عاغا من 9 سالم بود كه تازه شنا رو شروع كردم...
خلاصه چند جلسه گذشت و ما كرال پشتو ياد گرفتيمو برا اولين بار خواستيم بريم تو عميق.
من اون موقع هي فك ميكردم فقط حرفه كه ميگن عميق 4-5 متره فك ميكردم تا تهه دنيا ادامه داره...بعد اگه خيلي تو عميق بمونم كوسه ها ميان منو از پشت ميكشن با خودشون ميبرن تا ته اب و منو خفه ميكنن و چند روز بعدش نعشمو ول ميكنن رو ابه استخر...!!!
خوب چه كنيم؟ من بودمو دوران بچگيو ترس از اب!
راستشو بگم
شب من مثلا ميخواستم آب بخورم اگه چراغا را خاموش كرده بودن نميرفتم
حتى اگه هلاك ميشدم
مثلا ميرفتم بالاسر مامانم راه ميرفتم تا بيدار شه
يه اعترافى بكنم
الانم همين طوره با اين تفاوت كه ديگه نميرم بالاسر مامانم
فقط دعا دعا ميكنم تا خواهر كوچيكم مامانمو صدا كنه و يه چيزى بخواد از آشپز خونه
از تخت و پنجره و كليد لامپ هم ميتر سيدم
( كليد لامپمون چرراغ داشت و تو راهرو مون كه دوتا كليد كنار هم بودن تو تاريكى فكر ميكردم چشماى يكيه!
من بچه بودم ی فیلم ترسناک برادرم نگاه میکرد منم به زور نشستم نگاه کردم!
یه روحی بود ادمها رو میکشت صحنه اول فیلم هم ی صحنه پر از خون بود که طرف ی زنه رو میکشید زیر تخت و میکشتش خون میپاشید بیرون!!
از اون به بعد تا 1سال از تخت خوابم میترسیدم!!
من همیشه تو دوران بپگیم خواب جنگ و اینا میدیدم همیشه هم عراقی ها حمله میکردن و میخواستن منو بکشم خیلی وحشتناک میترسیدم
یکی دیگم همیشه خواب مار میدیدم و خیلی میترسیدم
اما از بچگی تا همین الان هم از تاریکی و ارتفاع خیلیییییییییییییییییی میترسمممم
من از درختی که تو حیاطمون بود خیلی میترسیدم
مامانم همیشه بهم میگفت اذیت کنی درخته باشاخه هاش بلندت میکنه میزارت تو کوچه تا بخورنت ...
چه قدر احمقانه ...
من از سگ و توله سگ های اطراف مجتمعمون میترسیدم (از 2 تا 6 سالگی هند بودم ..
چون هر وقت با دوستان (همشون ایرانی بودن) مرفتیم دوچرخه سواری ، تا به پشت مجتمع میرسیدیم ، کل جد و آباد اون سگا ، مثل سگ میفتادن دنبالمون (فکر میکردن با بچه هاشون کار داریم ) ، جوری پا میزدیم که زنچیر از رکاب در میومد
من از عزرائیل میترسیدم که بیاد جونمو بگیره...
جالب اینه الان این همه گناه میکنیم اصلا فکر نمیکنیم کسی میاد جونمونو میگیره در حین ارتکاب گناه..
بعد از مازی و موزی (دو تا شخصیت کارتونی بودن شکل موز که عروسکی بودن و با برنامه بستنیا و خاله بهار میداد اینو..) میترسیدم....خواب میدیدم روی یک تخته شطرنجه غول آسام..میان لهم میکنن!
آهان بعد خواب میدیدم یه کامیون هیجده چرخ دنبالمه میخواد لهم کنه از قصد..
بچه که بودم از تاریکی می ترسیدم !!!شدید!!!!!!!!
اگه یادتون باشه ی فیلمی مهدی فخیم زاده ساخته بود که شخصیتی بنام ناتاشا داشت !!می اون فیلمو که اخر شب نشون میداد نگا می کردم و شب موقع خواب از ترس می لرزیدم !!!! خیلی وحشتناک بود !!! مامان و بابام میگفتن تو که می ترسی خوب برو بخواب اما من مث دختر شجاع نگا می کردم!!نمیدونم چرا!!؟؟؟؟؟