آخرین کتابی که خوندید؟

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع سیاوش
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

هنر شفاف اندیشیدن
نوشته ی رولف دوبلی
ترجمه ی عادل فردوسی پور و همکاران :
D
این کتاب به بررسی99 خطا در تصمیم گیری ها میپردازه. نویسنده جامعه شناس نیست ولی در یک بازه زمانی تحقیقاتی انجام داده که نتایجش رو در این کتاب شرح کرده.
واقعا ارزش خوندن داره و ذهن رو شفاف میکنه ب قول خودش :D


به بخش‌هایی از بخش چهاردهم کتاب با نام «چرا باید دفترچه خاطرات داشت؟ خطای بازنگری» توجه کنید:
چندوقت پیش به دفترچه خاطرات عموی پدرم برخوردم. در سال ١٩٣٢ میلادی… در آگوست ١٩۴٠ دو ماه پس از اشغال پاریس نوشته بود: «همه مطمئن‌اند آلمانی‌ها تا آخر سال این‌جا را ترک می‌کنند. حتی افسران‌شان هم به من این اطمینان را داده‌اند. انگلیستان هم به سرعت فرانسه را ترک خواهد کرد و ما مجددا زندگی پاریسی خودمان را از سر می‌گیریم. البته به عنوان بخشی از خاک آلمان.» اما این اشغال چهار سال طول کشید… خاطرات بنویس. پیش‌بینی‌های خودت را یادداشت کن، آن‌هم درباره تغییرات سیاسی، شغل خودت، وزنت، بازار بورس و… گاهی یادداشت‌های خودت را با وقایع بیرونی مقایسه کن. از این‌که پیش‌بینی‌کننده‌ی ضعیفی هستی، شگفت‌زده‌ خواهی شد…
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

عادت میکنیم|زویا پیرزاد
روایتی از سه نسل زن های یک خانواده :D
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

معرفی کتاب :

چهرهٔ مرد هنرمند در جوانی یا سیمای مرد هنر آفرین در جوانی (به انگلیسی: A Portrait of the Artist as a Young Man) رمانی است از جیمز جویس که در سال ۱۹۱۶ منتشر شد.

این داستان، که ماجراهای پسری را از ۲ سالگی تا ۲۰ سالگی بیان می‌کند، بسیار پیچیده است و در آن به مسایلی از قبیل ایرلند، انسان، کودک، ترس وخدا پرداخته می‌شود. منتقدان بر این باورند که این داستان مقدمهٔ داستان اولیس شاهکار جیمز جویس است. این اثر به‌نوعی خودزندگی‌نامهاوست.

نویسنده روایت رمان را که توسط سوم شخص مفرد بیان شده با ذهنیات استیون ددالوس ادغام کرده و خواننده در بعضی قسمت‌های رمان با این ادغام روایت و ذهنیت مواجه می‌شود. نویسنده به تلاش و نوسانات روحی ددالوس برای غلبهٔ روحی بر عوامل منفی اطرافش - از جمله رفتار نامناسب برخی از معلمین و خشونتی که بین پسرهای مدرسه رواج دارد - پرداخته‌است.

جویس در شخصیت اصلی رمان، یعنی استفان ددالوس، تردید و آشفتگی و پوچ‌گرایی نسل جدید را نشان داده‌است. نویسنده از تلمیح استفاده کرده و با استفاده از متن کتاب مقدس صحنه مرگ وقیامت را در این رمان نوشته است.
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

جهانی از هیچ

گیتی از کجا پیدا شد؟
پیش از آن چه بود؟
آینده چه پیش خواهد آورد؟
و سرانجام چرا به جای هیچ، چیزی هست؟

