- شروع کننده موضوع
- #1
sona
کاربر فعال
- ارسالها
- 67
- امتیاز
- 80
فكر بلبل همه آنست كه گل شد يارش گل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش
دلربائى همه آن نيست كه عاشق بكشند خواجه آنست كه باشد غم خدمتگارش
جاى آنست كه خون موج زند در دل لعل زين تغابن كه خزف مى شكند بازارش
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
اى كه در كوچه ء معشوقه ما مى گذرى بر حذر باش كه سر مى شكند ديوارش
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست هر كجا هست خدايا به سلامت دارش
صحبت عافيتت گرچه خوش افتاد اى دل جانب عشق عزيزست فرو مگذارش
صوفى سرخوش ازين دست كه كج كرد كلاه به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ كه به ديدار تو خوگر شده بود دلربائى همه آن نيست كه عاشق بكشند خواجه آنست كه باشد غم خدمتگارش
جاى آنست كه خون موج زند در دل لعل زين تغابن كه خزف مى شكند بازارش
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
اى كه در كوچه ء معشوقه ما مى گذرى بر حذر باش كه سر مى شكند ديوارش
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست هر كجا هست خدايا به سلامت دارش
صحبت عافيتت گرچه خوش افتاد اى دل جانب عشق عزيزست فرو مگذارش
صوفى سرخوش ازين دست كه كج كرد كلاه به دو جام دگر آشفته شود دستارش
ناز پرورد وصالست مجو آزارش