آخرین کتابی که خوندید؟

reza7

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
353
امتیاز
1,676
نام مرکز سمپاد
طباطبایی
شهر
Bonab
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

قلعه حیوانات/جورج اورول
فک کنم قریب به اتفاق خوندین این کتابو من سعادت خوندنشو نداشتم تا دیروز.
کتاب بسیار خوبیه...کوتاه و سراسر پر از نماد...
داستان ی انقلاب توسط حیواناته تو ی مزرعه و اتفاقاتی ک بعدش میفته...
خوک ها و گوسفند ها و الاغ بنظرم محوری ترین قشر داستان بودن...
پیشنهاد میکنم اگه کسی میخواد بخونتش ی مداد برداره اسم شخصیتا رو
و اینکه متعلق به چه قشریه یادداشت کنه...تعدادشون ی کم زیاده و اوایل شاید
یادتون بره که "سنوبال" کی بود مثلا.
وقتی میخونین حس میکنین که بعضی شخصیت ها و اتفاقاتش چقد براتون ملموسن...
به ماجرای هفت فرمان دقت کنین خیلی قشنگه...
بخشی از کتاب:
فقط به این جمله بسنده میکنم که:
همه حیوانات برابرند ولی برخی برابرترند... :)
 

Wulfric

Percival's daddy
ارسال‌ها
227
امتیاز
1,762
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

هری پاتر و فرزند نفرین شده / جی کی رولینگ - جان تیفانی - جک ثرون

حدود 2 هفته س که کتاب پخش شده، حتی تا جایی که میدونم ترجمه اصلی (ویدا اسلامیه) هم هنوز توی بازار نیومده! ولی موفق شدم pdf ش رو پیدا کنم، یه جاهاییش هم مجبور شدم زبون اصلی بخونم.
در کل برای یک بار خوندن کتاب خوبی بود، ولی نه چیز بیشتری. به شدت تخیلی بود. شاید مثبت ترین چیزی که توش میشه پیدا کرد داستان های به شدت تخیلی و عجیب غریبشه که باعث میشه هر لحظه با خودت فکر کنی که "یعنی بعدش چی میشه 8->" یا چیزایی شبیه به این!
اضافه شدن جان تیفانی و جک ثرون رسما ثمری جز خراب کردن اعتبار قبلی کتاب های جی کی رولینگ نداشته. کمبود انتقال احساس و عدم درک بعضی شخصیت ها(خود هری حتی :-") به شدت توی کتاب حس میشه! شاید نقطه ی قوت کتاب های هری پاتر رولینگ تا الان اون احساس به شدت قوی بود که به خواننده منتقل می کردن؛ خیلی از خواننده های هری پاتر راجع با شنیدن کلماتی مثل هاگوارتز، دره ی گودریک، کارت بازی انفجاری، قورباغه شکلاتی، پناهگاه، بدعنق و... هیجان زده و حتی احساساتی میشن. :-" دلیلش هم صرفا اون حس خوبیه که رولینگ با موفقیت تمام در طول 7 جلد موفق شده به اونا منتقل کنه. ولی خیالتون راحت باشه که توی جلد هشتم از این خبرا نیست. این جلد بیشتر به ماجراجویی های وحشتناک آلبوس و دوست صمیمیش اسکورپیوس می پردازه که لحظه به لحظه جنون آمیز تر میشن.

بخشی از کتاب:
اسکورپیوس: هنوز کامل باورم نشده که همچین کاری کردم.
آلبوس: منم هنوز باورم نشده که تو همچین کاری کردی.
اسکورپیوس: رُز گرنجر-ویزلی. من به رُز گرنجر-ویزلی درخواست قرار
دوستانه دادم.
آلبوس: و اونم جواب رد بهت داد.
اسکورپیوس: ولی مهم اینه که درخواست دادم. الان بذر بلوط رو کاشتم.
حالا این بلوط رشد میکنه و سرانجام تبدیل به ازدواج میشه.
آلبوس: خودتم میدونی که زیادی اهل خیالبافی هستی.
 

el_behnam

خسته تر از خسته
ارسال‌ها
27
امتیاز
155
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
kerman
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

خداوند الموت
در رابطه با حسن صباح
نوشته ی پل آمیر ترجمه ذبیح الله منصوری


اگه قبلا به طور کامل راجع به دینی که پذیرفتید و بهش عمل می کنین ، تحقیق کردین ... کتاب خوندنی ایه در غیر این صورت ممکنه باعث تزلزل بشه
 

