خیالات دوران اولیه سمپاد

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Admin2
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

لازمه پست قبلیم توی این تاپیک رو اصلاح کنم.
اولش گفتم بریم تو کار پژوهش و پروژه های دانش آموزی و ... بعد گفتم برم المپیاد. ولی بعد از یه مدت کلا بی خیال شدم به خاله زنک بازی های رایج مدرسه ای رو آوردم. ولی بعدا از اینم پشیمون شدم و بیشتر وقت آزادم رو واسه مطالعات غیر درسی گذاشتم.
در کل کار خاصی نکردم که مثلا بخوام بهش افتخار کنم. اما دوره ای رو که گذروندم خیلی دوست دارم.
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

من قبل از ورود به سمپاد هم هدف های زیادی مثل شرکت در المپیاد جشنواره خوارزمی و... داشتم واز بچگی آرزوی من این بود که یکی از نفرات اول کنکور بشم ولی عمرا که بشم نه :-ss

من معتقدم همه ی این اهداف اگه دنبالشون بریم آینده ی روشنی را برای خودمون خواهیم ساخت
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

من زیاد به اختراع فکر میکردم
ولی بعدن طی حوادثی از کاردستی فهمیدم کوچکترین استعدادی در این زمینه ندارم

تا اینکه یانگوم شروع شد و حسابی بردم تو رویا
هنوزم تو خیالم
تموم نشده
یعنی اصلا نمیزارم تموم بشه
تنها چیزی که نمی تونن ازم بگیرن همین فکره!
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

الان من تو شرايط اوليه ام نااميدم كذديد
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

من وقتی داشتم ازمون وروردی میدادم ارزوم این بود که برم تو یه مدرسه که همه دانش اموزاش درسخون باشن تا تو کلاس وقتم الکی نگذره و همه در سطح خودم باشن بعدشم دلم میخواست خانوادم بهم افتخار کنن دلم میخواست و هنوزم میخواد که وقتی بزرگتر شدم حسرت این روزا رو نخورم وخوب از این قدرت یادگیری الانم استفاده کنم تو فکرم میدیدم که در اینده یه جراح معروف میشم کلا بیشتر چیزایی ک بخاطرشون ازمون دادم مادی نبودن بیشتر دلم میخواست به بقیه ثابت کنم که اگه چیزی رو بخوام میتونم بدستش بیارم چون هیچکس فکرنمیکرد که تو ازمون قبول بشم
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

من سمپاد رو دوست نداشتم،اصلا و ابدا...طوریکه تو دوران راهنمایی که نمونه و سمپاد هر دو رو قبول شدم رفتم نمونه... بعد سر دبیرستان خانواده م منو مجبور کردن که برم و الان واقعا ممنونم که مجبورم کردن، حداقلش جایی که همه ی بچه ها یه چیزی سرشون میشه و فکر اصلیشون درسه، معلما هم تو کلاس کم نمی زارن(جز بعضیا که امسال نیستن) ;D
من دوست داشتم برم المپیاد زیست،شرکت کردم اما همه ی برنامه هام بهم خورد،امسالم که دیگه وقت نمی کنم، همیشه دوست داشتم پزشکی تهران قبول شم...(البته بعید نیست پزشکی نرم،خون ترسی گرفتم!)... اما سمپاد بهم فهموند که مهم نیست تو یه محیط که همه متوسط و ضعیفن تو نابغه باشی،مهم اینه که تو محیطی که همه دارن تلاش می کنن و قوی هستن یه کسی باشی... 8-^
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

تصورات من که عالی بودن یه جایی که فقط تو آزمایشگاه به سر میبریم و همش کار عملیه ;D :-"
برنامه های من هم این بود کلا روش تدریس مدرسه رو از بیخ و بم تغییر بدم 8-^
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

تا بعد از ظهر مدرسه ایم و هوا تاریک میشه..یه لامپ کم نور توی کلاسه و معلم شیمی داره کلی فرمول های هراس انگیز و درس های سخت بهمون یاد میده :-" :-"
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

الان یکی از فانتزی هام هم اینه آقای اصلاح پذیر این انسان شاخ و خفن معلممون بشن که حیف...! دیگه درس نمیدن
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

