از من تو دنیا نیــس...!
کلا" این فیلم حالا اگه زیاد روش خوب کار نشده بود ، دیالوگ ـاش خوب بودن ! :-?
( به تاپیکِ دیالوگ ربطی نداشت ـا ! کلا" نظرِ شخصی بود ! ;D )
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

vendetta_07.jpg


بعد از این که جماعت کل تیر هاشون رو رو این بدبخت خالی کردن V کلشو میاره بالا و میگه:

-There is an idea behind this mask and ideas are bulletproof​

یک ایده پشت این ماسکه و ایده ها ضد گلوله هستند.
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

مش قاسم(شادروان فنی زاده): والله بابام جان دروغ چرا؟ تا قبر آ آ آ. ما خودمان که خاطرخواه نشدیم، یعنی اون هم شدیم! خلاصه می دانیم چه بلایی است! خدا برای هیچ بنده ای نخواد! خدا انشالله به حق پنج تن هیچ کس را به درد و مرض خاطرخواهی دچار نکند! آدم بزرگش از عاشقی جان سالم بدر نمی برد چه برسد به بچه اش بابام جان!

سریال دایی جان ناپلئون
نوشته ایرج پزشکزاد

یکی از سریال هاییِ که خیلی دوسش دارم
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

از Black swan: (ترجمه ش به اندازه ی زبان اصلیش ماندگار نیست!)

تامس(استاد رقص نینا): You could be brilliant, but you're a coward.
نینا: I'm sorry
تامس: Now stop saying that! That's exactly what I'm talking about. Stop being so f* weak!
---
تامس: The only person standing in your way is you. It's time to let her go. Lose yourself.
---
اریکا: Everything will be better in the morning. It always is.
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

متن دقیقش یادم نیست از حافظم نوشتم.
اسدالله رو به سعید:
مومنت، مومنت، نمی خوای سانفرانسیسکو بری لااقل یه سر به حوالیش بزن. نشون بده که اهل سانفرانسییکو رفتنی. اگه هم نه لااقل برو لوس آنجلس.
- عمو اسدالله اینجوری که نمیشه.
.
.
.
....
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

- فکر نمی‌کردم اینطوری تموم شه

- تموم؟ نه، این پایان سفر نیست. مرگ فقط یه راه دیگه ست... راهی که همه ما باید بریم...حجاب خودپرستی از بین میره و بعد می‌بینی...

- چی؟ گاندولف؟ چی رو می‌بینی؟

- کرانه‌های سفید... و فراتر از آن... طلوع گرم خورشید بر دشت‌های سبز بی‌انتها

- خوب، این خیلی هم بد نیست

- نه... نیست"

[ارباب حلقه‌ها- بازگشت پادشاه - 2003]



آراگورن: آقایون، ما تا آخر شب تموم نمی‌کنیم.

پیپن: صبحانه چطور؟

- صبحانه که خوردید.

- اولی رو خوردیم، درست، صبحانه دوم کِیِه؟"

ویگو مورتنسن در نقش آراگون و بیلی بوید در نقش پیپین [ارباب حلقه‌ها، یاران حلقه - 2001]
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

این جمله هم قشنگه! مال گلشیفته فراهانی ه تو فیلم بوتیک
-میدونی چیه؟!پول خوشبختی نمیاره ولی بی پولی حتما بدبختی میاره! (:|
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

صاحب دیالوگ و خود فیلم ناشناسه ... ;D تو اینترنت پیداش کردم ... ولی گفتم حیفه نذارم :-"

پدر : یالا بیا زودتر غذات رو بخور ...

بچه : نه نمی خورم ...

پدر : تو میدونی میلیونها بچه تو آفریقا محتاج همین غذایی هستند که تو حتی راضی به نگاه کردن به اون نیستی ؟

بچه : خب پس چرا این غذا رو براشون نمیفرستی ؟

:|
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

(Moneyball (2011 :

گریدی: ما همه داریم تلاش میکنیم که مشکل حل بشه.
بیلی: نه، شما حتی به مشکل نگاه هم نمیکنید!
گریدی: ما کاملاً اطلاع داریم که مشکل چیه.
بیلی: باشه، قبوله. مشکل چیه؟
گریدی: بیلی، ما همه میدونیم مشکل چیه. ما باید 3 تا جایگزین برای بازیکن های کلیدیمون پیدا کنیم.
بیلی: نه؛ مشکلی که ما باهاش روبرو هستیم، اینه که یک سری تیم ها ثروتمند هستن، یک سری تیم ها فقیر هستن، بعد از اون به عمق 50 فیت کثافت وجود داره؛ و بعد، تیم ماست!