لارنس کراوس فیزیکدان آمریکایی، در کتاب گیتی از هیچ دست به تشریح پیشرفت‌های علمی انقلابی نوینی می‌زند که اساسی‌ترین پرسشهای فلسفی را به سوی خود جلب می‌کند. به عنوان یکی از چند دانشمند برجسته‌ای که در عرصه ترویج و عمومی سازی علم فعالیت می‌کند، کراوس نشان می‌دهد که علم مدرن دارد به پاسخ این پرسش نزدیک می‌شود که چرا به جای هیچ چیزی هست، آن هم با نتایجی شگفت انگیز و افسون کننده. مشاهداتی تجربی که به گونه‌ای وصف ناپذیر زیبایند و نظریه‌هایی نوین که آدم رامبهوت می کند، با زبانی ساده در گیتی از هیچ بیان شده‌اند؛ و به ما نشان می‌دهند که نه تنها چیزی می‌تواند از هیچ سربرآورد، که همواره چیزی از هیچ سر بر خواهد آورد.
"در سالیان اخیر ردیفی از دیدگاه‌های درخشان و کشفیات خیره‌کننده جهان را تکان داده‌اند، و لارنس کراوس در قلب آن‌ها حضور داشته است. با بهره‌گیری از خصلت خلاقانه‌اش، و با استفاده از ابزارهای زیرکانه‌ی بسیار، او این داستان شگرف را به گونه‌ای خیره کننده آسان کرده است. فراز آن، پاسخ علمی قاطعی است به این پرسش هستی‌شناسانه‌ی بزرگ : چرا به جای هیچ، چیزی هست؟"

'فرنک ویلچک، برنده‌ی جایزه نوبل و نویسنده‌ی کتاب سبُکی بودن'
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

کتاب "writing your dissertation" نوشته Derek Swetnam
این کتاب یه جور راهنما برای نحوه نوشتن و نگارش پایان نامه و کلا انجام پایان نامه اس!
کتاب خوبی بود به خصوص به درد کسایی میخوره که مجبورن پایان نامه شون رو به زبان انگلیسی انجام بدن.
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

عقاید یک دلقک/هاینریش بل
ی کتاب خیلی خیلی خوب که هر کسی باید حداقل یه بار
بخونتش...
فضاسازی و توصیفاتش به قدری خوب بود که جذب میکرد آدمو...
بخش هایی از کتاب:
دلقکی که به مشروب و الکل پناه ببرد خیلی سریع تر از یک شیروانی ساز مست سقوط خواهد کرد.
********************
از اینکه میشنوم هنوز چیزی به نام "وظیفه ی زناشویی"
وجود دارد و قانون و کلیسا زن را طبق قرارداد موظف به اطاعت از آن میکند دلواپس میشوم و ترس وجودم را فرا میگیرد.
محبت و صمیمیت را نمیتوان با زور در مردم به وجود آورد.
****************
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت،باید آن ها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند،فقط تنها به خاطر آورد.
*****************
امروزه شکل های عجیب و غریب و ناشناخته ای از فحشا وجود دارد که در قیاس با آن،فحشای واقعی،
حرفه ای شرافتمندانه به حساب می آید:چون در فاحشه خانه حداقل در مقابل پول چیزی هم عرضه میگردد.
******************
یک کلمه بسیار زیبا وجود دارد,هیچ؛به هیچ فکر کن نه به کاتولیک ها نه به صدراعظم بلکه تنها ب دلقکی فکر کن ک دروان حمام اشک میریزد و قطرات قهوه برروی دمپاییش میچکد...
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

متاسفانه آخرین کتابی که خوندم مربوط به چندماه پیشه!
بی خبری _ میلان کوندرا

خب مثل بیشتر کتاب های کوندرا ، به رغم داستان محدود و ساده، داستان محور نیست و شخصیت محوره!
یعنی یه سری کاراکتر ، توی یه داستان حضور دارن ، داستانی که شما رو درگیر میکنه . شما معمولن توی رمان ها با جزئیاتی رو به رو هستید که کل رو میسازن ، یه داستان واحد رو!
میتونید کل داستان رو خلاصه و تعریف کنید . و این کل ، آخر رمان به وجود میاد و دستگیرتون میشه.
اما توی این رمان (و رمان های دیگه ی کوندرا) هیچ کلی وجود نداره ، کوندرا به کاراکترهاش کار داره و نه یه جریان و یه داستان . همه چیز جزئه . حتا شاید بهتره بگم اون داستان کلی محدوده که کاراکترا رو میسازه ، روی ذهنشون یه تاثیری میذاره ، یه عکس العملی رو توشون ایجاد میکنه که رمانو تشکیل میده.
اونقدر خوب کاراکتر رو بهتون میشناسونه که میتونین به جاش زندگی کنین3>

