قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

hanita.ard

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,843
امتیاز
26,249
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
....
سال فارغ التحصیلی
99
دانشگاه
قزوین
رشته دانشگاه
شیمی محض
با خود اندیشید :واقعا که مرا باش دست به چه کاری میخواهم بزنم و از چه چیزهایی میترسم....
خب دیگر....اختیار هر چیز دست خود ادم است ....
حال اگر گذاشت هر چیزی راحت از چنگش بلغزد این دیگر از جبن و بزدلی خود اوست....تمام شد و رفت ....این دیگر چون و چرا ندارد ....
فقط مانده ام مردم بیشتر از چه چیزی وحشت دارند ....
من که میگویم مردم بیشتر از هر چیز از اینکه قدم تازه ای بردارند یا حرف تازه ای بزنند وحشت دارند...

به هرـحال من هم دیگر دارم زیادی حرف میزنم و شاید این حرف زدن نمیگذارد دست به کاری بزنم

مکافات و جنایت ... فیودور داستایفسکی
 

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,377
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
به تلخی لبخند زد. در چهره اش خواندم: "آره، ممکن است!"
به خاطر درس تلخی که داده بودم از او پوزش خواستم و به رغم حیرت فراوانش، هشتاد روبل طلبش را پرداختم. با حجب و کمروئی تشکر کرد و از در بیرون رفت...
به پشت سر او نگریستم و با خود فکر کردم: "در دنیای ما، قوی بودن و زور گفتن، چه سهل و ساده است!"

آنتوان چخوف - بی عرضه - ۱۸۸۳​
 

*Kosar*

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
311
امتیاز
6,993
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خوی
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
تهران_مرکز
رشته دانشگاه
زبان و ادبیات انگلیسی
چیزی که یکبار اتفاق بیافتد ممکن است هرگزتکرار نشود ،اما آنچه دوباراتفاق بیافتد حتما برای بار سوم نیز اتفاق میافتد

دیدار با فرشتگان/پائولوکوئیلو
 

mr wayne

کاربر
ارسال‌ها
55
امتیاز
808
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
Auschwitz
سال فارغ التحصیلی
94
زندگی حتی وقتی انکارش می‌کنی، حتی وقتی نادیده اش می‌گیری، حتی وقتی نمی‌خواهی اش، از ناامیدی‌های تو قوی‌تر است.
آدم‌هایی که از بازداشت‌های اجباری برگشته اند، دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان
و سوخته شدن خانه‌هایشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس‌ها دویدند و به پیش‌بینی‌های هواشناسی با دقت گوش کردند.
باور کردنی نیست اما زندگی همین‌گونه است... زندگی از هر چیز دیگری قو‌ی‌تر است.
من او را دوست داشتم-آنا گاوالدا
 

Special girl

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
469
امتیاز
8,982
نام مرکز سمپاد
FARZANEGAN
شهر
SHZ-JAH
سال فارغ التحصیلی
1397
من با استعداد بودم، یعنی هستم. بعضی وقت ها به دست هام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی شوم، یا یک چیز دیگر. ولی دست هام چکار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند و غیره.. دست هایم را حرام کرده ام، همین طور ذهنم را...

#چارلز_بوکوفسکی
از كتاب : عامه پسند
 

Leo

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,579
امتیاز
21,916
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
1399
فقط بابت اینکه یکی مُرده از دوس داشتنش دس نمی کشیم که. مخصوصا وقتی از همه ی اونایی که زنده ن هزار بارم بهتره.
ناتور دشت/دیوید سالینجر
 

nils

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
10,165
نام مرکز سمپاد
‌‌فرزانگان
شهر
‌مشهد
سال فارغ التحصیلی
0
جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند.
حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بردهان برد.
جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند،
حلاج گفت؛ آنهاروزه اند و برخاست.
غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.
شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی.
حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم, اما دل نشکستیم.."

تذکره الاولیاء _ عطار نیشابوری
 
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
اون ها خطرناکن، ولی ما اون ها رو به دیوار خونمون آویزون می کنیم، به دستمون می بندیم، حتی تو ایستگاه های قطار می ذاریم، شنیدم که میگن تو آینده روبات ها انقدر قدرتمند میشن که می تونن آدم ها رو از بین ببرن.
اما انگار همه فراموش کردن که چند صد سال پیش چیزی اختراع شد که هر لحظه داره جون مردم رو میگیره، ساعت ها!
ساعت های جنایتکار، ساعت های لجباز، عقربه هاشون بی ملاحظه میچرخن، با اون صدای همیشگی، تیک تاک، بنگ بنگ!
وقتی که می خوای ساعت ها زود بگذرن، جون به لبت می کنن و دیر می گذرن، اما وقتی که می خوای دیر بگذرن، با تموم سرعت میگذرن.
ساعت من دیگه تیک تاک نمی کنه، چون یه روز که ساعت هفت منتظر کسی بودم و اون دیر کرد، خیلی ترسیدم که یه وقت نیاد، واسه همین باطری ساعتم رو در آوردم، حالا دیگه ساعتم همیشه هفت رو نشون میده.
درسته که دیگه عقربه های ساعتم نمی چرخن، اما صدایی رو از لا به لای رگ هام و از ضربان قلبم می شنوم که میگه تیک تاک، بنگ بنگ، تیک تاک، بنگ بنگ!