بیلی: میخوام که بیس من (BaseMan) اول تیم باشی.
اسکات: اما من همه ی عمرم توپ گیر بودم!
بیلی: تو فقط بلد نیستی روی بیس اول بازی کنی؛ اسکات، اونقدرا هم سخت نیست؛ واش، بهش بگو...
واش: به طور شگفت انگیزی سخته!
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

تـو " چــه کســی امیــر را کشـــت " ایــن شــریــفــی نیــا مــی گــه :
- فهمیــدنِ امیــر ، مثــلِ ورق زدنِ کتــاب هـایِ گــروه سنــیِ الف ِ کــانون پــرورش فکــری مـی مــونه...!
خیـــلی خــداااس...!
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

همه : حنا تو خیلی دختر خوب و با استعدادی هستی ؟
حنا : :-[ ممنونم !!!!
.
یا اینکه
:: یه بچه هم قد تو میتونه از پس این همه گاو ( بلا نسبت شما ) بربیاد ؟
حنا : با کمک پاکوتاه میتون .
پاکوتاه : زبان بیرون آورده و دم میتکاند !!!
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

خیلی دور خیلی نزدیک:
(داخل ماشین دکتر محلی داره با پسر استادش که تومور مغزی داره صحبت میکنه) (پدره خودش متحصص مغز و اعصاب بوده ولی اصلا حواسش به بچه اش نبوده...)
دکتر محلی (الهام حمیدی)- من نمی دونستم ستاره ها هم میمیرن
سامان(هومن سیدی)- همشون میمیرن خیلی از ستاره هایی که میبینم شاید میلیون ها سال پیش مردن ولی ما به خاطر مسافتی که باهاشون داریم هنوز داریم اونا رو میبینیم
- یعنی اینقدر دورند؟!
- خیلی دور ...خیلی نزدیک.....وقتی با دنیای خودمون مقایسه کنیم خیلی دورن، اما وقتی با کهکشان های دیگه مقایسه میکنیم تازه میفهمیم چقدر به ما نزدیکند و ما خبر نداریم
( دوربین که کم کم از ماشین فاصله گرفته بود فوکوس اومد رو صورت دکتر عالم که بیرون وایستاده بودو گریه کردن دکتر(مسعود رایگان)....)
...........................................................................
یه قسمت دیگه فیلم که حال سامان دوباره بد شده بود که زنگ زدن به باباش بعد از این تلفن:
دکتر محلی: شما باید امیدوار باشین خدا بزرگه
دکتر عالم: آره.....خدا....خدا خیلی بزرگه..... خودمون ساختیمش تا هر وقت تو درد سر افتادیم یکی از راه برسه و بگه خدا بزرگه......اما اشکالش اینه که زیادی بزرگه
- شما حالتون خوب نیست
- اِ ....چطوره بهم سرم وصل کنی یا برام شعر بخونی یا یه طرح از صورتم بکشیو بزنی به دیوار....چه آدمای خوبی ....خدام که هست پس دیگه مشکلی نیست
- غذاتو داره سرد میشه استاد
- آخه تو از زندگی چی میدونی.....من خیلی ها رو با همین دستام از مرگ حتمی نجات دادم اما هیچ وقت ندیدم سر و کله خدا اونطرفا پیدا بشه... اونایی هم که زیر دستام مردن ادمای مثل تویی انداختن گردن خدا......خدا خواسته خدا ارحم الراحمین...... (دیگه با بغض) خدا دیگه چرا به من کمک نمیکنه ....حالا که این بچه به کمک احتیاج داره چرا از این دستا کاری بر نمیاد

حالا دکتر محلی که داره از اتاق خارج میشه یک لحظه مکث میکنه میگه:
- ببخشید استاد.....من فکر می کنم این آقا سامان نیست که به کمک احتیاج داره (با گریه میره بیرون)..........
 
پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار

گزارشگر رادیو خطاب به یک ریشو برای گرفتن مجوز:
مدیر: ببین به شرطی که حرف نا مربوط نزنی..
گزارشگر: حرف که نامربوط باشه مسئله ای نیست،اتفاقآ مربوط باشه طرف سر و صداش درمیاد...
 
Back
بالا