دوسش دارم کوندارو :x
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

سقراط مجروح/برتولد برشت
درباره جنگ بود و اینکه چقد دست مایه منافع قدرت های بالاتره و قربانیاش توده مردمه.
شجاعت سقراط رو ی جورایی دست یافتنی تر نشون میداد...
شجاعت سقراط روبه شکل گفتن واقعیتی که اتفاق افتاده نشون داد نه طوری که مردم شهر و اطرافیانش انتظار داشتن.
در حالیکه همه شهر پیروزی در جنگ با ایران رو مدیون اون میدونستن با گفتن اینکه همه اینها بخاطر فرارش به سمت عقب و فرو رفتن خار توی پاشه،حقیقت رو گفت و نخواست با دروغ و بافتن داستانی تخیلی بقیه عمرشو با دو تا شخصیت متفاوت زندگی کنه.
بخشی از کتاب:
«آلکیبیادس، گوش کن در این ماجرا از شجاعت هیچ نشانی نیست. من بلافاصله پس از شروع جنگ، یا به عبارت دیگر بلافاصله پس از دیدن اولین دسته از سربازهای ایرانی، پا به فرار گذاشتم و در جهت درست، یعنی رو به پشت جبهه فرار کردم. اما گذارم به یک خارستان افتاد. این بود که خار به پایم رفت و دیگر نتوانستم راه بروم. بعد مثل دیوانه‌ها شمشیرم را دور سر چرخانیدم، و نزدیک بود چند تا از خودی‌ها را زخمی کنم. از فرط ناامیدی با داد و بیداد چیزهایی درباره‌ی گروهان‌های دیگر سر هم کردم تا ایرانی‌ها گمان کنند تعداد ما بسیار زیاد است. در واقع این کار من ابلهانه بود، چون ایرانی‌ها که یونانی نمی‌فهمند.....». چند لحظه‌ای اتاق در سکوت فرو رفت. آلکیبیادس مات و مبهوت به سقراط نگاه می‌کرد.... از آستانه‌ی آشپزخانه، جایی که کسانتیپه ایستاده بود، صدای قهقهه بلند شد. ... آلکیبیادس به جلو خم شد... پرسید: چرا ادعا نکردی که زخم دیگری برداشته‌ای؟ سقراط پرخاش‌جویانه گفت: «چون خار به پایم رفته است». ... آلکیبیادس به سرعت بلند شد و به سوی ننو رفت و گفت: افسوس که تاج افتخار خودم همراهم نیست. آنرا به دست یکی از سپاهیانم سپرده‌ام، و گرنه به تو تقدیمش می‌کردم..."
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

سقوط/آلبر کامو
دوسش داشتم.
باهاش ارتباط برقرار کردم.
هر کی بیگانه رو دوس داشته اینم بخونه حتما.
در مکالمه ای که با ی نفر داره از صعودش حرف میزنه و از همه کارهایی که انجام میداده تا بیشتر و بیشتر بالاتر بره از مردمی که اطرافش هستن ولی بعد یک صدای خنده غیر مرموز و عادی در دل شب باعث میشه روایت سقوط خودش رو آغاز کنه.
پشت جلد کتاب ی جمله نوشته:" این کتاب کوچک آینه ی تمام نمای روزگار ما و انسان امروز است"
ظرفیت اینو داره دوباره خونده شه. 8-^
بخش هایی از کتاب:
وقتی نابینایی را در پیاده رویی که با کمک من به آن رسیده بود ترک میکردم کلاهم را برداشتم و به او سلام دادم.مسلما برای او نبود که کلاه را برداشتم چون او نمیتوانست ببیند.پس این سلام خطاب به که بود؟
به تماشاگران.
****************
اطمینانی در کار نیست،هرگز اطمینانی در کار نیست وگرنه راه نجاتی وجود می داشت.
مردم از انگیزه های شما و صداقت شما و اهمیت رنجهایتان جز با مرگ شما متقاعد نمیشوند.
تا وقتی که زنده اید وضع شما برایشان مشکوک است.
*****************
مردم برای اینکه خود محاکمه نشوند در محاکمه کردن شتاب می کنند.
طبیعی ترین تصور انسان، اندیشه ای که به سادگی به مخیله اش خطور میکند و گویی از اعماق فطرتش سرچشمه میگیرد،تصور بی گناهی خویش است.
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

کوری/ژوزه ساراماگو
یک روز مردی پشت چراغ قرمز ناگهان کور میشه.
کوریی که همه جا رو سفید میبینه.
این کوری به تدریج پخش میشه و...

