من متاسفانه حس میکنم مدت طولانی ای هست که افسردگی دارم!
همواره یکم غمگینم ، انگار که غم بکگراند زندگیم باشه، حالا ممکنه شاد بشم ولی در درون این شادی همیشه یکم غمم هست!
قبلا میزانش بیشتر و فلج کننده بود طوری که روز ها اصلا نمیتونستم با کسی حرف بزنم رو در رو، کیفیت زندگی و کار و درسم رو تحت الشعاع قرار داده بود مثلا هر بار که تصمیم میگرفتم کاری کنم سریعا حس میکردم هیچ انگیزه ای برای ادامه دادن ندارم و به همین دلیل کارهای زیادی رو اصلا شروع نمیکردم که بخوام تمومشون کنم!
الان هم بیشترین نیروی محرکم ترسه! ولی خب هر چیزی که به نظرم یک نیروی محرکه باشه خوبه حتی ترس!
ترکیبات مختلفی هم میخوردم یک دوره فلوکستین بود یک دوره سرترالین و پوکساید و...
ولی خب هیچ کدوم به نظرم خیلی اثر نکردند ، به طور کلی متوجه شدم یک سری علایم هستند که مشخص میکنند من دارم وارد دوره های افسردگی شدید میشم
یکیش توی تخت بودنه! به طور کلی میزان افسردگیم با تحرکم رابطه عکس داره، هر زمانی که تحرکم کم میشه افسردگیم بیشتر میشه! بعد فهمیدم اگر خودم رو مجبور کنم به حرکت کردن باز میزان افسردگیم کمتر میشه.
یکی دیگه از چیزهایی که موجب بهتر شدن افسردگیم میشه شرکت توی جمع و مشارکت و چیزهای جدید هست! یعنی مثلا من سعی کردم امسال تابستون توی چند تا کلاس شرکت کنم چون میدونستم اگر بین این جمع ها قرار نگیرم قطعا از افسردگی میمیرم! ((: خلاصه که سعی کنید چیزهایی داشته باشید که بخواید ادامه شون بدید، حالا برنامه نویسی سریال کلاس کتاب هر چی!
یک سری افکار و تصاویر هستند که زیاد تکرار میشن توی ذهن مثلا مثل اینکه آدم به خودش میگه من چقدر لوزرم! یا من دوست نداشتنی ام یا من هیچی نمیشم! این افکار که اومدن آدم میتونه چند تا ری اکت بده باهاشون همراه بشه و باورشون کنه یا اینکه به این نتیجه برسه که چرتن!
میدونم سخته ولی خب واقعیت اینه که اونقدرم که آدم در زمان افسردگیش فکر میکنه بد نیست! |:
من سه شب پیش متوجه شدم که دارم افسرده میشم چون کل روز توی تخت بودم و دلم هیچی نمیخواست، حتی حوصله کلاس هم نداشتم ، بعد متوجه شدم که دارم افسرده میشم در نتیجه رفتم آموزش نقاشی حیوانات کارتونی رو دانلود کردم شروع کردم و خودم رو گذاشتم توی پروسه یادگیری یک چیز جدید!! نمیگم معجزه آسا بود ولی الان یکم بهترم!