قهوه سرد آقای نویسنده _ روزبه معین
 

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,484
امتیاز
70,642
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
پادوا
رشته دانشگاه
روان شناسی
کسی نمی تواند اینگونه خوب و تا این اندازه بد درباره ی تو اندیشیده باشد

وقتی نیچه گریست
 
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
19,970
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
- یک بار دیگر به من بگو که سید گلپا چه گفت؟
-فرمود, خوش نامی قدم اول است... از خوش نامی به بدنامی رسیدن, قدم بعدی بود... قدم آخر, گم نامی است... طوباللغربا!
قیدار سر تکان می دهد و به سوی در نیمه باز می رود. تا خط وسط جاده قدیم شمیران می رود. اتول های گذری می زنند روی ترمز. از همان وسط, بالا و پایین و چپ و راست را می سکد. بعد بر می گردد و در تاریکی حیاط لنگر پاسید گم می شود و همان جور که در گاومیش را باز می کند, زیر لب می گوید:
- گنده نامی, گندنامی, گم نامی ... خوشا گم نامان! خوشا گم نامان!

قیدار/رضا امیرخانی/ افق
 
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
«سوفی آموندسن از مدرسه به خانه می‌رفت. تکه اول راه را با یووانا آمده بود. درباره آدمهای ماشینی حرف زده بودند. یووانا عقیده داشت مغز انسان مانند کامپیوتری پیشرفته است. سوفی خیلی مطمئن نبود. آدمیزاد لابد بیش از یک قطعه افزار است؟ به فروشگاه بزرگ که رسیدند، راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی می‌کرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود. بعد از باغ آنها بنای دیگری نبود، خانه‌شان انتهای دنیا می‌نمود. جنگل از همان جا شروع می‌شد. آمد و آمد تا رسید به کوچه کلوور. در آخر کوچه پیچ تندی بود، به نام پیچ ناخدا. احدی گذارش به این طرف‌ها نمی‌افتاد مگر در تعطیلات آخر هفته. اوایل ماه مه بود. شاخه‌های سرکش نرگس‌های زرد، گرد درختان میوه بعضی از باغ‌ها پیچیده بود. برگ‌های سبز کمرنگ درختان غان تازه درآمده بود. شگفتا، چگونه همه چیز در این وقت سال می‌شکفد! زمین که رو به گرمی نهاد و دانه‌های آخر برف که آب شد، خروارهای گیاه سبز از خاک بی‌جان سر در‌می‌آورد، چی این را سبب می‌شود؟ سوفی درِ باغ را گشود، به صندوق پست نگاهی انداخت....»

«دنیای سوفی» نوشته یوستین گردر
 

MHO

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
688
امتیاز
6,766
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
نه،آنچه اورا وادار به نوشتن کرد این نبود. مطلب اصلی ضعف خود او بود. زیرا شجاعت در خلوت،بدون شاهد،بی آنکه شناخته شوی و رودررو با خودت-این قدرت و شانی بزرگ میطلبد. و فوسیک به تماشاگر نیاز داشت. در خلوت سلولش برای خود تماشاگری خیالی خلق کرد -نیاز داشت اورا ببینند و برایش کف بزنند. اگر نه در واقع ،پس در خیال. نیاز داشت که سلولش را به صحنه تبدیل کند و سرنوشت خود را بیشتر از آنکه واقعا زندگی کند با بازی کردن و تصویر کردن آن تحمل پذیر سازد!

تمام مدت،سخت تر از همیشه کار میکنیم،اما در احاطه سکوت قرار داریم. من در تالاری خیالی ایستاده ام و احساس میکنم این لودویک است که دستور داده تنها باشم. زیرا دشمنان نیستند که انسان هارا به تنهایی و انزوا محکوم میکنند،دوستانند.



