خاطره نویسی روزانه

saranaz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
996
امتیاز
4,711
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
1393
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

10/11/90

دیروز تا حالا همش فک می کنم امسال 91 ئه!!! :O

تو باشگاه جوان اسم بچه هامون بود /m\

البته پسرا یه کم بیشتر بود! :rolleyes:

خ:خ! :D

5 روز دیگر سارا به دنیا می اید! ;D

من و تفکرات خارزمی! :-??

انقد دلم واسه کتاب ِ تنگ شده بود! :( الهی :(

اون خانوم رو من حتما یه جائی دیده بودم ولی یادم نمی اد! :-??

بعدنا می ام می نویسم :>
 

happymoon

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
2,776
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سنندج
دانشگاه
هنر اسلامی تبریز
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

آبان روز,جشن بزرگ سده
برف همه جا رو پوشانده بود,گویی درختان احرام بسته اند...!
بارش برف چه شکوهی می بخشید به آن تاریکی و سکوت
دست در دستان یکی از بهترین دوستانم چندین بار حیاط مدرسه را دور زدیم,دل تنگی هایمان پایانی نداشت.
نوک پیکان مدرسه,پر سر و صدا ترین و متحد ترین کلاس ,شادی را در سراسر حیاط پراکندند.دست های یخ زده با گرمایی از درون در تناقض بود.
دبیر از راه رسید,با چهره ای خندان و متعجب...از هیجان کودکانه مان به وجدآمده بود.
صدایی از داخل ساختمان تمام 31 نفر را مخاطب قرار داد:"دوم ریاضی,کلاس!"
طبق عادت دیرینه با گلوله های صلح در دستانمان تصویری را رقم زدیم که آن لحظه را جاودانه کرد. و به تبع,آبان روز را,جشن بزرگ سده!
بازهم صدایی به گوش رسید:"دوم ریاضی,کلاس! "
 

lindaa

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
573
امتیاز
3,605
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ابرشهرقدیم (نیشابور)
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

از سرویس پیاده شده بودم.

داشتم میومدم خونه.پالتوم هم رو دستم بود( رنگش مشکیه!)

از این خانومایی هستن که چشماشون به زور دیده میشه :| برگشت بهم گفت: دخترم حیف چادر نیست که دستت گرفتی؟؟خب سرت کن!

من:چادر نیست پالتوئه! :)

واقعا موندم که ربطی بهش داشت یانه؟؟؟ :rolleyes:

خب درسته میخواستی امربه به معروف کنی!ولی تا وقتی از چیزی مطمئن نیستی چیزی نگو دیگه! :)

اینجوری بهتره! :)
++++++

رفته بودم مشاور مدرسه که بگه چه جوری درس بخونم! :rolleyes:

بعد هرسوالی ازش میپرسیدم میگفت: نظرخودت چی؟؟؟ ;;) فکر میکنی چه جوری درس میشه؟؟ ;;)

من:با فلان راه! :) مشاور:اره اره درسته ;;)

از اول تا اخر ازش سوال پرسیدم جوابشوهم خودم دادم!! باتشکر واقعا از این مشاوران زحمت کش! :rolleyes:
 

happymoon

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
2,776
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سنندج
دانشگاه
هنر اسلامی تبریز
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

زنگ فیزیک،نامفهوم بودن مبحث و سطح بالای درس همیشه فرصت جبران کثری خواب رو فراهم میکنه.
همون طور که دبیر محترم درحال تدریس بودن و اصرار داشتن به دانش آموز...ردیف اول توضیح بدن که جرم طناب در نظر گرفته نمیشه, گوشی بالا گرفته شد تا خیل عظیم درحال خواب رو جاودانه کنه و طبق معمول سوژه خنده هامون باشه.
یک آن متوجه شدم دبیر محترم :D شدن.
-میدونید من شلخته ام,میخواید عکس بگیرید,حداقل هماهنگ کنید قبلش :D
حتی اون عکس هم که گرفته نشد,نمیتونست تا این حد خنده ها رو به انفجار برسونه.
یک دبیر فیزیک که ظاهرا تمام عمرشون درحال کسب علم بودن چه قدر میتونن ساده باشن؟ :-"
 

lindaa

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
573
امتیاز
3,605
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ابرشهرقدیم (نیشابور)
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

یعنیا!! رفتیم تهران باخودمون زلزله رو هم بردیم :-" :-"


به قول یک بنده خدایی :-" ایشا..دفعه بعد سونامی میاریم براتون!!! :-" ;;)
++++++

رفته بودیم یک مهمونی تو تهران!هم تولد بود هم جشن تکلیف! :rolleyes:

خانوادش وحشتناک مذهبیا!!! X_X :rolleyes:

برای شروع مثلا جشن فکر کنم 100تایی صلوات فرستادن! :rolleyes:

بعد زیارت ال یاسین :O رو خوندن!!!