داستان به خوبی بیان میکنه که چقدر ارزش های انسانی در جامعه ای که کور باشن مردمش،به تدریج پایمال میشه و هیچ چی باقی نمیمونه...
هیچ چی... تو داستان از اسم استفاده نشده برای نامگذاری شخصیت های داستان،نویسنده اونارو بصورت شاگرد دوافروش،زن دکتر و... مشخص کرده
کتاب بسیار خوبی بود و واقعا شایسته برای نوبلی که گرفته.
بخش هایی از کتاب:
تنها معجزه ای که می توانیم بکنیم زندگی کردن است و حفظ بار شکننده زندگی از امروز تا روز دیگر.
****************
چرا ما کور شدیم؟نمیدانم.شاید روزی سر در بیاوریم.
میخواهی بگویم بدانی چه فکری میکنم؟ بگو،فکر نمیکنم که کور شدیم،ما کور هستیم کوری که میبیند،
کورهایی که میتوانند ببینند اما نمی بینند.
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

دراکولا__برام استوکر
45 صفحه بیشتر نداره و داستانش در مورد خون آشامیه که داره خون افراد یه شهر رو میخوره و همه رو به خون آشام تبدیل میکنه
به عنوان اولین کتاب ترسناکی بود که خوندمش و خوب راستش خیلی ترسیدم ولی الان دیگه میشینم فیلم ترسناکا رو هم نگاه میکنم چه برسه به کتاب خوندن :D :-"
آقا من این کتاب رو خوندم ولی به شما توصیه میکنم نخونیدش....خیلی به درد نمی خوره :D
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

آخرین کتابی که خوندم در واقع آهستگی از میلان کوندراست . اما چون به کتاب های کوندرا ممکن نیست خلاصه و برداشت کلی نسبت داد ، نوشتنش ازم برنمیاد .
در حال خوندن مامان و معنی زندگی اروین یالوم هستم .
تجربه های یالوم در زمینه ی روان درمانی و تعامل دو جانبش با بیمارا . تاثیراتی که گذاشته و صد البته تاثیراتی که دریافت کرده .
اونقدر برام جذاب نیست . لحنش تا حدی گزارش گونست . مفاهیم روان شناسی خیلی خوبی لا به لای این لحن گنجونده شده که به شدت جذابه و فکر میکنم ارزش خوندن رو داشته باشه .
الهام بخشه . یالوم تحت تاثیر فلسفه ی اگزیستانسیالیسمه و روش های درمانیش رو هم بر همین اساس انتخاب میکنه ( درک کاملی ازش ندارم...)
ازش یاد گرفتم انسان ها هر کدوم یه صحنه ی نمایش بی نظیرن که روان درمانگر باید به اجراش کمک کنه . نه موضوعات جاندار آزمایش و تحقیق علمی!
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

هری پاتر و فرزند نفرین شده از جک تورن یه اسم جی کی رولینگ هم رو جلد هست خب من دوست نداشتم داستانشو و بنظرم پایان کتاب اصلی جای مناسبی بود برای پایان کلی داستان و وقتی اسم نویسنده اصلی روی جلد میاد توقع بیشتری از کتاب میره
کتاب بعدی هم fifty shades of grey از ای ال جیمز خب من اولش نمیدونستم موضوعش چیه زبان اصلی هم بود ولی اونقدرا متنش مشکل نبود که نیاز باشه خیلی به دیکشنری رجوع کنم خب موضوعش هم درمورد یه پسر سادیست به اسم کریستین گری بود که رییس انتشارات گری بود و یه دختر دانشجو به اسم اناستازیا استیل و روابطشون.
 
