اشعار عاشقانه

  • شروع کننده موضوع saray
  • تاریخ شروع

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار عاشقانه



تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها،
لب حوض
درون آیینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی، چگونه پیچیده است
طنین ِ شعر ِ نگاه ِ تو درترانه ی من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است، ساخته ام !
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت، ترا شناخته ام !
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ، آینه ، دیوار، بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست، از تو می گویم
تو نیستی که ببینی، چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی ، چگونه، دور از تو
به روی هرچه در این خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو، یاد همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی !
(فریدون مشیری)

 

hanifi135

کاربر فعال
ارسال‌ها
25
امتیاز
67
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
پاسخ : اشعار عاشقانه

می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو می کنم به خلوت و تنھایی
ای رھروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیھوده می دوید به دنبالش
او غنچه شکفته مھتابست
باید که موج نور بیفشاند
بر سبزه زار شب زده چشمی
کاو را به خوابگاه گنه خواند
باید که عطر بوسه خاموشش
با ناله ھای شوق بیآمیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و ھوس ریزد
باید شراب بوسه بیاشامد
ازساغر لبان فریبایی
مستانه سر گذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه زیبایی
ای آرزوی تشنه به گرد او
بیھوده تار عمر چه می بندی
روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیھده می خندی
آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله ھای حسرت و ناکامی
ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی
می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بی تابی
دمساز باش با غم او، دمساز​
 

hanifi135

کاربر فعال
ارسال‌ها
25
امتیاز
67
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
پاسخ : اشعار عاشقانه

در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آید
اندوھگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی آید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامھای روشن چشمانم
می خواند آن نھفته نامعلوم
در ضربه ھای نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه ھای فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و ھمآغوشی
می خواھمش در این شب تنھایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد، درد ساکت زیبایی
سرشار، از تمامی خود سرشار
می خواھمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر ھستیم بپیچد، پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلای گردن و موھایم
گردش کند نسیم نفسھایش
نوشد بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله ھای سرکش بازیگر
در گیردم، به ھمھمه ی در گیرد
خاکسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره ھای تمنا را
در بوسه ھای پر شررش جویم
لذات آتشین ھوسھا را
می خواھمش دریغا، می خواھم
می خواھمش به تیره به تنھایی
می خوانمش به گریه به بی تابی
می خوانمش به صبر، شکیبایی
لب تشنه می دود نگھم ھر دم
در حفره ھای شب، شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان​
 

behzad93

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,323
امتیاز
3,129
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی گنبد کاووس
شهر
گنبدکاووس
مدال المپیاد
المپیاد ریاضی سال 88، المپیاد شیمی و فیزیک سال 89
دانشگاه
علم و صنعت - شریف
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
پاسخ : اشعار عاشقانه

عکس روی تو چو در آیینه ی جام افتاد
عارف از خنده ی می در طمع جام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
اینهمه نقش در آیینه ی اوهام افتاد
اینهمه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
این هم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هرکه در دایره ی گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه ز نخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کانکه شد کشته ی او نیک سرانجام افتاد
هردمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار عاشقانه

بر روی سنگ قبرم ننویسید در جوانی مرد بنویسید پیر شده بود پیر جوانی
بر روی سنگ قبرم ننویسید تنها بود بنویسید بهترین دوستش تنهایی بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عشق در وجود او نبود بنویسید وجود او عشق بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عاشق باران بود بنویسید باران موثر ترین داروی او بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید که کم تحمل بود بنویسید مشکلاتش بیش از اندازه بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید روزای آخر غمگین بود بنویسید شاد بود مرگش فرا رسیده بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید از دوری یار مرد بنویسید از عشق یار مرد
بر روی سنگ قبرم ننویسید که روز تولدش مرد بنویسید که هرگز متولد نشد
بر روی سنگ قبرم ننویسید نامش مسیح بود بنویسید نامش دیوانه بود

