لیدی ال - رومن گاری
اونجور که پشت کتاب نوشته:
یکی سودای مبارزهی سیاسی را در سر میپروراند و دیگری سودایی عشق است و معشوق را به تمامی برای عشق ورزیدن میخواهد.
مدتی طول کشید تا بتونم داستان رو شروع کنم (دست آخر صدقه سر نبود تکنولوژی موفق شدم

) اما از وقتی شروعش کردم نتونستم زمین بذارمش و تا چهار و نیم صبح بیدار موندم که تمومش کنم. (اتفاق نادریه

) تا نیمهی داستان همدلی زیادی با آنت داشتم و حتی احساس میکردم حقیقتا عاشقم.

و چیزی که رغبتم میداد به ادامه، شباهت عشق من بود.

ولی خب بعدش داستان پیشی گرفت و اون عواطف طغیان کردهی من خاموش شدن و رغبتم کششی بود که داستان داشت. یعنی نه که تا قبلش جذابیت کافی رو نداشته باشه. :-" اینجا دیگه خیلی بیش از پیش بود.
ادبیاتش رو دوست داشتم. مثلا اول داستان جهت تعریف کردن از باغهای لیدی ال گفت که:
باغهایش چه در انگلستان، چه در ایتالیا شاید از زیبایی صاحبش بلندآوازهتر بودند. یه تیر و دو نشون زیبایی بود. :-" جدای از این روایت خوبی هم داشت.
مورد بعدی آشنا شدن با اندیشههای آنارشیستی آرمان بود. بعد در مورد هنر که نظر میدادن خیلی دوست داشتم. :-" هرچند که موافق نظرات آرمان نبودم ولی خوندنشون برام جذاب بود جدا. مثلا
میگفت: هنر به بلوغ و کمال نرسیده. زیبایی برای عدهای انگشتشمار عین زشتی است. ولی چیز بدتری هم هست، حتی اگر همهی مردم در این دوره و زمانهی سرشار از زشتی به آن دسترسی داشته باشند، از هنر تنها به عنوان یک داروی مخدر استفاده میکنند تا بردگان را از بردگی خود بیخبر نگه دارند. من از تمام آهنگسازان بزرگ، نقاشان و شاعران که مثل سگ سیرک به دور خود میچرخند و اثر هنری صادر میکنند، در حالی که نه دهم دنیا در فقر و کثافت نگه داشته شده متنفرم و تحقیرشان میکنم. هنر در اساس ارتجاعی است، چون مثل الکل هدفش آن است که مردم از خوشبخت نبودن خود بیخبر بمانند. بزرگترین هنرمندان امروز خود را در خدمت استتار زشتیها میگذارند. نقاشان، شاعران و موسیقیدانان امروز در خدمت پلیس اند: برای حفظ نظم موجود حضور دارند. (لیدی ال به این فکر افتاد که آرمان شاعر بزرگی بود که آگاهانه و سنجیده سکوت کرده و از گفتن و سرودن دست کشیده بود، چون دنیا در نظرش چنان زشت بود که ابتدا میبایست به تغییر آن همت بگمارد.) البته بیشتر از حرف گلندیل خوشم اومد که
تنها شکل حقیقی شورش را که در اختیار انسان بود در هنر میدید و آن را یک "قیام از طریق عمل" واقعی، طغیانی علیه اخلاقیات، علیه ضعف و بیمایگی و بالاتر از همه علیه زشتیهای بشر میدانست. البته اینکه حرف گلندیل بوده یا کی یادم نیست. :-" کلی جمله داشت که خوشم اومده و تو دفترم نوشتمشون.
بهرحال این پرداختن به هنر و شم و غریزهی لیدی ال که زیبا بود و زیبایی را دوست داشت :-" برام خیلی جذاب بود. تصاویر زیبایی که داشت... مهربان بودن نور با چهرهاش چون
نور پیوسته عاشق زیبایی است.
و اما احساسش زنانهتر از آن بود که به فکر فردای خود باشد.
بدرود، ای لحظهی گریزان، ای سعادت انسانی که میگذری...