پاسخ : آخرین کتابی که خوندید؟

کالیگولا / آلبر کامو

«کالیگولا» در واقع یکی از امپراطوران رم باستان بوده، که اینجا جناب کامو میاد براساس برداشت‌های شخصی خودش از افکار و اعمال کالیگولای به‌ظاهر سنگدل و دیوانه، نمایشنامه ای رو به تحریر درمیاره.
کالیگولا پس از مرگ خواهرش، که از قضا معشوقه‌ش هم بوده، به مدت سه روز ناپدید‌ میشه و وقتی به قصر برمی‌گرده دیگه اثری از آدمی که قبلا بوده نیست.طبق گفته‌ی خودش دنیا دیگه به صورتی که موجود هست براش قابل تحمل نیست، پس شروع میکنه به تغییر شیوه‌ی حکومتش و اطرافش رو سرشار از جنایت و وحشی‌گری میکنه. کالیگولا رو نمیشه سیاه مطلق دونست، کالیگولا درحقیقت مطابق منطق خاص خودش عمل میکنه و میخواد دنیا رو درقالب ایده‌آل‌گرایانه‌ای که توی ذهنش ساخته دربیاره.
شاید در پایان کتاب ناگهان به خودتون بیاید و ببینید قسمتی از وجودتون داره به کالیگولای جوان حق میده.

کالیگولا: مگر تو به خدایان اعتقاد داری اسکیپیون؟
اسکیپیون: نه
کالیگولا: نمیفهمم، پس چه اصراری داری که جای پای کفر را پیدا کنی؟
اسکیپیون: ممکن است که من منکر چیزی باشم، ولی لزومی نمیبینم که آن را به لجن بکشم یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم.
 
پیکر فرهاد ــ عباس معروفی

من بوف کور هدایتو کامل نخوندم. همون خوندن ناقصش هم به سه سال پیش برمیگرده . اما به گفته ی خود معروفی پیکر فرهاد یه جور بازخوانی بوف کوره اما از نگاه زن اثیری روی جلد قلمدان ! قلم خاصی داره معروفی، آدمو می بره درست داخل ذهن سرگردان کاراکتر .ذهن کاراکتر بین سه تا شخصیت چندپاره شده و به جای همشون زندگی میکنه. گاهی به یاد شصت سال بعد میفته ، سرشو تکون میده، محتویات مغزش به هم میریزن و در زمانی دیگه، با هویتی دیگه ...
من کمی گیج شدم . باید بعد از بوف کور میخوندمش.
اما چیزی که به هر حال القا میشد ، سرگردونی این زن که هم شیرین تابلوی شیرین و فرهاد بود و هم زن اثیری قلمدان ، هم زن معتاد سختی کشیده ای که به خواب مرد نقاش می اومد بود ، یه سرگردونی بی پایان ، چرخش در دایره های تو در توی تاریک و هرگز آغاز و پایانی نداشتن

سیاهی و فضای سوررئالش رو دوست داشتم
عاشقانه هاشم که هیچی اصن :rolleyes:

نه مرگ بود و نه زندگی .یک مرد اثیری بود که هم بود و هم نبود. مثل جیوه، مثل مه یا بخاری که از دهن آدم در هوای سرد اظهار وجود می کند، اما نیست و باز که دم و بازدمت را به جا می آوری هست.
 
زندگی پیش روــ رومن گاری

از این لحاظ که یه راوی نوجوان با ذهن "نشسته و نرفته" داره میشه به ناتوردشت نزدیکش دونست :-"
محمد بچه ایه که توی پرورشگاه غیرقانونی و مخفی بچه های ناخواسته ی فاحشه ها در فرانسه زندگی میکنه . در واقع بزرگ ترین بچه ی اونجاست . هیچ چیزی درباره ی هویت خودش نمیدونه ، جز محمد و مسلمان زاده بودن.
تراوشات ذهنیش بسی خلاقانه و باهوشانه و قشنگه .شاید حتی از شخصیت راوی ناتور دشت دوست داشتنی تر و قابل لمس ترباشه..
چیزی که واقعا برام جالبه اینه که ناپسندترین های معمول ، در نظر محمد چیز عادی ای در حد غذا خوردن هستند که حتا نیازی به تامل درموردشون نمی بینه ،و حتا گاهی تحسینشون هم میکنه .