بر سنگ قبرم بنویسید خسته بود
اهل زمین نبود، نمازش شکسته بود

بر سنگ قبرم بنویسید شیشه بود
تنها از این نظر که سراپا شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود
چشمان او که دائما از اشک شسته بود

بر سنگ قبرم بنویسید این درخت
عمری برای هر تبر و ریشه دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر
پشت دری که باز نمیشد نشسته بود
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار عاشقانه

زندگی چون کودکی تنهاست:


ساده وغمناک!،


اشک سردی همچون مروارید


میدود در جام چشمانش،


میچکد بر خاک،


سادگی در چهره اش پیداست!


گاه یک لبخند


میدمد در آسمان گونه هایش گرم،


می شکوفد در بنا گوشش


غنچه آزرم.


گاه ابر تیره اندوه


بر جبینش میگشد دامن


سر فرو می آورد نا شاد،


چون نهالی نرمو نازک تن


در گذار باد



زندگی زیباست:


ساده و مغموم،


چون غزالی در کنار چشمه ای،در خلوت جنگل


مانده از دیدار جفت گمشده محروم


دیده اش از انتظاری جاودان لبریز


در بهاری سرد


مرغ زیبایی نشسته شادمان بر شاخه اندوه


سادگی افتاده همچون شبنمی از دیده مهتاب


در سکون حیرتی خاموش


بر عقیق بوته اعجاب


زندگی چون کودکی تنهاست:


ساده وغمناک،


زندگی زیباست​
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار عاشقانه

بی تو خاکسترم

بی تو ای دوست

بی تو تنها و خاموش

آخرین برگ این دفترم

بی تو در آسمان اخترانند

بی تو نيلوفران آذرانند

بی تو خاکسترم...بی تو خاکسترم... بی تو ای دوست

بی تو اين چشمه سار شبان را

چشم گرينده ی آهوان است

بی تو اين دشت سرشار

روح سرد خزان است

بی تو مهتاب تنهای دشتم

بی تو خورشيد سرد غروبم

بی تو بی نام و بی سرگذشتم

بی تو خاکسترم... بی تو خاکسترم... بی تو ای دوست

بی تو اين خانه تاريک و تنهاست

بی تو در سينه شور تمناست

خفته بر نغمه يادت سخن هاست

بی تو خاکسترم...

بی تو خاکسترم...

بی تو ای دوست...

بی تو ای دوست.​
 

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : اشعار عاشقانه

میگن خدا ٬ تو دل شب ٬ یه رازی پنهون کرده

از همه ستاره ها ٬ چندتایی مهمون کرده

دستای هر کدومشون توی٬ دستای اون یکی داده

اونارو با اینکه جدان٬ لیلی و مجنون کرده
 

ن.رها

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
117
امتیاز
155
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
شیراز
مدال المپیاد
المپیاد های ریاضی و کامپیوتر
رشته دانشگاه
مهندسی شهرسازی
پاسخ : اشعار عاشقانه

به کلام فتح نیازم کو؟
که لب از مکالمه بر بستم:
چو نهیبِ فاجعه بشنفتم،
به گروهِ فاتحه پیوستم
دلِ تخته پاره ندادندم
که چو بشکنَد، به فغان آید _
چه وجودِ بلعجبی هستم
که «تَرَق» نکَردم و بشکستم
به جگر فشردنِ دندانم
به صلاح بود و چنین کردم
چه کنم؟ هلاکِ جگر بندان
به دهان گُرگ نیارستم.
به زبانِ بسته حکایت را
به قلم سپردم و خون خوردم
ز نفوس روی نهان کردم
به سرا نشستم و در بستم.
شب و بیمِ موج و تبی، تابی
دَوَران هایلِ گردابی
همه خوانده بودم و ماندن را
همه آزمودم و دانستم.
به سرا نشستم و در بستم
دِل من ز سینه چو گنجشکی
به شتاب و شِکوه برون آمد
بِنِشست غم زده بر دستم
که «درین خموشی ی مرگ آیین
ز کلام فتح نشانت کو؟
چو ز هست و نیست بپُرسندت،
نفسی بکش که بلی، هستم!»
 