من: :rolleyes: مامان حوصلم سر رفت!

مامنم:سسسسسسس ساکت !

و اونا همچنان درحال دعا خواندن!! نماز جماعتشون :rolleyes: رو هم خوندن! :| و من: :rolleyes:

حالا وسط جشن یاد یک موضوع های خنده داری میوفتادم من و :D :)) میشدم! مامانم: L-:

من: :-" خلاصه که مهمونی (مثلا تولد) به این بیخودی نرفته بودم!!!

کیکش هم شکل سجاده بود! :rolleyes:
 

poorya.kh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,567
امتیاز
8,851
نام مرکز سمپاد
شهیـد بهشتی
شهر
نیشابـور
دانشگاه
علم‌وصنعت‌ ایران
رشته دانشگاه
مهندسی‌کامپیوتر
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

پنج شنبه بعد از ظهر رفتم مشهد
تو جاده مِه همه جا رو گرفته بود ، دو متر جلوترتو نمیدیدی ، خیلی با حال بود
هر جور شد ، با سرعت 50 تا و اینا خودمونو رسوندیم
بعد از کلی علافی و اینا رفتم خونه دوستم
تا ساعت 2 نصف شب بازی کردیم ، صب ساعت 6 باید میرفتم دانشگاه فردوسی ، دوره المپیاد :-"
صب ساعت 7 از خواب پاشدم ، دیگه با عجله خودمو رسوندم دانشگاه :-s
مهران و میلاد اونجا منتظرم بودن
بعد از پرداخت هزینه و اینا و رفع ابهامات که چجوری ما از نیشابور خبردار شدیم ، رفتیم سر کلاس
بین کلاس انقد به چای و نسکافه و آب پرتغال دادن که از 12 ساعت دره ، 1 ساعتشو دستشویی بودم ، در اینحد ینی :D
بعد یه آزمونم داشتن ، بعد از بین اون همه مشهدی ما سه نفر جزو 10 نفر اول بودیم ، پنجم ، هفتم و هشتم ... دیگه ازمون تقدیر به عمل اوردنُ اینا :-"
بعدشم اختتامیه و تموم ... از هم جدا شدیم ، من رفتم خرید بعد در اینحد که اونجا هم دنبال دستشویی میگشتم... :D
بعد از خرید دوباره رفتم خونه دوستم ... ساعتای 12 بود که گفت میای بریم سالُن ، فوتبال ؟ دیگه رفتیم دیگه :-"
تا ساعت 3 فوتبال بازی کردیم ... کلی گل و پاس گل ، اصن یه وضی ، بعد راه برگشت بارون گرفت بوده ، مرگبار ... حموم بعد از سالن :D

دیگه امروزم به خوبی و خوشی و با کسب افتخارات فراوان به نیشابور برگشتیم :-"
 

august

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
123
امتیاز
129
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 2
شهر
مشهد
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز به عنوان یکی از اساتید برجسته ی قال(دو در) و برند جایزه ی سیموز طلایی شدم(موز تو کلاسمون جزو مقدساته و جایگه ویزه ای داره،در ضمن با مقدسات شوخی نکن منافی رو مشکوری میخابنه وسط کلا(این مال وقتی بود که منافی با مقدسات شوخی کرد بعد مشکوری اینو بهش گفتو جا افتاد)
کلاس عربی پرسش داشتیم اونم با پور ایران گفت من بیت درس دژ پایداران عربی رو بخونم معنی کنم بعد منم اشتباهت حلمholm رو حلم helm معنی کردم پرسیدم حروف جازمه و ناصبه رو اشتباه گفتم فعل رو هم تشخیص ندادم تازه چند جلسه مشق نداشتم گفت میخاد بفرستم پای دفتر و این جا بود که استعداد های من شکفا شد

اولا اشباه گفتم منافی رو مشکوری میخابونه وسط کلاس
گفتم استاد استرس داشتم میشه دوباره بپرسی، دفتر دیگه جلو چشام بود گفت باشه دو تا فعل گفت معین کنم که من من کردمو و بعد امداد های غیبی بچه ها بکمکم رسید
ضمن اینکه فاک عربی
بعد از تموم شدن استرس بالایی هنوز دفترو میدیدم که استعداد های نسل ایتالیاییم در من زنده گشت و از قوه ی تیاتر بهره بردم یه جور مظمونانه مثل بچه های بسیار پاکو مقدس که هیچ معلمی حتی به نمره کم کردن ازشون فکرم نمیکنه گفتم ضربان قلبم رسید به صد و حالا اونم جو روانشناسی گرفتش، همونی که هدف اصلیم بودش،گفت از چی میترسی،ترس نداره، از بچه ها میترس؟، از اینک

