- مدیر
- #1,501
- ارسالها
- 359
- امتیاز
- 10,633
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- بیرجند
- سال فارغ التحصیلی
- 1397
- دانشگاه
- فرهنگیان مشهد
- رشته دانشگاه
- ادبیات فارسی
همچنین به شما گفتهاند که زندگی تاریکیست و شما از فرط خستگی آنچه را خستگان میگویند تکرار میکنید.
و من به شما میگویم که زندگی به راستی تاریکیست مگر آن که شوق باشد.
و شوق همیشه کورست مگر آن که دانشی باشد.
و دانش همیشه بیهوده است مگر آن که کاری باشد
و کار همیشه تهی است مگر آن که مهری باشد
و هرگاه که با مهر کار کنید خود را به خویشتن خویش میبندید و به یکدیگر و به خداوند خود.
و اما کار کردن با مهر یعنی چه؟
یعنی بافتن پارچهای که تار و پودش را از دل خود بیرون کشیده باشی چنان که گویی دلدارت آن پارچه را خواهد پوشید.
یعنی ساختن خانه از روی محبت چنان که گویی دلدارت در آن خانه خواهد زیست.
یعنی کشتن دانه از روی لطف و بر داشتن حاصل از روی شادی چنان که گویی دلدارت میوهاش را خواهد خورد.
یعنی دمیدن دمی از روح خویش در هر آنچه میسازی.
و دانستن این که همه مردگان آمرزیده گرداگردت ایستادهاند و تو را مینگرند.
بارها از شما شنیدهام چنان که گویی در خواب سخن میگویید " آن که با مرمر کار میکند و شکل روح خود را در سنگ میبیند شریفتر از اوست که زمین شخم میزند"
"و آن که رنگین کمان را به چنگ میآورد و در هیئت انسان روی پارچه می گذارد برتر از اوست که پایافزار ما را میدوزد"
ولی من میگویم -نه در خواب در عین بیداری نیمروز- که سخن باد با بلوط تناور شیرینتر از سخن او با تیغههای گیاه نیست!
و بزرگی تنها از آن کسیست که از صدای باد ترانه میسازد
که با مهر خود او شیرینتر شده است.
کار مهریست که به چشم می آید
و تو اگر نتوانی با مهر کار کنی و جز از روی بیزاری کار نکنی، بهتر آن است که از کار دست بداری و در کنار دروازه معبد بنشینی و از کسانی که با شادی کار میکنند صدقه بگیری!
زیرا که اگر نان را از روی بیاعتنایی بپزی نان تلخی میپزی که خورنده را فقط نیمسیر میسازد.
و اگر انگور را از روی ناخرسندی در چرخشت بریزی ناخرسندی تو نبیذ را زهرآلود خواهد کرد.
و اگر مانند فرشتگان آواز بخوانی و مهری به آواز نورزی گوش مردمان را از شنیدن صداهای روز و صداهای شب باز می داری.
پیامبر
جبران خلیل جبران
اینقدر این بخش از کتاب رو دوست داشتم که "بامهر" تو دفترم نوشتمش...
و من به شما میگویم که زندگی به راستی تاریکیست مگر آن که شوق باشد.
و شوق همیشه کورست مگر آن که دانشی باشد.
و دانش همیشه بیهوده است مگر آن که کاری باشد
و کار همیشه تهی است مگر آن که مهری باشد
و هرگاه که با مهر کار کنید خود را به خویشتن خویش میبندید و به یکدیگر و به خداوند خود.
و اما کار کردن با مهر یعنی چه؟
یعنی بافتن پارچهای که تار و پودش را از دل خود بیرون کشیده باشی چنان که گویی دلدارت آن پارچه را خواهد پوشید.
یعنی ساختن خانه از روی محبت چنان که گویی دلدارت در آن خانه خواهد زیست.
یعنی کشتن دانه از روی لطف و بر داشتن حاصل از روی شادی چنان که گویی دلدارت میوهاش را خواهد خورد.
یعنی دمیدن دمی از روح خویش در هر آنچه میسازی.
و دانستن این که همه مردگان آمرزیده گرداگردت ایستادهاند و تو را مینگرند.
بارها از شما شنیدهام چنان که گویی در خواب سخن میگویید " آن که با مرمر کار میکند و شکل روح خود را در سنگ میبیند شریفتر از اوست که زمین شخم میزند"
"و آن که رنگین کمان را به چنگ میآورد و در هیئت انسان روی پارچه می گذارد برتر از اوست که پایافزار ما را میدوزد"
ولی من میگویم -نه در خواب در عین بیداری نیمروز- که سخن باد با بلوط تناور شیرینتر از سخن او با تیغههای گیاه نیست!
و بزرگی تنها از آن کسیست که از صدای باد ترانه میسازد
که با مهر خود او شیرینتر شده است.
کار مهریست که به چشم می آید
و تو اگر نتوانی با مهر کار کنی و جز از روی بیزاری کار نکنی، بهتر آن است که از کار دست بداری و در کنار دروازه معبد بنشینی و از کسانی که با شادی کار میکنند صدقه بگیری!
زیرا که اگر نان را از روی بیاعتنایی بپزی نان تلخی میپزی که خورنده را فقط نیمسیر میسازد.
و اگر انگور را از روی ناخرسندی در چرخشت بریزی ناخرسندی تو نبیذ را زهرآلود خواهد کرد.
و اگر مانند فرشتگان آواز بخوانی و مهری به آواز نورزی گوش مردمان را از شنیدن صداهای روز و صداهای شب باز می داری.
پیامبر
جبران خلیل جبران
اینقدر این بخش از کتاب رو دوست داشتم که "بامهر" تو دفترم نوشتمش...