MOTAHARE-G

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
304
امتیاز
2,293
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

خانواده ی پاسکوآل دوآرته
کامیلو خوسه سلا
فرهاد غبرائی
نشر ماهی(جیبی)

خب اول بگم که نویسنده ش نوبل ادبیات گرفته. :>
داستان زندگی پاسوآل از زبان خودشه.پاسکوآلی که قراره اعدام بشه به خاطر کارهای بدش و این آخر عمری تصمیم گرفته زندگیشو روی کاغذ بیاره تا یه ذره از بار گناهی که رو دوشش حس می کنه کم شه.
درون مایه ی کتاب حول این میگذره که ما همه مجبور به زندگی در مسیری هستیم که برای ما مقدر شده و اگه بدبختیم و بهمون بدمیگذره هیچ راه گریزی نیست.اگه آدم می کشیم به این خاطره ک تقدیرمون اینجوریه و... یه جاهایی این حرفش قابل قبوله سر مشکلاتی ک براش به وجود میاد ولی حداقل پنجاه درصد بدبختیاش و کارای بدی ک می کنه عاملش خودشه و خودش و همین باعث میشع داستان از اون میزان باور پذیریش کاسته بشه.
دیگه اینکه نویسنده داستان زندگیشو جوری نوشته ک انگار از این بدبخت تر وجود نداره و همه ی بدبختی های عالم سرش اومده ولی من بهش پیشنهاد میکنم بیاد یکی از این سریال های ما رو ببینه :D احتمالا از شدت غصه ی وارده میره کتابشو پاره میکنه :D
ولی کتاب خوبی بود و ارزش خونده شدن رو داشت و بهترین عنصر داستانشم نثر خوبش بود.یه نثر دل نشین و روون و باارزش
-------------------
سیاه مرگ
کورنلیا فونکه
کتایون سلطانی
نشر افق


خب این جلد سوم و آخر از سه گانه ی فونکه س.داستان مگی و پدرش ک این قدرت رو دارن ک با بلند خوندن داستان ها شخصیت های اون داستان ها رو بیارن به دنیای ما یا کسانی رو ببرن به دنیای اون کتاب.توی جلد آخر همه رفتن به دنیای جوهر.دنیای کتاب سیاه قلب و ماجرای کتاب معطوف میشه به تلاش قهرمانای داستان برای کشتن مارکله ی بدجنس ک با کتابی ک جادوزبان براش صحافی کرده بود عمر جاودانه پیدا کرده.

فقط اگه یه روز خواستین کتابو بخونین آخراشو نخونین.بس ک پایان اعصاب خورد کننده ای داره.اصلا از جایی ک معلوم میشه سرنوشت ارفئوس چیه کتاب رو ببندین و باقیشو خودتون بسازید
------------------
هری پاتر و فرزند نفرین شده
رولینگ و دوستان
نسخه ی فیدیبو


خب شروعش از همون جاییه ک آخرین کتابش تموم شده بود.داستان آلبوس پاتر ک میره هاگوارتز و به طرز ناراحت کننده ای خودش رو ضعیف می بینه و از پدرش خوشش نمیاد و ...
اصلا به خوبی داستانای قبلیش نیست ولی اگه هری پاتر خون بودین بد نیست یه بار بخونینش.پرداخت ها توش خوب از آب در نیومده نه شخصیت پردازی ها نه پرداخت وقایع و نه حتی دیالوگ ها یه جاهاییشم ک طبق معمول شعاری میشه
من میدونم اگه الان بعد از این همه وقت بشینم کتابای هری پاتر رو بخونم اصلا به خوبی قدیم به نظر نمی رسن ولی بازم مطمئنم از این یکی بهترن.این دیگه خیلی ضعیف بود
 

