mahzadi
کاربر فوقفعال
- ارسالها
- 109
- امتیاز
- 196
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- بابل
- مدال المپیاد
- شیمییی
- دانشگاه
- ان شالله سال بعد دانشگاه ته
- رشته دانشگاه
- ان شالله سال بعد داروسازی
پاسخ : قتل
1-منکه بچه بودم. مثلا 1 سالم بود. تازه اون موقعی که 4 دست و پا راه میرفتم. خونمون تبریز بود. از این مورچه های بزرگ قرمز داشت. اینا ردیف صف میکشیدن به سمت خونشون. منم یه دمپایی میگرفتم مسیر رو دنبال میکردم. اینا رو دونه دونه با دمپایی میکشتم
2- حدودا همون 1.5 سالم بود. خونه ی مادربزرگم بودیم. یهو داییم یه زنبور دید. اومد دنبالش کنه که بکشتش که یه وقت منو نیش نزنه رفت مگس کش اورد. حالا دید زنبوره نیس. نگران شد. منو اومد بقل کنه ببره تو اتاق دیگه دید من با پوشک مبارکم نشستم رو زنبوره و مرده!
3-من 6-7 سالم بود فهمیده بودم کرم خاکی رو اگه نصف کنیم دو طرف بدنش باز به هم میچسبه. هر جا کرم خاکی میدیدم نصفش میکردم که ببینم میچسبه یا نه
4- خواهرم و مادرم از سوسک میترسیدن منم برا اینکه ثابت کنم دخترشجاعی هستم میرفتم دنبال سوسک های حیاط. بعد لگد میکردمشون
5- مورد اخر همین هفته ی قبل بود. ساعت 9 شب بود. خونه تنها بودم. رفتم تو اشپزخونه یه چیزی بخورم. یهو دیدم یه سوسک سیاه گنده بالای کابین هس :-ss اگه میزدمش با دمپایی میترسیدم که بیفته رو سرم (اخه کابین بالا سرم بود) خواستم منصرف شم ترسیدم بره تو کابین لای وسایل بعد یهو ترسیدم گریه ام گرفت (بچه بودم شجاع بودمااا) رفتم سوسک کش اتک رو برداشتم. از فاصله ی 1 متری همشو خالی کردم رو سوسکه #-o یهو سوسکه افتاد پایین شروع کرد تند تند راه رفتن (کمبود اکسیژن گرفته بود طفلک ) بعدش منم رفتم تو اتاقم و تو یاهو قضیه رو به دوستام گفتم و بهم خندیدن و من از ترس گریه کردم نیم ساعت بعد مامانم اومد پریدم بقلش با 250 کیلو وزن بعد کلی قربون صدقم رفت. رفتیم تو اشپزخونه دیدیم سوسکه مرده
1-منکه بچه بودم. مثلا 1 سالم بود. تازه اون موقعی که 4 دست و پا راه میرفتم. خونمون تبریز بود. از این مورچه های بزرگ قرمز داشت. اینا ردیف صف میکشیدن به سمت خونشون. منم یه دمپایی میگرفتم مسیر رو دنبال میکردم. اینا رو دونه دونه با دمپایی میکشتم
2- حدودا همون 1.5 سالم بود. خونه ی مادربزرگم بودیم. یهو داییم یه زنبور دید. اومد دنبالش کنه که بکشتش که یه وقت منو نیش نزنه رفت مگس کش اورد. حالا دید زنبوره نیس. نگران شد. منو اومد بقل کنه ببره تو اتاق دیگه دید من با پوشک مبارکم نشستم رو زنبوره و مرده!
3-من 6-7 سالم بود فهمیده بودم کرم خاکی رو اگه نصف کنیم دو طرف بدنش باز به هم میچسبه. هر جا کرم خاکی میدیدم نصفش میکردم که ببینم میچسبه یا نه
4- خواهرم و مادرم از سوسک میترسیدن منم برا اینکه ثابت کنم دخترشجاعی هستم میرفتم دنبال سوسک های حیاط. بعد لگد میکردمشون
5- مورد اخر همین هفته ی قبل بود. ساعت 9 شب بود. خونه تنها بودم. رفتم تو اشپزخونه یه چیزی بخورم. یهو دیدم یه سوسک سیاه گنده بالای کابین هس :-ss اگه میزدمش با دمپایی میترسیدم که بیفته رو سرم (اخه کابین بالا سرم بود) خواستم منصرف شم ترسیدم بره تو کابین لای وسایل بعد یهو ترسیدم گریه ام گرفت (بچه بودم شجاع بودمااا) رفتم سوسک کش اتک رو برداشتم. از فاصله ی 1 متری همشو خالی کردم رو سوسکه #-o یهو سوسکه افتاد پایین شروع کرد تند تند راه رفتن (کمبود اکسیژن گرفته بود طفلک ) بعدش منم رفتم تو اتاقم و تو یاهو قضیه رو به دوستام گفتم و بهم خندیدن و من از ترس گریه کردم نیم ساعت بعد مامانم اومد پریدم بقلش با 250 کیلو وزن بعد کلی قربون صدقم رفت. رفتیم تو اشپزخونه دیدیم سوسکه مرده