قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

"- ما دوباره قضیه رو بررسی کردیم. خیلی وحشتناکه. ما نمیخوایم روی زمین شما سکونت کنیم.

- چی وحشتناکه جینی؟

- زمین، دود، جنایت، هوای مسموم، آب مسموم، غذای مسموم، نفرت، نومیدی. همه چیز. تنها چیز زیبای زمین حیواناتشن که اون ها هم دارن قتل عام میشن."
عامه پسند/بوکفسکی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

"چقدر هولناك است وقتي كه مرگ آدم را نميخواهد و پس ميزند!"

زنده به گور - صادق هدايت
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

او دریافته بود دو چیز رویاروی رویاهای آدمی می ایستد. یکی باور اینکه غیر قابل دسترس هستند و دیگر اینکه وقتی چرخ سرنوشت به ناگاه چرخید دریابد درست در لحظه ای نامنتظره دارند به حقیقت می پیوندند. در چنین مواردی است که به یکباره هراس از ورود به راهی که پایانش را نمیدانیم سراپای وجودمان را فرا میگیرد.

اهریمن و دوشیزه پریم - پائولوکوئیلو
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

در خانواده ی ما فامیل دور موجودی است که معمولا فقط در مراسم عزا و عروسی این اشنایان رویت می شوند وبه لحاظ کاربرد نیم ساعت در سال بیشتر به درد می خورد که اتفاقا در همان موقع نیز بنا به دلیلی همچون بیماری و مسافرت یا بهانه ای دیگر مفقود الاثر است و به داد ادم نمی رسد .....
امیر علی نبویان / کتاب قصه های امیر علی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آدم بودن عبارت قشنگیه چون فرقی بین زنُ مرد نمیذاره! قلبُ مغز آدما جنسیت نداره! ...

کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد!! از اوریانا فالاچی!!

البته جدیدا شنیدم که این ... ها کتابای خانم فالاچی رو جمع کردن فعلا فقط تو دست فروشا پیدا میشه!! واقعا جای تاسف داره! :|
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

وقتی دیدید یواش یواش میخواهید دختری را برای همیشه در بغل داشته باشید بدونید وقتش رسیده که جا خالی کنید...

خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

چه كسى ميداند ترديد تا كجا وحشتناك است؟چه پريشانىِ گيج و مبهوت وهول آورى در درون، در عمق ذات خويشتن آدمى ، برپاميكند؟
چه راحت و بى درد است شك آن فيلسوفان بزرگ،دكارت،ژيد و كامو."من مي انديشم پس من هستم"،"من احساس ميكنم پس من هستم"من عصيان ميكنم پس من هستم".
از خامىِ اين پختگان بنام درعجبم!اگر درد "بودن"يا "نبودن "بود كه آسان بود و آسان دوا ميشد،به همان آسانى كه آنها ثابت كردند،اما"كدامين بودن"شك دردناك و هول انگيزي است.
:x
دكتر شريعتى_هبوط
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

تاریخچه‌ی اختراع زنِ مدرن ایرانی بی‌شباهت به تاریخچه‌ی اختراع اتومبیل نیست. با این تفاوت که اتومبیل کالسکه‌ای بود که اول محتوایش عوض شده بود (یعنی اسب‌هایش را برداشته به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم‌کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زنِ مدرنِ ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به دنبالِ محتوای مناسب افتاده بود، کار بیخ پیدا کرده بود.

(اختراع زنِ سنتی هم، که بعدها به همین شیوه صورت گرفت، کارش بیخ کمتری پیدا نکرد).

این طور بود که هر کس، به تناسب امکانات و ذائقه‌ی شخصی، از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زنِ مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه‌ی تغییراتش، گاه، از چادر بود تا مینی‌ِژوپ.

می‌خواست در همه‌ی تصمیم‌ها شریک باشد اما همه‌ی مسئولیت‌ها را از مردش می‌خواست. می‌خواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش اما با جاذبه‌های زنانه‌اش به میدان می‌آمد.