ن.رها

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
117
امتیاز
155
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
شیراز
مدال المپیاد
المپیاد های ریاضی و کامپیوتر
رشته دانشگاه
مهندسی شهرسازی
پاسخ : اشعار عاشقانه

هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی
وز هر طرفی رفتم تو راهبرم بودی
با هر که سخن گفتم پاسخ ز تو بشنيدم
بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی
هر شب که قمر تابيد هر صبح که سر زد شمس
در گردش روز و شب شمس و قمرم بودی
در صبحدم عشرت همدوش تو ميرفتم
در شامگه غربت بالين سرم بودی
در خنده من چون ناز٬ در کنج لبم خفتی
در گريه من چون اشک٬در چشم ترم بودی
چون طرح غزل کردم بيت الغزلم گشتی
چون عرض هنر کردم زيب هنرم بودی
آواز چو ميخواندم سوز تو به سازم بود
پرواز چو ميکردم تو بال و پرم بودی
هرگز دل من جز تو يار دگری نگزيد
ور خواست که بگزيند يار دگرم بودی
سرمد به ديار خود از ره نرسيده گفت
هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی
 

treederakht

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
9
امتیاز
9
نام مرکز سمپاد
تهران
شهر
تهران
رشته دانشگاه
تهران
پاسخ : اشعار عاشقانه

شعر عاشقانه بسیار زیبا است و در این جا هم یکی از آن ها را برای شما قرار داده ایم. (اشعار عاشقانه)
مبر پای قمار عشق ای دل-باز- هستت را
ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را
مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان
که ویران میکند این “نقش ایوان” “پای بست” ات را
همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست
کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟!
تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا (اشعار عاشقانه)
که حالا شهر دارد جشن میگیرد نشستت را
تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد
رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را…
شعر عاشقانه : شعری از حسین زحمتکش
 
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
نه در مقابل چشمی، نه غایب از نظری
نه یاد می‌کنی ازمن، نه میروی از یاد
حافظ
 

SHAMIM.J

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
924
امتیاز
10,008
نام مرکز سمپاد
.
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
ع پ گلستان
رشته دانشگاه
نرسینگ
دل به او دادم که با جانش نگهداری کند
مرهم زخمم شود، جان مرا یاری کند
از همه عُشاق عالم ،چشم من او را گرفت
جای دل جان دادمش تا بلکه غمخواری کند
با خیال وصل او ، نامش شده ورد لبم
در هوایش تب کنم ، شاید پرستاری کند
روز و شب در فکر من رویای او می پرورد
چشم من جز او، از عالم حسِ بیزاری کند
لحظه ای از یاد او ،غافل نمی گردد دلم
بی هوایش جان من، احساس بیماری کند
دین و دنیایم شده چشمان رنگ قهوه اش
کاش دستان خدا، بر حال ما کاری کند...

#پروانه_حسینی
 
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
‌شبِ غم تو نیز بگذرد ولی

در این میان دلی ز دست می‌رود...


#هوشنگ_ابتهاج
 

هولدن

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
886
امتیاز
12,250
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
تو جوونیم کسی رو دوست داشتم،
دختری که چشاش آبی بود
پدرش تو اورکت آمریکایی،
پشتِ ته ریشِ انقلابی بود.

مادرش مرز کفر و ایمان بود،
شب دعای کمیل گوش می داد
روزا که مردِ خونه بیرون بود،
دل به آهنگای گوگوش می داد.

کوچه مون زخم جیره بندی داشت،
بخشی از روزمون توی صف بود
گاهی موشک به خوابمون می خورد،
حال و روز همه مزخرف بود.

فکر و ذکرم چشای اون بودن،
علت رویاهای قبل از خواب
شوق دررفتن از دبیرستان،
میل جادو شدن به سحرِ کتاب.