من انقدر ترسیده بودم که اسم خودمم یادم نمیومد :-ss
حالا چه برسه که بخوام خیال پردازی کنم 8-^
ولی خب،هیچ چیز اونطور که بنظر میرسید نبود!
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

کلا توی فضای رویا پردازی بودم (هنوزم هستم) ;D
و اون موقع فکر میکردم اولین گام واسه رسیدن به اهدافم رو برداشتم. <:-P
واقعا نمیشه هیلبرت شد؟ :((
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

کاشکی همه چی یه ذره بهتر بود.
به اندازه ای که ما امید و آرزو داشتیم بهمون بها می دادن.
من دوست دارم موفق باشم.خوب باشم....
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

خودمونو کشتیم دبیرستان وارد سمپاد شیم.
وارد که شدیم معلمای مرد بردن.
معلمای زنمون هم که همه قهر کردن.
کتابای تکمیلی رو هم که برداشتن.
کلا ما سوختیم.نسل سوخته که میگن ماییم.
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

هیچ رویـآ پردازی نداشتم فقط الان هدفم المپ شیمی و خوندن رشته مهندسی شیمی تو دانشگاس همین :-"
اون قدرام شاخ نیس فرزانگان :-<
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

ما كه بچه بوديم.12 سالم بود چيزي حاليم نمشيد.فكر ميكردم مث آزمون رزمندگانه ميديم و خلاص ميشه ولي نه.الان چهار ساله در خدمتشون هستيم.ولي يادمه از اينكه مرحله دوم رو قبول شدم خعلي ذوق كردم.البته هنوزم خوشحالم كه سمپادي ام.
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

من که فکر میکردم مدرسه یجورایی با مدارس عادی فرق میکنه بجای کلاس سالن داره همه دور یه میز میشینن درس میخونن و....
بله مشاهده می کنید وقتی رفتم مدرسه همه ی آرزو هام نقش برآب شد.
بعدم میگفتم معلمای راهنمایی بدن میریم دبیرستان همش بازدید علمی همه معلما عالی اومدم دبیرستان روزی10000بار آرزو میکنم برگردم به دوران شیرین راهنمایییییییی
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

فک می کردم قراره همه خر بزنیم، کار های پژوهشی بکنیم . تو رویام میدیدم ک نمیتونم برم حموم بس که درسام زیادن ;D معلمامون هم قراره فرشته باشن :))
ولی اصن اینطوری نبود.
به امید روز های بهتر
 
پاسخ : خیالات دوران اولیه سمپاد

فک میکردم یا ی سری بچه دبیرستانی مهربون با هم تو ی مدرسه ایم...بعد اونا بهمون کمک میکنن مشاوره میدن... ;D

ولی وقتی رفتم فرزانگان روز اول دبیرستانیا فقط مسخره میکردن...میگفتن مدرسه شده کودکستان... :-??

فک میکردم همه با هم متحدیمو دسته جمعی درس میخونیم ....ولی اینجا همه حسودن ...همه دروغ میگن...برا 0.25صدم حسودی میکنن... :|

فک میکردم معلما خیلی خوب درس میدن واقعن بفهمیم....ولی دیدم ی سری از معلما فقط برا رفع تکلیف درس میدن... ~X(

فک میکردم همه میرن زنگ تفربحا تو کتابخونه درس میخونن تو حیاط همه کتاب دستشونه(اینو قبول دارم خیلی ضایه بود...خب بچه بودم دیگه... ):|

فک میکردم 5 شنبه ها همیشه کلاس داریم...از ساعت 7 صبح میریم مدرسه تا وقتی هوا تاریک میشه...فقط برا ناهار استراحت میکنیم...سر ناهار همه با هم مهربون...ولی الان دیدم ی سری از بچه ها چشم دیدن همو ندارن.... :-L #:-S
 
شیفته رفتن به اکسفورد و هاروارد بودم
بعد متوجه شدم اصلا به پزشکی علاقه ای ندارم
و با خودم گفتم
اصلا چرا هاروارد و اکسفور انقدر تو مخ من بوده؟ :/
 
فکر می کردم یه سری آدم پیدا میشن که بتونم باهاشون گروه شم برای کار کردن رو یه سری از ایده هام که تکی نمیشد اجراییشون کرد...ولی با یه مشت #*@$%!& مواجه شدم...
 
Back
بالا