مینی‌ِژوپ می‌پوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما، اگر کسی به او چیزی می‌گفت، از بی‌چشم‌ورویی مردم شکایت می‌کرد. طالب شرکتِ پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن می‌داد ضعیف و بی‌شخصیت قلمداد می‌کرد.

خواستار اظهارنظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه‌نظر جدی کوششی نمی‌کرد. از زندگی زناشویی‌اش ناراضی بود اما نه شهامتِ جدا شدن داشت، نه خیانت. به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت اما، وقتی کار به جدایی می‌کشید به جوانی‌اش که بی‌خود و بی‌جهت پای دیگری حرام شده بود تأسف می‌خورد.

همنوایی شبانه ارکستر چوبها
رضا قاسمی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

تصویری را که نقاش از او ساخته با عکسی که از سال‌های زندگی او در دست است، مقایسه می‌کنم. تمام حالت در لبخندیست که دور لبان او پرپر می‌زند؛ خنده‌ی عارضی نیست، خنده‌ی ذاتی است، نشانه‌ی تلخی زهری است که زندگانی او و مردم دور و بر او را مسموم می‌کرد. این لبخند همیشه دور لبها و زیر چشم‌های او لانه کرده است. نقاش هم سعی کرده که این لبخند را ثبت کند، بدون اینکه در خطوط صورت علائم خنده دیده شود. اما چقدر فرق است با خنده‌ی طبیعی که در عکس برجسته جلوه‌گر شده. این لبخند از شادی نیست. این لبخند نمی‌رساند که از زندگی برخوردار می‌شد. این لبخند از فرط تاثر است، مثل اینکه استاد می‌خواست بگوید: چه شیرین است، چه شیرین می‌تواند باشد. افسوس که ما تلخی آنرا می‌چشیم.

[چشم‌هایش، بزرگ علوی]
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

××× یک مرد چگونه میتواند زنی را درک کند که اظهار میکند که بچه ای در شکم دارد! یک مرد نمیتواند آبستن باشد، و از این گذشته آیا این خود مزیتی است یا کمبودی؟ ... زندگی دیگری را در جسم خود گنجاندن، به جای یک نفر دو نفر بودن، چیزی از افتخار به همراه دارد!


××× اگر مرد به دنیا آمدی، از این بیم نخواهی داشت که در خم یک کوچه تاریک به تو تجاوز شود. برای این که در اولین نگاه تو را بپذیرند به صورت زیبا نیاز نداری... به تو نخواهند گفت که گناه، روزی پدید آمد که تو سیبی از درخت بر چیدی.



××× خیال نکن زندگی واسه مردا خیلی آسونه! اگه قوی باشی یه سری مسئولیت سنگین رو سرت آوار میشه! چون ریش داری اگه نوازش بخوای یا گریه کنی همه بهت میخندن! بهت دستور میدن تو جنگا آدم بکشی یا خودت کشته بشی!


××× آدم بودن عبارت قشنگیه چون فرقی بین زنُ مرد، بین اون که دُم داره و اون که دُم نداره نمیذاره! :-"

××× قلبُ مغز آدما جـنس‍‌‍یت نداره! ...


××× من یه زنم که زندگی در تنهاییُ انتخاب کرده! پدرت باهام نیست! سَر این موضوع ناراحت نیستم، حتی وقتی نگاهم روی دَری ثابت میمونه که اون با قدمای محکم ازش بیرون رفته وُ من هیچ کاری واسه نگه داشتنش نکردم! چون حتی اگه نگه اش میداشتم باز هم منُ اون حرفی واسه گفتن نداشتیم!

پ.ن : [کودک نامشروع بوده و پدرش اون و مادر کودکش رو واسه همیشه ترک می کنه....]


[نامه به کودکی که هرگز زاده نشد] (اوریانا فالاچی)
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

او گفت : خیلی می ترسم و من گفتم : چرا؟ و او گفت : چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول . خوشحالی این شکلی وحشتناک است . ازش پرسیدم : چرا؟ و او گفت : وقتی دست سرنوشت بخواهد چیزی را ازت بگیرد ، می گذارد این طور خوشحال باشی.