reza7

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
353
امتیاز
1,676
نام مرکز سمپاد
طباطبایی
شهر
Bonab
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد/ریچارد براتیگان
کتاب خوبی بود اما نه خیلیییی خوب.
موضوع کتاب حول محور مرگه...
داستان سال های پس از جنگ جهانی دوم در آمریکاست که یک نوجوان
یک روز به جای اینکه همبرگر بخره یه بسته فشنگ میخره و توی یه
باغ سیب دوستش رو به قتل میرسونه.
پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد...غبار غبار آمریکا
بخش هایی از کتاب:
وقتی کتونیم داغون میشد و ما پول نداشتیم یک جفت کتونی نو بخریم حالم حسابی گرفته می شد.
پیش خودم فکر میکردم حتماً کار بدی کرده ام که دارم تقاص پس میدم.
به خودم میگفتم باید بچه ی خوبی باشم.
این مجازات خداوند بود.مقدر بود که کتونی پاره پوره بپوشم.
بدیش این بود که هر وقت به پاهام نگاه میکردم از خودم خجالت می کشیدم.
اون زمون ها بچه تر و نادان تر از اون بودم که بتونم بین یک جفت کتونی مضحک و پاره پوره که پام بود و این واقعیت پیوندی برقرار کنم
که ما اون موقع با مستمندی سازمان تامین اجتماعی زندگی میکردیم و جزو وظایف سازمان تامین اجتماعی نبود که کاری کنه
بچه ها با اعتماد به نفس بار بیان.
********************************************
بچه که بودم به مرگ بچه ها خیلی علاقه داشتم.
بچه که بودم اصولاً به طرز بیمار گونه ای به مرگ علاقه داشتم و وقتی بچه ای می مرد آتش کنجکاوی بیمار گونه ام نسبت به مرگ شعله ور میشد.
صبح ها وقتی بیدار میشدم از پنجره به مراسم کفن و دفن نگاه میکردم ...
روبه روی خانه ای که در آن زندگی میکردیم یک موسسه ی کفن و دفن
وجود داشت.صاحب موسسه ی کفن و دفن زنی داشت و دختری که باهم
پیش جنازه ها در عمارت اصلی زندگی می کردند.
دخترش یه سال از من بزرگتر بود.شش سالش بود و دست هایش همیشه یخ بود.
این مساله البته خیلی منطقی بود وقتی آدم توی یک موسسه ی کفن و دفن زندگی کنه دست هاش هم باید به سردی یک کاسه یخ باشه.
 

reza7

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
353
امتیاز
1,676
نام مرکز سمپاد
طباطبایی
شهر
Bonab
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

میرا/کریستوفر فرانک
فقط میتونم بگم فوق العاده بود!
شروعش که کردم دیگه نتونستم بذارمش زمین...
نفوذ و جاذبه خاصی بود تو متنش ولی 45 صفحه بیشتر نبود.
غیر عادی ترین چیزها رو عادی جلوه میداد ظلمی که دولت میکرد رو
نعمت و بیداری و آگاهی خودش رو بیماری یاد میکرد...
خانه "اصلاح"...ماسک های خنده....عالی بود.
بخش هایی از کتاب:
ما یک خانه معمولی داریم،با "دیوارهایی شفاف"،تا چهار نفر ساکنان آن هیچ گاه نتوانند خود را از دیگری پنهان کنند.
به این ترتیب تنهایی مغلوب میشود.زیرا چنان که همه می دانند،بدی در تنهایی خفته است.
************
وقتی عده ای یک نفر را در دشت کتک می زنند،غریزه ام به من حکم میکند که به کمک کسی بروم که در وضع ضعیف تری قرار گرفته است.
ولی فرد سالم همیشه به اکثریت می پیوندد.این ها به خوبی بیماری ام را آشکار میکنند.
 

reza7

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
353
امتیاز
1,676
نام مرکز سمپاد
طباطبایی
شهر
Bonab
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

بوف[nb]جغد[/nb] کور/صادق هدایت
چی بگم دربارش؟
آدم گم میشه توی کتاب وقتی شروع به خوندن میکنه...از همون اولِ اول "در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزواء می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند..."
غرق داستان میشی و تمیز دادن واقعیت از توهمات سخت میشه بعضی جاها...عشقی که به نفرت تبدیل میشه و...
با وجود فوق العاده بودن کتابی نیس که بخوام به کسی معرفی کنم که بخونه! چون اهلش یا خونده یا خودش به نحوی کشیده میشه سمتش بالاخره...
و اونی هم که هیچ تجربه ای از جو همچین داستانی نداره بهتره که نیاد سمتش و زندگیشو بکنه!
بخشی از کتاب:
اضطراب و هول و هراس و میل زندگی در من فروکش کرده بود؛از دور ریختن عقایدی که به من تلقین شده بود
آرامش مخصوصی در خودم حس می کردم.
تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد.
من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟
 

scare

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
214
امتیاز
2,084
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
متالورژی استخراجی
آخرین کتابی که خوندید(هذیان ها-بکت)