شوخی
میلان کوندرا
مترجم:فروغ پوریاوری
 

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,377
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
-آخ آخ آخ!... یعنی یک پیانو بخر و برهنه بمان! هشتصد روبل!!! لعنت به چیز کم! خداحافظ شما! اشپرخن زی! گبن زی! می‌دانید، روزی مهمان یک مرد آلمانی بودم - به ناهار دعوتم کرده بود.‌.. بعد از آنکه ناهارمان را خوردیم؛ از مهمان دیگری که او هم یک آلمانی بود پرسیدم: "به زبان آلمانی چطور می‌شود گفت: از نان و نمک‌تان متشکرم؟" یارو کلی برای من سخن داد... هی گفت و گفت... اجازه بفرمایید... گفت: "ایش لیبه دیش فون هانتسن هرتسن!" راستی ترجمه ی این جمله چه می‌شود؟
مرد آلمانی که همچنان پشت پیشخوان ایستاده بود ترجمه کرد:
-من... من دوستت دارم، با تمام قلبم!
-بله، بعد از ناهار، به طرف دختر صاحبخانه رفتم و عین این جمله را به‌اش گفتم... دختره مثل لبو سرخ شد... چیزی نمانده بود جنجال به پا شود... خوب، من رفتم، خداحافظ شما!...راست گفته اند که یک کله ی خراب، مایه ی گرفتاری و دردسر یک جفت پاست!... عین کار بنده... با این حافظه ی گندی که دارم بجای یک دفعه، ناچارم بیست دفعه به پاهایم زحمت بدهم. خوب، باید رفت... خدانگهدار!

آنتوان چخوف - نسیان - ۱۸۸۲​
 

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,377
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
کمک‌لوکوموتیوران ها، سراسیمه به دور لوکوموتیو از کار افتاده، می‌چرخند، تق و توق راه می‌اندازند و داد و بیداد می‌کنند...
رییس ایستگاه که کلاه سرخ‌رنگی بر سر دارد در گوشه ای ایستاده است و برای دستیار خود لطیفه هایی از آداب و رسوم قوم یهود نقل می‌کند و می‌خندد...
باران می‌بارد...
به طرف واگن خود راه می‌افتم...
مردی ناآشنا با کلاه شاپو حصیری و بلوز خاکستری تیره، به سرعت از کنارم می‌گذرد...
او چمدانی در دست دارد... خدای من، این که... این که چمدان من است!

آنتوان چخوف - در واگن - ۱۸۸۱​
 

boodika

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
904
امتیاز
6,072
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ناکجا
سال فارغ التحصیلی
1398
اصلا به فکر اینکه این بیشعورها تحلیل بروند، پیر شوند و خودبه خود خلع سلاح شوند
نباشید آنها بنیه و استقامت وحشتناکی دارند. سردرد یا زخم معده نمیگیرند، بلکه خود باعثِ این امراض میشوند! بهنظر میرسد که روئینتن اند. آدمهایی که دربارهشان گفته میشود(خدا انها را نمیخواهد و شیطان هم میترسد که زیاد بهشان نزدیک شود)و بنابراین ما گیرشان افتادهایم.
کتاب بیشعوری
خاویر کرمنت
 
آخرین ویرایش:

atousa.a

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
153
امتیاز
3,063
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ری
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
نرم افزار
- از مرگ هم نمیترسید؟
- بترسم؟ نه! نه ترسی از مرگ دارم نه پیش بینی آن را میکنم و نه امیدی به آن دارم. چرا باید اینطور باشد؟ من با این بنیه ی قوی و زندگی ملایم و کارهای بی خطری که دارم،‌ باید آنقدر روی این زمین باقی بمانم تا دیگر حتی یک تار موی سیاه هم روی سرم نباشد. ولی با این حال قادر به ادامه ی زندگی در این شرایط نیستم. باید به خودم یاداوری کنم نفس بکشم، باید تقریبن به قلبم یاداوری کنم بتپد.

بلندی های بادگیر
امیلی برونته
 

boodika

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
904
امتیاز
6,072
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ناکجا
سال فارغ التحصیلی
1398
من با قاطعیت اعلام میکنم که اجداد ما در گذشته های دور مهمانانی از فضا داشته اند هر چند که نمی دانم این دیدار کننده های باهوش فضایی از کدام سیاره بوده اند.با وجود این ها اعلام میکنم که این غریبه ها بخشی از نوع بشر آن دوران را از بین برده و شاید برای اولین انسان نوع هوموساپینس را به وجود آوردند....این یک ادعای انقلابی ست

ارابه خدایان..
اریک فن دانیکن
 

Sophie Amundsen

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
147
امتیاز
1,092
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
پشت هیچستان!
به من دروغ بگو، اما دروغ خودت را بگو و آن وقت من تو را خواهم بوسید. دروغ را به سبک خود گفتن، بهتر از حقیقتی است به تقلید دیگری! در مورد اول تو انسانی و در مورد دوم، تو فقط مانند طوطی هستی! حقیقت از بین نخواهد رفت، اما پدر زندگی را ممکن است در آورد.
جنایت و مکافات
داستایُفسکی
 

Radikal

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,576
امتیاز
31,307
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
داغ دیده ام بعله!
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
سیاستگذاری علم و فناوری
اینستاگرام
او مبتذل است، بسیار مبتذل، اما نمیدانم چطور برایتان شرح بدهم، شیک و با وقار نیست ...‌البته مسئله این هم نیست، مشکل بیشتر مربوط به روحش میشود، ابتذال روح چیزی ناگفتنی‌ست.

[دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد_ آنا گاوالدا]
 
بالا