قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

این یک قسمت از ده ها قسمت تفکر برانگیز کتاب《باران عشق》به قلم خانم فانوس فاروقی بود که نقل قول های زیبا و دلنشینی از بزرگان ادب در متن گنجانده شده بود(این اثر به نظرم ارزش ادبی زیادی نداره،ولی به دوستان علاقه مند به رمان های عاشقانه توصیه میشه):

((برهمه چیز کتابت بود مگر بر آب؛اگر گذر کنی بر دریا،از خون خویش کتابت کن،تا آن کز پی تو در آید،داند که عاشقان و مستان و سوختگان رفته اند...شیخ خرقان))
 
-خودت میگفتی که واقعیت هرگز قدرت شکست رویا رو نداره
+ولی الان یه نفر تو این شهر هست که یه رویای پلید داره
لمونی اسنیکت؛همه سوال های اشتباه
 
مادر می‌گفت: "همیشه، بجنگید تا نظام عادلانه‌تری برقرار شود. هیچ‌وقت خودتان را در وضعیت موجود حبس نکنید."

حقایقی که باید گفت، صفحه ۳۸
نوشته کامالا هریس
ترجمه علی اکبر عبدالرشیدی
نشر نون
 
فی حقیقه عشق - سهروردی

گر عشق نبودی سخن عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی؟
ور باد نبودی که سر زلف ربودی؟
رخساره‌ی معشوق به عاشق که نمودی؟
-
استاد تو عشق است چو آنجا برسی
او خود بزبان حال گوید چون کن
-
بحق آنکه مرا هیچکس بجای تو نیست
جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست
-
نه علم نه دانش نه حقیقت نه یقین
چون کافر درویش نه دنیا و نه دین
-
دشمن که فتادست به عشقت هوسش
یک لحظه مبادا بطرب دست رسش
نی نی نکنم دعای بد زین سپس‌اش
گر دشمن از آهنست عشق تو بسش
-
عشق را از عشقه گرفته اند و آن گیاهیست که در باغ پدید آید در بن درخت. اول بیخ در زمین سخت کند پس سر بر آرد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فراگیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان درخت نماند و هر غذا که بواسطه‌ی آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود
-
عشق چون نومید گشت دست حزن گرفت و روی در بیابان حیرت نهاد
-
چون روزی چند برآمد یعقوب را با حزن انسی پدید آمد چنانکه یک لحظه بی او نمیتوانست بود. هرچه داشت به حزن بخشید. اول سواد دیده را پیش کش کرد "و ابیّضت عیناهُ من الحزن" پس صومعه را بیت الاحزان نام کرد و تولیت بدو داد
-
uz34_screenshot_20210115-230219_onedrive.jpg
 
آخرین ویرایش:
به شدت نياز داشتم با كسى حرف بزنم و از ايده ها و داستان هايى كه تو سَرَمه واسه ش بگم . تلفن رو برداشتم تا شماره اى رو بگيرم اما هيچ كس رو نداشتم . دفترچه تلفن من پر از اسم هاى جور واجوره . اما وقتى دنبال كسى مى گردم تا بتونم باهاش حرف بزنم ، میبينم كه به صورت مفتضحانه اى هيچ كس رو ندارم و اون اعدادى كه جلوى اسم ها نوشته شده مثل اعدادى روى يک چک بى محل نوشته شده باشه ، بى ارزش و مسخره ان.

قهوه ى سرد آقاى نويسنده
روزبه معین
 
بشر یگانه دشمن واقعی ماست. بشر را از صحنه دور سازید.

ریشه گرسنگی و بیگاری برای ابد خشک می شود. بشر یگانه مخلوقی است که مصرف می کند و تولید ندارد.

نه شیر می دهد. نه تخم می کند. ضعیف تر از آن است که گاوآهن بکشد

و سرعتش در دویدن به حدی نیست که خرگوش بگیرد.

