ترس دوران بچگی..!

  • شروع کننده موضوع meli
  • تاریخ شروع

Sahdis

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
270
امتیاز
863
نام مرکز سمپاد
:)مركز راهنمايي فرزانگان رشت
شهر
:)رشت
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

بخاري خونمون :دي
 

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

عاغا من 9 سالم بود كه تازه شنا رو شروع كردم...
خلاصه چند جلسه گذشت و ما كرال پشتو ياد گرفتيمو برا اولين بار خواستيم بريم تو عميق.
من اون موقع هي فك ميكردم فقط حرفه كه ميگن عميق 4-5 متره فك ميكردم تا تهه دنيا ادامه داره...بعد اگه خيلي تو عميق بمونم كوسه ها ميان منو از پشت ميكشن با خودشون ميبرن تا ته اب و منو خفه ميكنن و چند روز بعدش نعشمو ول ميكنن رو ابه استخر...!!!
خوب چه كنيم؟ من بودمو دوران بچگيو ترس از اب! :D
 

$hah

کاربر فعال
ارسال‌ها
59
امتیاز
393
نام مرکز سمپاد
حلــــیـــــ2
شهر
تهران
مدال المپیاد
ریاضی می خوندم ول کردم
دانشگاه
خوارزمی
رشته دانشگاه
صنایع
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

قبل از اینکه کارخانه هیولاها رو ببینم از همون شخصیت یه چشم می ترسیدم!!!!!
 

Flosi

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
81
امتیاز
541
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
تهران
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من هميشه از جارو برقي مي ترسيدم . وقتي يكي مي خواست بكشه ، پشت پرده ، قايم مي شدم ، خودمو تو كمد جا ميكردم . بالاخره يه طوري خودمو ازش دور مي كردم!! :))
 

s123

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
134
امتیاز
914
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من از تخت میترسیدم :D
میترسیدم وختی رو تخت خوابیدم یدفه یکی از زیرتخت دستشو از دو طرف تخت دربیاره
و منو بکشه :D
همیشم فک میکردم یکی زیر تخت هست :-"
 

11phantom

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
130
امتیاز
431
نام مرکز سمپاد
فرزانگان قم
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1394
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

.
 

swz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
903
امتیاز
10,065
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

راستشو بگم
شب من مثلا ميخواستم آب بخورم اگه چراغا را خاموش كرده بودن نميرفتم
حتى اگه هلاك ميشدم
مثلا ميرفتم بالاسر مامانم راه ميرفتم تا بيدار شه
يه اعترافى بكنم
الانم همين طوره با اين تفاوت كه ديگه نميرم بالاسر مامانم
فقط دعا دعا ميكنم تا خواهر كوچيكم مامانمو صدا كنه و يه چيزى بخواد از آشپز خونه

از تخت و پنجره و كليد لامپ هم ميتر سيدم
( كليد لامپمون چرراغ داشت و تو راهرو مون كه دوتا كليد كنار هم بودن تو تاريكى فكر ميكردم چشماى يكيه!
 

v.m.tki

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
17
امتیاز
44
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
کرمان
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من بچه بودم ی فیلم ترسناک برادرم نگاه میکرد منم به زور نشستم نگاه کردم!
یه روحی بود ادمها رو میکشت صحنه اول فیلم هم ی صحنه پر از خون بود که طرف ی زنه رو میکشید زیر تخت و میکشتش خون میپاشید بیرون!! :|
از اون به بعد تا 1سال از تخت خوابم میترسیدم!! :D
 

shahid

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
373
امتیاز
2,148
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
13
دانشگاه
علوم تحقیقات تهران
رشته دانشگاه
مهندسی پزشکی
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من همیشه تو دوران بپگیم خواب جنگ و اینا میدیدم همیشه هم عراقی ها حمله میکردن و میخواستن منو بکشم خیلی وحشتناک میترسیدم
یکی دیگم همیشه خواب مار میدیدم و خیلی میترسیدم :D
اما از بچگی تا همین الان هم از تاریکی و ارتفاع خیلیییییییییییییییییی میترسمممم :D
 

pershia

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
416
امتیاز
2,073
نام مرکز سمپاد
فرزانگان6
شهر
تهران
مدال المپیاد
نجوم
دانشگاه
UT\AUT
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

:-s
من "همواره" از سوسک میترسم :))
 