**ادغام شد
 

august

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
123
امتیاز
129
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 2
شهر
مشهد
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

از اینکه نخوندی؟ ترس نداره
گفتم نه اتفاقا خودم ترجمه کردم یاد بگیرم و از جزوه نخوندم گفت خیلی خوبه ما هم همینو میخیم ولی بعد باید مقایسه هم بکنی
جالب اینجا بود که من اینجا چنان خوب استرس داشتم که عضلاتمم میلرزید
معلم هم دیگه جایی برای شک نداشت
گفتم آقا من اتفاقا دیشب یک ساعتم بیدار بدمو عربی خوندم ولی استرس دارم یکم از عربی میترسم.
پرسید امسال بوده یا هر سال همینطوری بودی؟
درواقع همون جو روانشناس بودم که حالا فوران کرده بود منم ازش به نفع احسن استفاده وردم
گفتم نه امسال اینطوری شدم آخه تا سال پیش مامانم با من میخوند آخه داشت علوم قرآنی میخوند ولی امسال با من کار ن
 

dokhtar-e-tanha

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
263
امتیاز
4,609
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز خیلی بد بود ;;)

معلم زبان که اومد گفت بریم لابراتوار فیلم ببینیم... ;;)

ما هم شیطنتمون گل کرد هم از کلاس رفتیم بیرون در ِ کلاس بقلی رو باز کردم و فرار... #S-:

زنگ بعدی دقیقا با همون معلمی که تو کلاس بقلی بود درس داشتیم :D تاریخ-جغرافی-اجتماعی...

بعد اومد گفت کی زنگ پیش از کلاس زودتر خارج شده...؟ :-?

به من نگا کرد گفت نازیلا تو؟ :-?

منم گفتم نه ^#^

بعد گفت هر کی در کلاس رو باز کرده بگه... :-?

مجبور شدم بگم... :rolleyes: :rolleyes: :-"

بعد معلم...: L-:
 

august

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
123
امتیاز
129
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 2
شهر
مشهد
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

ولی امسال با من کار نکردش اصلا
یک عالم حرف زد نباید وابسته باشیدو فلان
و به منم به خاطر دوسوال دوم نمررو داد بعد گفت هر سوالی داشتی سر کلاس حتما بپرس
بعد عقبو که نگا کردم دیدم شبانی و توحید کف کردن دارن دابل لایک میدن که ایول بابا دمت گرم این عمه ی قال بود عجب زرنگی عوضی کم مونده بود بندازت بیرون ولی نمره هم گذاشت
زنگ بعد زبان داشتیم از پروتست و ربطش به پروتستان گفت ولی من گفتم این تصور اشتباهه و اصل تاریخچشو گفتم بعد از کلاسای پروتستان انگلیس گفتو بازم من از هنری هشتم و ... گفتم بعد اونم خونده بود یکم تایید میکرد
آخر زنگ میخاست چریمم کنه کتاب نداشتم بخاطر اطلاعاتم منو بخشید
بعدم در مورد شکسپیر حرف زدیم
 

mona*

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
985
امتیاز
7,008
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان1
شهر
پایتخت تاریخ و تمدن!(Hamedan DC!:D)
دانشگاه
همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

اصن قسمت نیس منو سیما با هم بریم یه چیزی بخوریم :-"

ضایگی در این حد که میریم تو مغازه سیما یهو میپره میگه آقا دوتا ذرت مکزیکی بعد آقاهه میگه نداریم :-"بعد ما سوت زنان خارج میشیم بعد

در سوار تاکسی میشیم هنوز دو قدم نرفته میگیم بریم رستوران از تاکسی پیاده میشیم میبینیم بسته :-" :-" :))

به یه حالتی برمیگردیم که کسی نفهمه میخواستیم بریم تو رستورانو ضایه شدیم :-"

بعد به این نتیجه میرسیم که تا خونه پیاده بریم :-"تو راهم همه ی سوپریا بستن که حسرت حداقل یه چیپسو به دل ما بزارن :-"

ما هم از رو نمیریمو تو اون سرما و یخ بندون راهمونو دور میکنیم از کوچه پس کوچه میریم که حداقل یه چیپس بخوریم 8-> :-"در حالت قندیل بستن :-"

ما از رو نمیریم :>
 

shershere

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
987
امتیاز
1,799
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
اینم هه هه!
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

56 بار پشت سر هم یه اهنگی رو گوش دادم

مامانمون صبح بیدارمون کرده میگه

- : داری خواب چی میینی؟ L-:

- : هیچی . چطور؟ :-?