اوست که آنها را به کار می گمارد

و از دسترنج حاصله فقط آنقدر به آنها می دهد که نمیرند. و بقیه را تصاحب می کند

کتاب قلعه حیوانات اثر جورج اورول
 
حدود سه ساعت حرف زد در مورد اصل و نسب مادر و پدرش و تا عمو و عمه هایش رفت که اهل کجایند و کجا زندگی میکنند. خلاصه خلاصه که شما اگر نگاه کنید در صدر شجره نامه زرنشان جولیا پندلتن، به میمونی از بهترین نژاد ها می رسیدکه دم خیلی بلندی دارد.

بابالنگ دراز
 
نیمی از عمر را به تمسخر آنچه دیگران به آن اعتقاد دارند می‌گذرانیم و نیمی دیگر را در اعتقاد به آنچه دیگران به تمسخر می‌گیرند.

کافه زیر دریا
 
-تو ایمان نداری!
-تا حالا فکر کردی چرا خدا به ایمان نیاز دارد؟ فکر نمی کنی به این دلیل است که بهشت ظرفیت محدودی دارد و شرط ایمان ترفند خداست تا تعدادی را پایین نگه دارد؟
جزء از کل/ استیو تولتز
 
ولی همان اول کار با آن غرورش که از ضعفش آب میخورد دل شازه کوچولو را شکسته بود.
-----------
-من هم سبک مغز بودم. سعی کن خوشبخت باشی. برو دیگر! حالا که تصمیم گرفته ای بروی دست دست نکن!
و روی برگرداند تا شازده کوچولو اشکش را نبیند. گلی بود تا این حد خودپسند!
--------------
اگر آدم گلی را دوست داشته باشد که تو تمام دنیا فق یکی ازش هست برای احساس خوشبختی کافی است نگاهی به اسمان بیندازد و بگوید: گل من جایی میان همان ستاره هاست

شازده کوچولو
 
امید گاهی تمام حماقت‌ها را معنای متعالی ابلهانه‌ای می‌بخشد. مثل امید به تغییر چیزهایی که به زبری پوست کرگدن شده و آدمی رویش، به نازکی بلاهتش، کرم می‌مالد.

ناتمامی
 
پلیدی چیز پیچیده ای نیست؛شاید با شما در اتاقی حضور داشته باشد.
همه سوال های اشتباه؛لمونی اسنیکت
 
خرابکاری سیبیلیه بر پرتره ی یک دیکتاتور نیشگونی بر گونه یک مستبد؛نه مردم آزاری
دوتا خفن تابستان خود را چگونه گذراندند
 
“… انسان، برخلاف معنی اصطلاحی آن در علم، که بر هر بی‌شاخ و دمی که پیشانی و کف دست‌اش مو نداشته باشد و راست راست راه برود اطلاق می‌گردد، به بشری گفته می‌شود که “آگاهی” در او “اراده‌ای” پدید آورده است، که به وی “آزادی” می‌بخشد، و آزادی یعنی امکان سرپیچی از جبر حاکم و گریز از زنجیر علیت، که جهان را و جان را می‌آفریند، و به حرکت در می‌آورد، و به نظم می‌کشد، و اراده می‌کند…”
استاد-شریعتی
 
خوش نویسی در سنت هنری چین والاترین جایگاه را دارد، از این رو آموزش خط بعنوان یک پدیده‌ی تربیتی بنیادین از دوره‌ی کودکی آغاز میگردد. یک فرد چینی اهل فرهنگ میبایست همواره توان خویش را در خوشنویسی حفظ میکرد تا بتواند آن را به اثبات برساند. اهمیت خوشنویسی به حدی بود که حتی محققان و اهل علم برای احراز یک مقام رسمی دولتی میبایست امتحان خوشنویسی را با موفقیت پشت سر میگذاشتند و در غیر اینصورت به مسند مورد درخواست گمارده نمیشدند.

-کتاب سیرهنر در تاریخ۱ رشته‌ی هنر :))
 
دل تنگم؛ واسه ادمایی که قبلا تو زندگیم بودن.
واسه ادمایی که قبلا تو زندگیشون بودم.
واسه ادمایی که قبلا سرجاشون بودن.
واسه ادمایی که قبلا جزیی از زندگیشون بودم.
واسه ادمایی که بخشی از زندگی من بودن.
واسه ادمابی که کل زندگی من بودن.