هذیان ها - ساموئل بکت
نشر افراز

خب در ابتدا راجبه بکت بگم که جدای از منتقدین در بین قشر کتابخون، آثار بکت با دو تا رویکرد مواجه می شه؛ عده ای می پرستن و عده ای منزجرن. این کتاب یکی از پیچیده ترین کتاب های ساموئل بکته و من حدودا بعد از خوندن تمامی رمان ها و نمایشنامه های بکت و دیدن بیش تر اجراهاش سراغش رفتم. این کتاب شامل هشت هذیان ـه.[nb]منظور دقیقا خودِ خودِ هذیانه.[/nb] که کاملا ساختار نحوی رو بهم ریخته و یک زبان جدید برای نوشتن خلق کرده. داخل متن این کتاب در هر بخش یه سری ارجاعات به کتاب های قبلی بکت وجود داره. پیشنهادم به شما اینه که اگر بقیه ی آثار بکت رو خوندین حتما سراغ این هم برین اگر نه با کتاب دیگه شروع کنین و نیمه های راه بهش برسین. منتها قولی مبنی بر این که خوشتون بیاد نمی دم.


از متن کتاب :

هذیان چهارم : پیش از آن که شروع شود،دست از آن شستم.

...اما من دارای زندگی نبودم،زندگی ارزش داشتن ندارد،به خاطر من،خودش تا سر حد مرگ انجامش خواهد داد،به خاطر من،قصه اش را خواهم گفت،داستان مرگش را،پایان مرگ و زندگی اش را،تنها گفتن قصه ی مرگ کافی نیست،اگر صدای خرخر مرگ در می آورد،خواهد مرد،من خرخر نمی کنم،خواهد مرد...[nb]نثر کتاب در هر بخش ادامه دار و بدون توقف است.[/nb]
 
ارسال‌ها
1,081
امتیاز
15,537
نام مرکز سمپاد
-
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
1397
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

من توی وب خودم نوشتم ولی نتونستم کپی کنم....
لینک کتاب و توضیحاتش:

http://sepehr.tk/1395/06/18/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%AF-%DA%AF%D9%85%D8%B4%D8%AF%D9%87/
 

MOTAHARE-G

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
304
امتیاز
2,293
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

بیلیارد در ساعت نه و نیم
هاینریش بل
کیکاووس جهانداری
نشر ماهی


خب من چی بگم؟اصلا مگه میشه حرف زد؟با هییییچ واژه ای مگه میشه گفت این کتاب چیه؟4 یا 5 بار قبلا شروع کرده بودمش و چون هربار مشغله هایی پیش میومد که نمی شد با فراغ بال کتابو خوند رهاش کردم تا اینکه بالاخره طلسمش شکسته شد.این کتابو باید تو تنهایی خوند تو آرامش وقتی ذهنت در جستجو و آرامش غوطه میخوره.اگه از هواداران بل باشین این کتاب رو فوق العاده ترین کتابش در خواهید یافت.البته این نظر منه.که حتی از عقاید یک دلقک هم بهتره.این کتابو نمیشه توصیفش کرد.فقط چیزی که راجع بهش میشه گفت اینه که از ویژگی نوشته های بل اینه که اسراف نمی کنه در نوشتن هیچ جمله ای رو نمی نویسه که ارزش نوشته شدن نداشته باشه.همینه که تقریبا زیر 70 درصد جملات کتاب میشه خط کشید .و همینه که کتابای بل جزو رمانی تقریبا کم حجم تلقی میشن در مقایسه با خیلی از رمان های معروف و ستایش شده و پرحجم ولی لبریز از دانشند.لبریز از عوطف و احساست بشری .لبریز از جملاتی که هر کدومشون به تنهایی قابلیت قاب گرفته شدن دارند.هایریش بل لین استعداد ناب رو داره که بدون اینکه شورشو در بیاره و بدون اینکه از حدود تجاوز کنه و تکنیک های مورد نظرش رو لوث کنه حرفاشو بزنه و به دل بنشونه.این کتابش هم مث اکثر کتاباش داستانیه در اعتراض به جنگ و به ظلمی که در جنگ میشه و به انتقاد حیوانیت در برخی انسان ها و تغییراتی که در روح آدم میتونه رخ بده و در اعتراض به تمام انسان هایی که"سر سفره ی گرگ نشستند" و اگه هاینریش بل خون باشید با این کتابش خیلی ارتباط بر قرار خواهید کرد و اگز نباشید و علاقه ای به سبک نثرش نداشته باشید و دشوار به نظرتون میرسه نوشته هاش با این کتابش عمرا ارتباط برقرار کنید :)
-
-
-
سلام بر ابراهیم(زندگی نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی)
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی



