ترس دوران بچگی..!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع meli
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من همیشه تو بچگی از جارو برقی خالم میترسیدم پسرخاله هام میگفتن اگه فوضولی کنی میگم جارو بخورتت :))
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از پسر همسایه مون در حد اژدهای آتشین آدم خور میترسیدم :|
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

مامان بابام منو نمیترسوندند اما دختر خالم :-s
وقتی خونه تنها بودیم خودشو به مردن میزد و منم میترسیدم چون بیدار نمیشد و از تنهایی میترسیدیم :-"
از تاریکی هم خیلی چون همون دختر خالم یه بار برقارو خاموش کرد و گفت اون غولرو میبینی؟
منم خیلی از اون به بعد ترسیدم :-"

داداشمم از صدای هواپیما میترسید :))
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

ترس از تاریکی که عادی شده دیگه ! ;D کاری کردم تاریکی از سرعت من هنگام عبور از تاریکی میترسه !! :)) :-"

ولی اینکه تو تاریکی از جلو آیینه رد میشدم ، شبو مطمئنا بغل بابام میخوابیدم !(مامانم شدیدا طرفدار روی پای خودم ایستادن بود لوسم نمیکرد !! :-" ) همش حس میکردم وقتی تو آیینه شبا که تاریکه نگاه میکنم ، انگار یکی دنبالمه ! سر این جریان کلی تلفات دادم !! :)) از بس میدوئیدم !! :-" ^#^
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

بخاطر تصادف بچگیام تو اتوبان از خیابون میترسیدم و میترسم بخصوص موتور


از ی خونهه که اسمشو گذاشته بودم خونه خلافکارا خیلی می ترسیدم!
 
  • لایک
امتیازات: Liese
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من از تاریکی میترسیدم البته نه خوده تاریکی راه رفتن تو جاهای تاریک اخه یه دفه اتاقم تاریک بود اومدم برم تو تختم فکم رفت تو mdf تخت هنوز جاش هست :(
 
  • لایک
امتیازات: Liese
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

انصافا از هیچی نمیترسیدم جز،
"عنکبوت"! -_-
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

هم بچگی هم الان.........از تاریکی خیلی میترسم....................... :-s :-s :-s :-s :-s :-s
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

حدودا از هیچی نمیترسم بجز سوسک:)))))
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از فراموش شدن =((
همینکه بدونم توی ذهن کسی هستم برام کافیه
یه بار خودم برای خودم کیک تولد گرفتم
.
الآن هم حدودا همچین احساسی دارم.. انگار دارم فراموش میشم..
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از پرنده ها مخصوصا کبوترها خیلی میترسیدم
طوری که یه بار یه کلاغ جلوی در خونه بود بعد سرویسمم اومده بود بوق میزد منم که وحشت کرده بودم تو خونه موندم تا سرویسم رفت
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

بنده عملا دو نقش در خانواده دارم.
یکی اینکه وقتی پسر عموم گریه می کنه و ملت به طور داغونی بش میگن که حاج خانوم ِ قربت میاد می برت (کی هس:)))) صدای عو عو هو هو ننه جان میام می خورمت در میارم علارقمِ میلِ باطنیم :-سوء استفاده از استعداد های نسلِ جوان و پرشور
یکی اینکه وقتی پسر داییم جیغ می کشه خیلی لایت بش بگم: همایون، بیا ببینم گربه جای توتو ـات نباشه یه وخ :<
 
  • لایک
امتیازات: Liese
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

مامانم میگه از چمن میترسیدم :-?? خودم که یادم نیست ولی احتمالا واسه قبل از 2 سالگیمه =P~
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

مـ‌فقـط ا زنـبور میتـرسیـدم و بـس B-)
کـلن اسـم زنـ»ور میـومـدم مـث یـه بچـه ی اروم و مـظلوم(کـ کـلن از شخصیتـم دوره)میشستـم یـه گـوشه
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از سگ میترسیدم....
از تاریکی میترسیدم....
از جغد میترسیدم..
خلاصه از همه حیوونا میترسیدم به جز بز
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از صدای باد وقتی تو لوله میپیچه عین چی میترسم. ;D
از رعد و برق و تگرگ هم هنوز میترسم. یه بار از شدت ترس از تگرگ مثل ابر بهاری داشتم گریه میکردم! ;D
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

از شیطان خبیث میترسیدم(یه فیلم ترسناک بود)
هنوزم میترسم :-ss
از همسایمونم میترسیدم :))
 
پاسخ : ترس دوران بچگی...!

من یادمه چن ماه پیش تابستون بود خوب من به شدت از تاریکی میترسم دختر عموم اومده بود خونمون تو اتاق خوابیده بودیم تی وی ام روشن بود بعد گف من تشنمه بعد خو منم ترسو اونم بدتر از من در اتاقو باز میکردیم می دیدیم تاریکه درو می بستیم همه ام خواب ساعت 1 یا 2 شب :))
بعد داداشم رفته بود بیرون گفته بود هر وخ اومدم میزنگم به شما دوتا بیاین درو باز کنین دیگه اونجا مجبور شدم دلو بزنم به درسا برم تو اون تاریکی درو براش باز کنم در همون حالم دختر عموم آب خورد بدبخ هلاک شده بود :-" :))
یه دفعه هم ک میخواس بره گلاب به (دستشویی) بعدش من گفتم میترسم بدبخ همون طوری خوابید از من 3 سال کوچیک تره ;D
خوب من به شدت از تاریکی و جن میترسم همچنین از این ادمای سیبیل قیطونی مو فرفری یا کچل با موتور یا پیداشم فرقی ندارم :))
 
Back
بالا