Marziyeh.banoo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
475
امتیاز
3,648
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
دانشگاه
دانشگاه شیراز
رشته دانشگاه
مهندسی مواد و متالورژی
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من از تنهایی میترسم تا حالا هم نشده تنها تو خونه بمونم

از تاریکی و جن و این چیزا ب شدت وحشت دارم شبا هم تنها نمیخوابم
 

نارمیلا

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
526
امتیاز
2,084
نام مرکز سمپاد
مکطب فرزانگان
شهر
M2A
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من میترسیدم کلاغه خبر نمره بدمو ببره واسه مامانم.
به بچه های الن میگی کلاغه خبر اورد......یه نگاه عاقل اندر سفیهانه میکنه میگه :باشه... حالا راستشو بگو کی بهت گف. :)
 

Elena.MR

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
128
امتیاز
606
نام مرکز سمپاد
FARZANEGAN
شهر
YAZD
مدال المپیاد
:-"
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من از درختی که تو حیاطمون بود خیلی میترسیدم
مامانم همیشه بهم میگفت اذیت کنی درخته باشاخه هاش بلندت میکنه میزارت تو کوچه تا بخورنت ...
چه قدر احمقانه ... :-"
 

Pouria.K

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
588
امتیاز
4,694
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
Tehran-Mashhad
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من از سگ و توله سگ های اطراف مجتمعمون میترسیدم (از 2 تا 6 سالگی هند بودم .. ;))
چون هر وقت با دوستان (همشون ایرانی بودن) مرفتیم دوچرخه سواری ، تا به پشت مجتمع میرسیدیم ، کل جد و آباد اون سگا ، مثل سگ میفتادن دنبالمون (فکر میکردن با بچه هاشون کار داریم :D) ، جوری پا میزدیم که زنچیر از رکاب در میومد :))
 

minoo 78

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
592
نام مرکز سمپاد
فرزانگـــان
شهر
اصفهـــان
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

واااااااااااااای نگو!!!این کیوسکای پلیس هست توی خیابون!!!!وای هنوزم یادش میفتم هم میترسم( :-s :-ss :-ss :-s)هم خندم میگیره!!! =)) =)) =))
 

.::MoJi::.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
5,029
نام مرکز سمپاد
ً
شهر
ً
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

منم مثه خیـــــلیا از تاریکی میترسیدم خووو ...
از زنبور گنده ها هم میـــــترسیدم ... ( هنوزم میترسم :-" )
:D :-" :D
 

NEGAR MN

کاربر فعال
ارسال‌ها
30
امتیاز
95
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
شیراز
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من تا وقتی7سالم بود بابام2ماه ایران بود و8ماه نبود!برای همین تا وقتی3سالم بود وقتی بابام رو میدیدم نمی شناختمش ازش می ترسیدم+تمام مردهای دیگه :)) :))
 

happiestchemist

ملکه ی شیشه ای
ارسال‌ها
2,802
امتیاز
9,194
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
4d
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
دارم.
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من از عزرائیل میترسیدم که بیاد جونمو بگیره...
جالب اینه الان این همه گناه میکنیم اصلا فکر نمیکنیم کسی میاد جونمونو میگیره در حین ارتکاب گناه..

بعد از مازی و موزی (دو تا شخصیت کارتونی بودن شکل موز که عروسکی بودن و با برنامه بستنیا و خاله بهار میداد اینو..) میترسیدم....خواب میدیدم روی یک تخته شطرنجه غول آسام..میان لهم میکنن!

آهان بعد خواب میدیدم یه کامیون هیجده چرخ دنبالمه میخواد لهم کنه از قصد..
 

nashenas!!!!

کاربر فعال
ارسال‌ها
45
امتیاز
164
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهرمون !
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

بچه که بودم از تاریکی می ترسیدم !!!شدید!!!!!!!!
اگه یادتون باشه ی فیلمی مهدی فخیم زاده ساخته بود که شخصیتی بنام ناتاشا داشت !!می اون فیلمو که اخر شب نشون میداد نگا می کردم و شب موقع خواب از ترس می لرزیدم !!!! خیلی وحشتناک بود !!! :O مامان و بابام میگفتن تو که می ترسی خوب برو بخواب اما من مث دختر شجاع نگا می کردم!!نمیدونم چرا!!؟؟؟؟؟ :-??
 
بالا