در مواجهه با قهرمان این کتاب و با این شهید هیچی نمیشه گفت جز یه قطعه از یه شعر:"هی شرمساری،شرمساری،شرمساری/جز شرمساری از خودت چیزی نداری"
و این بیت از سعدی که:"در عقل نمی گنجد،در وهم نمی آید/کز تخم بی آدم،فرزند پری زاید"
اینقد که این آدما خوووب بودن آدم ترجیح میده با کلمه های زشت و نچسب و ناپاک خودش راجع بهشون چیزی ننویسه
 

Tiny

کاربر فعال
ارسال‌ها
54
امتیاز
-26
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
زنجان
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

آخرین کتابی که خوندم کتاب "ناتور دشت" بود.
واقعا لذت بردم ازش ولی یه مشکلی که داست این وبد که پر بود از فحش و حرفای بد بد :D :D :D
 

f-1391

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,145
امتیاز
17,357
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
روانشناسی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

امکان!
30 کاری که به جای دانشگاه رفتن یا مسافر کشی میشه انجام داد!البته کامل نخوندمش :| با بعضی قسمتاش موافق و البته مخالف بعضی قسمتاشم بودم
ولی در کل ب نظرم کتاب خوبی بود حداقل در کوتاه مدت باعث میشد آدم به این فکر کنه چه کار مفیدی میتونه انجام بده...
و چه کارایی هست!که آدم میتونه انجام بده و شاید این برهه ی زمانی بهترین زمان انجام اون کارا باشه!
 

reza7

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
353
امتیاز
1,676
نام مرکز سمپاد
طباطبایی
شهر
Bonab
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

جاناتان مرغ دریایی/ریچارد باخ
داستانی درباره مرغ دریایی "جاناتان" که بر خلاف بقیه مرغای دریایی تندتر و بلند تر پرواز
میکند و همنوعانش که تغییر را دوست ندارند او را طرد میکنند.
موضوع داستان کنار گذاشتن عادت ها،هدف داشتن،امیدوار بودن،اراده و پشتکار داشتن و آزاد زندگی کردن و آزاد فکر کردنه.
بخشهایی از کتاب:
مرغی دورتر را میبیند که بلندتر میپرد

تمامی بدن شما از نوک یک بال تا بال یگر چیزی جز اندیشه شما نیست.

بعضی ها هیچوقت نمیفهمن/کورت توخولسکی
ی مجموعه خوب طنز که درباره مسائل زیادی حرف میزنه،مثه جنگ و مرگ و مشکلات تحصیل و...
بخشی از کتاب:
آدمیزاد دو تا پا داره و دو تا اعتقاد: یکی برای وقتی که حالش روبراهه و یکی هم برای موقعی که حالش خرابه. اسم این دومی رو گذاشته دین...
آدمیزاد بصورت طبیعی تولید میشه اما فک میکنه طریقه تولیدش غیر طبیعی بوده برای همین زیاد دوس نداره راجبش حرف بزنه.
به وجود میارنش اما ازش نمیپرسن خودش دلش میخواد یا نه.
 

nafas sh

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
11
امتیاز
153
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

من پیش از تو کتابی از جوجو مویز
از داستان های انگلیسی قرن 20م است و 535 صفحه داره
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یه داستان عمیق و رمانتیک و قلم خوب نویسنده و صد البته ترجمه خوب خانوم فتاحی در کنار هم کتاب لذت بخشی میسازه
حتی اگه اهل خوندن کتاب های عاشقانه نیستید این کتاب رو بهتون توصیه میکنم و البته فیلمی هم از روش ساخته شده که ترجیحا اول کتابشو بخونید
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بخشی از کتاب :
اصلا نمی دانستم موسیقی می تواند قفل وجود آدم را باز کند، آدم را به جایی ببرد که حتی آهنگسازش هم انتظارش را ندارد. نمی دانستم موسیقی اثری از خود بر دنیای اطراف ما برجا می گذارد. گویی اثرش را با خود به هر کجا می روید، می برد.
 