بادبادک باز / خالد حسینی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آرام و خوش ، در سطح دریا شنا می کرد و به خودش می گفت : "مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیایید؛ اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی با مرگ روبه رو شدم که می شوم مهم نیست؛ مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد... "
ماهی سیاه کوچولو - صمد بهرنگی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

. زندگی به تنهایی برای معجزه بودن کافیست.
مروین پیک - شیشه گر

در نهایت همه ی ما میمیریم، و این مایه ی خوشبختی ماست. اغلب انسان ها هرگز نمیمیرند، زیرا هرگز به دنیا نمی آیند.
. پس از صد ها میلیون قرن خوابیدن در نهایت چشمان خود را بسوی دنیایی مجلل، رنگارنگ و سخاوت مند با حیات باز کرده ایم. پس از چند دهه باید چشمان خود را مجددا ببندیم. آیا این راهی با شکوه و روشن نیست که وقت خود را چنین سپری کنیم؟ برای شناخت جهان تلاش کنیم و اینکه چگونه در آن از خواب برخواسته ایم؟ .... آیا غم انگیز نیست که به گور رویم بدون تعجب از اینکه چرا به دنیا آمده ایم؟
کیست که با چنین طرز اندیشه ای سحرخیز نباشد، اکتشاف جهان را از سر نگیرد و شادمان نباشد از اینکه قسمتی از آن است.

- ریچارد داوکینز . گسیختن رنگین کمان
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

حقيقت آن است ك هر چ مردم در خصوص شما، يا هر كس ديگري ، بگويند چندان اهميتي ندارد. چون حرفهايشان همه از الف تا يا - گرچه از الفــبــا بايد ترسيد -بسيار مرموز و غير قابل فهم است . و فقط كوههاست ك با بالاي بلندشان از اين ابـــهـام سر در مياورند.

خداحافظ گاري كوپر-رومن گاري
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

آیا لانگ فِلو نبود که میگفت "برگهای خاطره خش خش اندوهناکی در تاریکی سر میدهند؟" او به زودی وارد تاریکی گور میشد ،اما نه هنوز! کیت فکر کرد هنوز مجبورم مهمترین کار زندگی ام را انجام بدهم ، دیوید کمی حوصله کن به زودی به نزدت خواهم آمد.

(استاد بازی - سیدنی شلدون )
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

خانه غرق سکوت بود ، مثل این که مرگ پاهایی از مخمل داشت . سر و صدا نمی کردند. همه آهسته حرف می زدند . مامان تقریبا تمام شب در کنارم می ماند. و من به پرتغالی فکر می کردم. به قاه قاه های خنده اش ، به نحوه ی حرف زدنش . حتی زنجره های بیرون از ترق ترق ریشش تقلید می کردند . نمی توانستم از فکر کردن به او دست بردارم. دیگر به راستی می دانستم درد یعنی چه. درد به معنی کتک خوردن تا حد بیهوشی نبود. بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آن که بتواند رازش را برای کسی تعریف کند، دردی که انسان را بدون قدرت دست ها و سر باقی می گذارد و انسان حتی یارای آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد

... به پاهایش نگاه کردم، انگشت هایش از کفش بیرون زده بود.او یک درخت بود. اما درختی که تقریبا نمی شناختم
- یک چیز دیگر. درخت پرتقال کوچک ترا به این زودی ها قطع نمی کنند و موقعی قطع می کنند که تو از این جا دور خواهی بود و متوجه نخواهی شد.
هق هق کنان به پایش آویختم
- پاپا هیچ فایده ای ندارد ، هیچ فایده ای ندارد
و ضمن آن که به چشم هایش که مثل چشم های من پر اشک بود نگاه می کردم، مانند مرده ای زمزمه کردم
- پاپا، آن را قطع کرده اند، بیش از یک هفته است که درخت پرتقال شیرین کوچک مرا قطع کرده اند.
=======
درخت زیبای من - ژوزه مائوروده واسکونسلوس - ترجمه ی قاسم صنعوی - انتشارات سحر
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

.. " خیلی گرسنه ام. تا خانه بدویم؟!