-دکتر کاتز ، بسیار امیدوارم که هرگز طبیعی نشوم . فقط ناکس ها هستند که همیشه طبیعی هستند . دکتر ، من هرکاری از دستم بربیاید میکم تا طبیعی نباشم.
 
درخت زیبای من/ خوزه ماریو ده واسکونسلوس
داستان یه پسر بچه فقیر برزیلی ولی باهوش که تو یه خانواده پرجمعیت زندگی میکنه تو خیال پردازی هاش با درخت پرتقال شیرینش حرف میزنه . به اندازه ی کافی غمناک و احساسی هستش که گریه آدم رو دربیاره.ولی کتاب احساسات آدم رو بی خود تحریک نمیکنه انقدر همه چیز واقعیه و دردناکه آدم نا خودآگاه بغضش میگیره شاید چون داستان ، داستان خود نویسندس . به بقیه هم پیشنهاد میکنم که بخونیدش حتما چون شاهکاره.
 
مهدی یزدانی خرم - سرخِ سفید
داستان، داستان پانزده مبارزه یک کیوکوشین‌ کای سی و سه ساله است و ده‌ها خرده روایت نه چندان مرتبط. پدر حریف اولش در سال پنجاه و هشت به چه کار مشغول بود؟ ارتباط داستان‌ها شاید در همین حد باشد. اما دلیل نمی‌شود که کتاب بد باشد. توصیفات عالی هستند. فضاسازی کتاب را دوست دارم. نثر نویسنده دوست‌داشتنی است. داستان یک کمیته‌ای در آن اوان انقلاب. یک سیگارفروش کنار خیابان که ذائقه سیگار تک تک جناح‌های سیاسی را می‌شناسد. داستان سیاهی تهران 58 و تهران و ایران امروز است شاید؟ یا یک مرد شکست خورده که می‌خواهد با گرفتن کمربند مشکی‌ای که بیرون آن باشگاه رزمی به تخم هیچ کس هم نیست تغییری برای زندگی پر شکستش کسب کند.

نمیدونم. کتابو دوست داشتم. گرچه ریویوهاش روتو گودریدز می‌خوندم خیلی‌ها خوششون نیومده بود ازش. ولی به نظرم از نمونه‌های قوی داستان فارسی بود. یه جورایی هم می‌شد گفت ادامه «من منچستریونایتد را دوست دارم» ـه. دوستش داشتم خلاصه.

چند قسمت کوچیک از کتاب.
1.
و جهان برای آدمی که در آنی حس کند هیچِ مطلق است، تنگ‌تر از رحمِ معیوبِ زنی است با لگن خاصره‌یِ تنگ.
2.
آرزوهای هر آدمی را می‌شود در یک شب برفی بیشتر حدس زد... صورت‌هایی که به شیشه‌های بخار گرفته‌ی اتوبوس‌ها، تاکسی‌ها و ماشین‌های شخصی چسبیده‌اند. چیزی را در انتهای چشم‌ها نمایش می‌دهند که متفاوت است از هر تصویری.
3.
"رویاهای آدم‌ها در اصل تفاوت چندانی با هم ندارند... هر رویایی از یک حس برتری‌طلبی ساخته شده،ازیک تنهایی بزرگ‌منشانه در تقابل با جهان پیرامون..."
 
ملت عشق
یه زن میانسال آمریکایی که عشق رو تو زندگیش کنار گذاشته و باور نداره
داستانی راجب شمس تبریزی و آشناییش با مولانا و عشق و دوستی بینشون میخونه و این بین دیدش ب عشق عوض میشه
ب خودش میاد و میبینه عاشق مردی شده ک کیلومتر ها باهاش فاصله داره و بالاخره تصمیم میگیره خونه اش بچه هاش و همسرش-زندگی تکراری و بدون هبجانش- رو ترک کنه تا عشق رو تجربه کنه...
 
کتاب "بیان" از دکتر میر جلال الدین کزّازی
 
Back
بالا