یه خواب به شدت احمقانه :
خواب دیدم من و دوستام توی سالن اجتماعات نشستیم دور یه میز گرد ابی و همه ی بچه های مدرسه طبقه ی بالا هستن و قرار بود بریم اردو و معاونمون داشت اسم بچه هایی که بهش رضایت نامه داده بودن رو می خوند که برن پایین سوار اتوبوس شن منم بیکار بودم یه ورقه برداشتم اسمهایی که می خوند رو می نوشتم بعدش دوست بی کار تر از منم هم یه خودکار قرمز برداشت روی اسم بجه هایی که می رفتن پایین یه ضربدر می زد بعد نازممون اومد بالا سرمون یهوییی جیغ کشید گفت چی کار می کنین؟ اسم ها رو می نویسین روشم خط می زنین ؟ برین پیش مدیر ببینم بعد ما رو برد پیش مدیر اونم گفت وااای چشمم روشن زنگ می زنم به پلیس! و زنگ زد و پلیس اومد منم براشون توضیح دادم که فقط یه سری اسم نوشتیم این همه قشقرق به راه انداختن نداره که ولی پلیس بازداشتم کرد بردم توی یه سلول و گفت که فردا وقت دادگاهمه! و بعدش فرداش منو بردن دادگاه قاضیه گفت از خودت دفاع کن منم گفتم( به نام خدا من اناهیتا هستم و حوصلم سر رفته بود یه سری اسم نوشتم و دوست بیکار تر از منم هم روشون ضربدر زد بعد اینا اومدن منو بی خودی بازداشت کردن) بعد قاضیه رنگش پرید گفت واااای چی کار کرده دختره بدترین جرم. حکم اعدام بزن براش!!!!!! و بعدش منو بردن یه جایی و رگ گردنمو زدن!!! من حتی گرمای خونی که رو گردنم بود رو هم حس کردم!