_ مردم به ما میخندند!



_ تــو همیشه از خنده مردم کلافه ای. چرا؟!

چه بهتر از اینکه ؛ به هر دلیل ، اما نــه ابتذال ؛ بخندانیم شان ؟!

تــو وقتی می بینی که من افسرده ام ، نـباید بگذری .. سکوت کنی ؛ یا فقط همدردی کنی!!

بنا کننده ی شادی های مـــن باش!

مگر چقدر وقت داریم؟! .. یک قــطــره ییم که می چکیم _ در تــنِ کــویــر _ و تمام می شویم.



_ چاره ای نــیست!

گاهی سریع زیبا ست ، گاهی کُند. شرایط ، حدِّ شتاب را مقدّر میکنند. می دویم! "


.


+ یک عاشقانه آرام _ نادر ابراهیمی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

« سن ژوزف می گفت: جرئت داشته باشید.

این جمله، تمامِ انقلابِ ما را در بر می گیرد!


[size=12pt].. کسانی که انقلاب را نـاتمام می گذارند ؛ گــورِ خودشان را کنده اند!!
»


_ فرانسوا شاتوبریان

_ _ _

.. " زمانیکه انسان های شرافتمند ،

مشکلات را درک نـمی کنند و نـمی خواهند سرنوشت را به دست و مسئولیت را به عهده گیرند ؛


انسان های بدطینت ،

برای کسب مسئولیت واردِ صحنه می شوند! " ..


_ فرانسوا گیزو

.
.
.

+ حکومت صدروزه ناپلئون بناپارت _ دومنیک دو ویلپن[/size]
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

" دختر جوان با فرزندش راهی مشهد بود، در پاسخ نگرانیِ مادرش گفت: غریب نـیستم! چه کسی بهتر از امام رضا(ع)؟! ..



ناگهان صدای گریه کودک برخواست اما زود قطع شد! کسی از جمع فریاد زد «طفلی خفه شد!»


دختر جوان یاد گفتگویش با مادر افتاد! رو به حرم کرد و گفت : «حاشا به غیرتت!!»


چشمانش سیاهی رفت! دید در مجلسی ست و سیدی نورانی بر منبر روضه میخواند! اشاره کرد «پش آ ! » .. دعایی خواند و فرمود: «تو نگران عــلــی نـباش!»

با صدای گریه فرزندش برخواست! صدای صلواتِ جمع بلند شد ..!

_ _ _

شب یکشنبه بود و باشگاه شلوغتر! بیشتر نظامیان امریکایی با خانواده آمده بودند .. طبق معمول، دورِ میز ایرانیها شلوغ بود!

مجری، متوجه شد! «خانمها و آقایان! گویا مشتریان میز 65 از ما بیشتر ست! مایلم میکروفون را به آنها بسپارم؛ شما چطور؟!»

روی سن آمد و شروع کرد .. «با دوستان امریکایی مان درباره اسلام بحث میکردیم!» ...


علی ؛ وقتی خداحافظی کرد ، بیش از پانصد نفر برایش دست زدند! از شدت تشویق ها، بار دیگر به سن برگشت و ابراز تشکر کرد.
از فردا، دعوتنامه های زیادی برای تقاضای دیدار با او ارسال شد!

.
.
.

در کمین گل سرخ (زندگینامه شهید امیر سپهبد علی صیاد شیرازی) _ محسن مومنی
 
پاسخ : قسمـت‌های جالـب از کتـاب‌های موردعلاقـه‌تون

شیر گرسنه پنجه هایش را پنهان میکند،ما روزی اوضاع را عوض خواهیم کرد

(استاد بازی-سیدنی شلدون)
 
Back
بالا