من جوکم، جیمی گریم، نوشته جیمز پترسون
 
خودکشی در هرکس منحصر به خودشه!
یکی دیگه شیک‌ نمی‌پوشه
یکی دیگه آرزویی نمی‌کنه
یکی دیگه به تحصیل ادامه نمیده
یکی دیگه به خودش نمی‌رسه
یکی محبت نمی‌کنه
یکی دیگه محبت نمی‌پذیره
و این گونه است که اکثر آدم‌ها
در سی سالگی می‌میرند
و در هشتاد سالگی دفن می‌شوند...
پائولو_کوئیلو
 
خدا مرده‌است. خدا مرده باقی می‌ماند و ما او را کشته‌ایم. چگونه خود را تسلی خواهیم داد، جنایتکاران تمامِ جنایتکاران را؟ آنچه مقدس‌ترین و مقتدرترین چیز بود که تاکنون جهان به خود دیده‌است، بر اثر خون‌ریزی بسیار حاصل از چاقوهای ما مرده‌است. چه کسی ما را از این خون پاک خواهد کرد؟ چه آبی برای ما موجود است تا خود را بشوییم؟ چه اعیادی بهر کفاره، چه مناسک مقدسی را از خود ابداع خواهیم کرد؟ آیا عظمت این عمل بیش از اندازه برای ما عظیم نیست؟ آیا نبایستی تنها خود خدایانی دیگر شویم تا شایسته این کار باشیم؟
دانش طربناك،نيچه
 
اگر ثروتمند باشی، سرما یک نوع تفریح می‌شود تا پالتو پوست بخری،خودت را گرم کنی و به اسکی بروی...
اگر فقیر باشی بر عکس، سرما بدبختی می‌شود و آن وقت یاد می‌گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف متنفر باشی؛
(کودک من! تساوی تنها در آن جایی که تو هستی وجود دارد، مثل آزادی..ما تنها توی رحم برابر هستیم...)


نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
 
زمانی زمین پر از تنوع و شگفتی بود؛
خون‌آشام ها، اهریمن ها و ساحره ها.
اما الان تنها انسان ها مالک زمین هستند.
موجوداتی پرشمار و طلبکار که زمین را فروشگاهی می بینند برای بدست آوردن خواسته هایشان. حتی اگر آن خواسته، در دستان موجود دیگری باشد. خواسته ای مثل:بقا
اما همانطور که پدرم همیشه میگفت، بعد از هر غروب، طلوع دیگریست. انسان هایی که مارا به پشت کوه ها راندند، با طلوع ما به پایان راه خواهند رسید. اما چه میشود که سرنوشت این طلوع، در دستان ساحره‌ای می افتد که توان کنترل خودس را ندارد؟
سرنوشت صدها موجود که تنها خواهان حق خود هستند. ابتدایی ترین حق، بقا. صدها موجود انسان نما که قرن ها با فریاد:"بگذارید زنده بمانم!" در گلویشان دست و پنجه نرم کرده اند.



اکتشاف جادوگران
______________


من سهمی بیشتر از سهم عادلانه ام در تجربه های نزدیک به مرگ داشته ام. این چیزیه که واقعا نمیتونی بهش عادت کنی.

تنها چیزی که واقعا جاودان می ماند، کودکیست. کودکی قلمروییست که هیچ کس در آن نخواهد مرد.


گرگ و میش

________________

در ایالات متحده ساحلی هیچ تفرقه ای نیست. تنها زیرانداز هست و همه برابر به نظر می رسند. اثبات این ادعا که همگان می توانند در صلح به سر ببرند:
همه را از همه جا به زور به نزدیک ترین ساحل ببرید!
دیگر جنگی در کار نخواهد بود، تنها چند اکشن کوچک. زد و خورد هایی کنار قلعه های شنی.
کِرِم، آب، یخ در بهشت...
زندگی و دیگر هیچ!
چه میشد اگر خورشید همیشه می تابید؟
چه میشد اگر تنها وظیفه تو این بود که در امواج دست و پا بزنی؟


من جوکم
 
Back
بالا