من پر از شعر شاملو بودم،
تا مبادا شریعتی خون شم
تا مبادا تکاملم کم شه،
تا مبادا دوباره میمون شم

و جلال اسم یه اتوبان بود،
یه اتوبان به سمتِ بدبختی
پس مصدق، ولی عصر شد و
قلعه شد پارکِ پهلوان تختی.

غرق بودم تو فیلمای بتاماکس،
تو هالیوود دروغ راوی بود
وقتی دلتنگ اون چشا بودم،
بهترین فیلم ماوی ماوی بود.

پدرش سایه مو با تیر می زد،
جای اسمم صدا می زد: کمونیست
می گفت هر کس زنت شه تا دینِ
زندگیشو یه لحظه راحت نیست.

شرطش این بود برم به سربازی،
بلکه یه آدم حسابی شم
بلکه نور خدا بتابه بهم،
بی خیال چشای آبی شم.

سر من بوی قرمه سبزی داشت،
بوی ممنوع ساز و فیلم و کتاب
مملکت بوی دیگه ای می داد،
میکسِ بوی جوراب و عطر گلاب.

آخرش کار من به حبس کشید،
آخرش فکرم از سرش افتاد
زبون سُرخِ من تو اون روزا،
سر سبزو به بادِ محبس داد.

تو جوونیم کسی رو دوست داشتم،
دختری که چشاش آبی بود
اون که یک هفته قبل از آزادیم،
زن یه آدم حسابی بود
یغما گلرویی
 

Déjà vu

کاربر فوق‌حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
1,324
امتیاز
23,695
نام مرکز سمپاد
علامه حلی۱
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
0000
رشته دانشگاه
علوم تغذیه
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟

بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من به در می‌رود
چو فرهادم آتش به سر می‌رود

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو می‌دویدش به رخسار زرد

که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست

تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استاده‌ام تا بسوزم تمام

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت

همه شب در این گفت و گو بود شمع
به دیدار او وقت اصحاب، جمع

نرفته ز شب همچنان بهره‌ای
که ناگه بکشتش پریچهره‌ای

همی گفت و می‌رفت دودش به سر
که این است پایان عشق، ای پسر

اگر عاشقی خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن

مکن گریه بر گور مقتول دوست
برو خرمی کن که مقبول اوست

اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض

فدایی ندارد ز مقصود چنگ
و گر بر سرش تیر بارند و سنگ

به دریا مرو گفتمت زینهار
وگر می‌روی تن به طوفان سپار

سعدی
 

Déjà vu

کاربر فوق‌حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
1,324
امتیاز
23,695
نام مرکز سمپاد
علامه حلی۱
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
0000
رشته دانشگاه
علوم تغذیه
بکشید یار گوشم که تو امشب آن مایی
صنما بلی ولیکن تو نشان بده کجایی

چو رها کنی بهانه بدهی نشان خانه
به سر و دو دیده آیم که تو کان کیمیایی

و اگر به حیله کوشی دغل و دغا فروشی
ز فلک ستاره دزدی ز خرد کله ربایی

شب من نشان مویت سحرم نشان رویت
قمر از فلک درافتد چو نقاب برگشایی

صنما تو همچو شیری من اسیر تو چو آهو
به جهان کی دید صیدی که بترسد از رهایی

صنما هوای ما کن طلب رضای ما کن
که ز بحر و کان شنیدم که تو معدن عطایی....

مولوی
 

【Epiphany】

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
216
امتیاز
7,515
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
...
سال فارغ التحصیلی
2121
به عاشقان و معشوقه های شهر بگویید

دلبری برای یکدیگر را

بگذارند به وقت تنهاییشان!

خیابان،مترو و تاکسی جای دست کشیدن روی ابرو

سر روی شانه گذاشتن و لمس شال و گیسو نیست

شاید یک نفر چشمانش را بست

شاید یک نفر خاطرش پر کشید

شاید یک نفر دلش رفت

شاید یک نفر دلش تنگ شد
 
بالا