Fireball.II

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,458
امتیاز
8,723
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد II
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
علوم پزشکی زاهدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

مارتین مک دونا - مرد بالشی

خب ، اممم. اگه بهم بگن 5 تا نمایشنامه خوب پیشنهاد بده قطعن یکیش اینه. داستانش در مورد یه داستان نویسه که تو یه کشور دیکتاتوری دستگیرش کردن و حالا داستانایی ک مینویسه و شباهتش به قتلایی که رخ داده و الخ.
داستان کوتاه هایی که توی نمایشنامه اومده هم خیلی جالبن، کتاب خیلی خوبیه توصیه میشه خلاصه
وقتی مرد یا زنی از زندگیش خیلی ناراضی بود و میخواست به زندگیش پایان بده درست لحظه ای که میخواست این کارو بکنه؛ حالا با گلوله تفنگ یا تیغ ریش تراشی
- یا پریدن از جای بلند
- آره درست لحظه ای که میخواست این کارو بکنه مرد بالشی میومد کنارش مینشست بغلش میکرد. اون وقت زمان میرفت به گذشته به زمانی که اون مرد یا زن هنوز یچه بود و زندگی وحشتناکش هنوز شروع نشده بود. شغل مرد بالشتی خیلی خیلی غم انگیز بود چون شغلش این بود که کمک کنه اون بچه خودشو بکشه تا اینجوری از سال ها درد و رنجی جلوگیری کنه که در نهایت باعث خودکشیش میشد.. ممکنه تو بگی من در مورد خودکشی بچه ها تا حالا چیزی نشنیدم؛خب مرد بالشتی همیشه یه پیشنهادی میداد که مرگ اونا بیشتر شبیه یه حادثه بشه: قرص هایی که دقیقن شبیه شکلات بود رو بهشون پیشنهاد می‌داد. جایی از رودخونه که یخش خیلی نازک شده بود رو بهشون نشون میداد.
برای اینکه واسه پدر مادرا کنار اومدن با مرگ بچه شون تو یه حادثه خیلی اسون تره؛ تا اینکه متوجه بشن که بچشون فهمیده این زندگی چقدر مزخرفه و برای روبرو نشدن با دردای بعدی خودکشی کرده...اما همه بچه ها با مرد بالشتی همکاری نمیکردن
 

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

ویکنت دو نیم شده - ایتالو کالوینو
داستان راجع به ویکنتی ـه که در جنگ شرکت می‌کنه و دونیم می‌شه. یه نیمه نجات پیدا می‌کنه و به قلمروش برمی‌گرده و به فرمان‌روایی‌ش ادامه‌می‌ده. اما این نیمه‌ی «شر» هست و مردم از دستش عاصی‌ان. از قضا نیمه‌ی دیگه -خیر- هم نجات پیدا کرده بوده و به قلمروش برمی‌گرده و باقی داستان. :D
توصیف‌ها و فضاسازی کافی و جذاب هست؛
ماجرا و قلم نویسنده شما رو به خوندن کتاب ترغیب می‌کنه، کتاب ۱۲۰ صفحه بیشتر نیست و نثرش روانه (این‌قد که من قبل خواب حدود ۴۰ص کتاب می‌‌خونم، ولی اینو تا تموم نکردم نخوابیدم)،
سبک کتاب فانتزی سبک! هست و به نظرم حتی اگر فانتزی دوست نداشته باشین، از این کتاب بدتون نمیاد.
داستان نتیجه‌ی اخلاقی-اجتماعی هم داره که اگر بگم داستان اسپویل شده.
در کل پیش‌نهاد می‌شه.
 

parvaneh...

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
11
امتیاز
31
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
یزد
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

نعره ی گربه نوشته ی ار ال استاین
بد نبود من اصولا کتابای ار ال استاینو زیاد میخونم ترس ناکن ولی نه خیلی زیاد :)
 

ghasedak!

