پاسخ : و اما مجموعه ی اشعارم...
دوستان اهل ادب..این آخرین دلنوشتمه...هرکی میدونه بگه این سبکش چیه چون خودم نمیدونم و مثه دیوونه ها فقط گریه کردم و نوشتم:
چه شیرین لحظاتی را عقربه ها پیشکش یکدیگر می کردند.
همه بودند
خاطراتت که دیریست در کلبه ی ویرانه ی دهکذده ی غم خاک گرفته اند.
نمکین آهنگ خنده هایت که گاه و بیگاه آسمان خاکستری افکارم را می لرزاند
کلام بی پایان صدایت
سکوت مبهم قدمهایت
نگاه پر از معنایت
و شیدایی افکار بی پروایت
آدمک های کوکی رویایت
مرید های کوچک شب هایت
عشق شهره فرداهایت
همه بودند
من نیز بودم
پر رنگ ترین تصویر دیروز رویاهایت
من بودم با
بوسه ی راه گم کرده ای که راهی جز کوچه پس کوچه های لب های تو نداشت!
من بودم با
قطره اشکی که همچون سنجاقکی از حباب گونه هایم گذر کرده و در کنج لبانم خانه گزیده بود!
اما ندیدی
این همه حضور را نادیده گرفتی
خودت بگو
به کدامین افق نگریستی که همه ی باور هارا
همه ی بودن هارا
یکجا دریغ کردی
خودت بگو
کدامین دیار خاموش را تابیدی که گل های باغ محبت من پرپر گشتند؟
کدامین خرابه را پای نهادی که دیگر فرش نگاهم را لایق قدم هایت ندانستی؟
کدامین واژه ی پست دلت را ربود که دیگر عاشقانه هایم را برایت معنا نیست؟
کدامین دست گلبرگ هایت را چید و خارهایت را برایم به یادگار گذاشت؟
کدامین کوهستان ردپایت را زیباتر از کوهستان برفی قلبم نشان داد که اینگونه با برف های نگاه عاشقانه ام غریبه شده ای؟
کدامین پرسش را پاسخ دادی که چون این ها پر از عطر عشق باشند؟
می دانم.
برای خودت پاسخ بسیار داری.
اما من
دیگر تو رو برای خودم نمی خواهم
کاش باور داشتی!!!
می گویم تا یقین کنی...
کاش می دانستی که گلبرگ های نگاهت چه گران بود و حیف چه ارزان فروختی؟!
کاش میدانستی قدم هایت لایق حریری است ت بر پلاسی کهنه و پای خورده پای نمی نهادی؟!
کاش میدانستی حسادت بر انگیز است هاله های نفست در فضای بی احساس؟!
کاش میدانستی عشق را حراج نمی کنند؟!
کاش میدانستی اعداد افکارت را می خواهند نه واژه های کلامت؟!
کاش میدانستی دست بازت را برای درونش می خواهند نه فاصله ی انگشتانت؟!
کاش میدانستی جاویدی تا برایش خودت را چون ثانیه ای گذرا خار نکنی؟!
کاش میدانستی قلمم کوچک ترین واژه ها را با یاد تو بر قلب سپید حک کرده است؟!
و کاش می دانستم عاشقانه هایم تا به کی بی پاسخ خواهند ماند؟؟؟!
