فوبیا

mohammadx0098

Mohammad_A
ارسال‌ها
102
امتیاز
321
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان 2
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
صنعتی اصفهان
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : فوبیا

به نقل از فرزند باران :
فوبیای اجتماعی
این که جلوی تعدادی آدم بخوام حرف بزنم خصوصا اگه نشناسمشون :-ss :-s
تمام عضلات بدنم میلزرن
منم اینجوریم !
من رو فَک مشکل پیدا میکنم دهنم وا نمیشه اصن !
یا بد وا میشه یا گیر میکنه از ترس !
بدترین نوع فوبیا :|
من تازه فهمیدم بِش میگن فوبیا اصن :|
 

:-|

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
471
امتیاز
8,078
نام مرکز سمپاد
frz1
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
پاسخ : فوبیا

اینکه من از بچگیم هروخ آتیش میدیدم دست و پا و زبانم قفل میکرده و نمی تونستم هیچ کاری بکنم فوبیا محسوب میشه؟ :-"
از غریبه هم همیشه میترسیدم و دلقک ها البته :|
 

deniz_nabege

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
180
امتیاز
435
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بناب
پاسخ : فوبیا

من فوبیای فردی دارم :-s
تو دنیا از هیچ چیز به اندازه گربه نمیترسم یعنی ترسناک ترین چیز برای من گربست
 

moOn:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
335
امتیاز
2,483
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ارومیه
پاسخ : فوبیا

اگر بخوایم کمی متفاوت‌تر این تاپیک رو بررسی کنیم و صرفن بیان فوبیاها نباشه، بیاید بگید چ‌طور با این ترساتون کنار اومدید. به جز راه ساده‌ی دور شدن، راه دیگه‌ای رو امتحان کردید؟ انقدر براتون مهم و تاثیرگذار بوده که بخواید دنبال درمان‌ش باشید؟
من خودم روبه‌رو شدن مداوم با عامل ترس رو انتخاب کردم ولی استرس خیلی زیادی کشیدم تا مشکلم حل شد. به نظرتون راه بهتر و کارامدتری هست؟ یا راهی هست تا روبه‌رو شدن با عامل ترس برای فردی که فوبیا داره کم‌تر طاقت‌فرسا باشه؟
 

کوزت

کوزت
ارسال‌ها
1,651
امتیاز
7,347
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3 مشهد
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : فوبیا

نمیدونم اسمش فوبیا بود یا نه
اما من فوبیا آب داشتم
از دریا استخر و اینا بی نهایت متنفر بودم و اصلا نزدیکشونم نمیشدم ، یعنی درستش این بود که از غرق شدن میترسیدم :))
بعد شنا هم اصلا بلد نبودم خیلی میترسیدم :))
تا چندییییین سال که کلا سعی میکردم کارم به استخر و دریا نیوفته ( حتی وقتی سوار کشتی و قایق بودیم تپش قلب میگرفتم )
بعد رفتم کلاس شنا ثبت نام کردم
جلسه اول استرس داشتم در حدی که خانمه دستمو ول میکرد دیگه هیچی میمردم :))
بعد با گریه و زاری میرفتم کلاس مامانم میگفت انگار دارن شکنجت میکنن ( واقعا داشتن شکنجم میکردن )
حالا که شنام یاد دارم هنوزم نمیرم :))
نمیدونم چیکا کنم دیگه :D
 
بالا