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
209
امتیاز
585
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بهشهر
دانشگاه
دانشگاه مازندران- بابلسر
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

ماجرای عجیب سگی درشب-مارک هادون
کتاب از زبون کریستوفر، یه پسر بچه ای که اوتیسم داره، نوشته شده بنابراین نثر فوق العاده ساده و در نوع خودش جالبی داره.
تصوری که من از بیماران اوتیسم داشتم این بود که تو یه کار خاص استعداد خارق العاده ای دارن و تو بقیه مسائل ضغیفن، اما کریستوفر به نظر من تو همه چی خارق العاده بود، علی الخصوص ریاضیات، ولی نمی تونست انسان ها رو درک کنه. اون هر چیزی رو با منطق خودش توضیح می داد و حرف هایی که با منطق جور در نمیومد رو نمی تونست قبول کنه. مثلا:
و من با دستم به آن کتابچه اشاره کردم و گفتم:"راهنما اونه؟"
و او گفت:"نه. اون یه تمساح نجس خوره!"
و من دوباره سوالم را تکرار کردم و پرسیدم:"راهنما اونه؟" چون آن کتابچه قطعا یک تمساح نبود و من فکر کردم به خاطر لهجه آن مرد اشتباهی شنیده ام.
و این بار جواب داد:"آره راهنماس."

برگ اضافی-منصور ضابطیان
چند روز پیش که دوباره حال و هوای سفرنامه خونی به سرم افتاد، از ساعت 12 و نیم ظهر تا فکر می کنم 9 شب مارک و پلو مارک دوپلوی منصور ضابطیان رو یکسره برای بار دوم خوندم. و در حالی که بعد از تموم شدن کتابا داشتم فکر می کردم که پس منصور ضابطیان کی می خواد کتاب بعدیشو چاپ کنه یادم افتاد که اون یه کتاب دیگه هم داره. بنابراین پس فردای اون روز رفتم شهر کتاب و برگ اضافی و ماجرای عجیب سگی در شب رو خریدم.
برگ اضافی طبق نوشته ی روی کتاب یادداشت هایی از شرق تا غربه و خب دقیقا هم یادداشت هایی از شرق تا غربه. خاطرات و نکات کوتاهی که به قول خود ضابطیان یا تو کتاب های قبلی جایی براش نبوده، یا اونقدر کوتاه بوده که نمیشد یک فصل از کتاب رو بهش اختصاص داد و یا بعد از چاپ اون دو کتاب بوده.
کتاب خوبیه البته به شرط اینکه قبلش "مارک و پلو" و "مارک دو پلو" رو خونده باشین.
 

ali@basirat

کاربر فعال
ارسال‌ها
20
امتیاز
101
نام مرکز سمپاد
حلی3
شهر
تهران
مدال المپیاد
نقره شیمی
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
مهندسی شیمی
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

cup720zzqsqn0bjijf2d.jpg


روزی،ملامحمّدصدر،ازمیدان چهارباغ اصفهان میگذشت.مردی متین وموقّر،اوراسلام گفت.ملّا با ادبِ تمام جواب داد.
مردگفت:((ای ملّا!نصیحتی دارم که زیانکار نخواهی شد اگربشنوی.))
ملّاگفت:((برگوی که تمام گوشم.))
مرد گفت:((چهره ی تو،شباهتی دور به ملّاصدرای فقیه ودانشمند دارد.
اگر ازمن می شنوی،هم امروز،این ریش بتراش،سبلتی تابیده بگذار،کلاهی قزلباشانه برسربنه،شمشیری چوبین برخویش بیاویز،چون چارپاداران راه برو،چون لوطیان عربده بکش،چون مطربان برقص،وچون دلقکان دلقکی کُن تاجانِ سالم ازاین معرکه به در بری وهرچه زودتر،بتوانی،ترکِ پایتخت کُنی وبه کُنجی رَوی وکِشت وکاری پیشه کُنی والباقیِ عمربه خوشی بگذرانی.))
ملّا گفت:((ای مردِ خیرخواه!ازنصیحتی که فرمودی بسی سپاسگزارم،امّابدان که سال هاست که فاتحه ی ما خوانده است وآب ازسرِماگذشه.نه چهره ی قزبلاشانه،نه اطوار لوطیانه،ونه آن چاروادارنه راه رفتن،هیچ کدام خلاصی مان نخواهد بخشید...اگرخیرِماخواهی،دُعا کُن که هرچه زودتر،ملّایانِدرباری،مارابیابند و به دارمان بیاویزند تا ازاین شباهت که میان ماوصدرالمتأَلِّهین هست خلاصی یابیم،ونیز ازنیکخواهیِ دمادمِ نیکخواهان...))
بخشی ازکتاب
مردی درتبعید ابدی،نادر ابراهیمی
 
بالا