- : چرا داری میگی rock your body ؟؟؟ :-w

- : :))

- : چیه؟ به چی میخندی؟ L-:

- : باو این اهنگه است رفته تو ناخوداگاهم! :D

- : اره جون عمت! معلوم نیست به چی فکر میکنه این خوابارو میبینه! L-:

- : :))

- : کوفت!

- : :D
 

august

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
123
امتیاز
129
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 2
شهر
مشهد
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

وای
امروز رفتم خونه ی امجی واقعا حال داد خیلی خوش گذشت
یک فیلم بهم داد کلی هم ازش تعریف کرد عالی بود ، اگه کسی این فیلم رو نبینه نصف عمرش بر فناست
به جریت میتونم بگم این زیباترین فیلمی بود که تو عمرم دیدن
500 day of Summer
خیلی قشنگ بود
با احساساتت بازی میکرد
اولش گفت این یک داستان عشقی نیست
داستان بسیار فلسفی بود،تقابل دو اندیشه
اینقدر قشنگ فضای فیلم ساخته شده بود که گاهی من که بسیار هم سنگدلم بقولی دلم میخاست گریه کنم
نمیتونی تصورش کنی
عالی بود
اینقد قشنگ این ص تاریخ جابه جا میشد که ادم کیف میکرد
چقدر قشنگ بود، از اولین دیدارشون ، اولین بوسشون که چقدر قشنگ انجام شد، وقتی قبل از اون تو اون مهمونی دختره آواز خون
شو شو شو شو شوگر تایم
چقدر قشنگ بود
وقتی رفتن نمایشگاه لوازم خانگی و اون با زی هارو در میوردن چقدر قشنگ بود، وقتی از آشپزخونه ی نمایشگاه رفتن به اتاق خابش چقدر قشنگ بود
وای
چقدر بوسشون زیبا بود
وقتی برگشتن خونه و رو تخت پسره رفتو وقتی برگشت و بعد هم صبح، من که فقط میرقصیدمو شادی میکردم
وقتی اون فیلمو دیدنو رفتن حموم و یه شوور شیش کردن واقعا قشنگ بود
علارقم تفکرم، مثل اینکه من خیلی رمانتیکم
چقدر قشنگ بالا و پایین ارتباط اینارو نشون میداد و چه آهنگای قشنگی داشت
چطور تورو تو داستان فرو میبرد و چطور ازش بیرون میکشید
وای
عذر میخام
500 days of Summer
سامر اسم دختره بود
ووقتی این دو تا تو شرایط مختلف قرار داشتن
از تیتراژش تا هم جاش قشنگ بود
در طولش عاشق میشی
و بعد چقدر احساساتتو مورد تاثیر میدادو لجتو در میاورد
وای
و
چطوری حقیقت اتفاقی که تو اون مهمونی افتادو قشنگ با اونی که تصور میکرد پسره مورد بررسی قرار میداد
چقدر قشنگ تر تاریخ ها رو جابه جا میکرد
و وقتی دلت میخاست گریه کنی و وقتی میخاستی برقصی
وای
و وقتی تازه فهمیدی موضوع چیه و اون آخر فیلم تهش بود
من با تیتراژ اخر فقط میرقصیدم
باید بهش سه تا اسکار داد
خاطره ی اصلی امروز این بودو هرگز فراموش نمیکنم
five hundered days of Summer
 

august

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
123
امتیاز
129
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 2
شهر
مشهد
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز اول اسکول راکو دیدم و بعدشم کنسرت از یانی کنسرت یانی رو از امجی گرفته بودم
خیلی قشنگ بود موقع ی دیدنش تحمل نداشتم وول نخورم
یه قسمتاییش اشک تو چشام جمع میشد
امروز سه تا دوست جدیدم پیدا کردم دوتاشون دخترو یکی پسر بودش
چند لحظه پیش فیلم hitch رو دیدم
چقدر قشنگو آموزنده بود مثل یک مستند میموند
داستان یک مرده بود که کاراگاه ازدواج بود و کاری میکرد هرکی با هرکی میخاد آشنا شه تورش کنه
برای اینکار ترفند ها و راهکار های قشنگو آموزنده ای داشت که خیلی جالب بود
بعد یک مردهی فوق دست پا چولفتی اومد پیشش و میخاست با یکی از دخترای سوپر تاپو میلیونر ازدواج کنه...
دختری که دوس پسر قبلیش تقریبا صاحب سوءد بوده
و این با راه کارای جذابش سعی در تور کردن دختره براش میکنه
مثل یک معلم روابط
واقعا زیباست
خودم کامل ندیدم تایم فیلم نگاه کردنم تموم شد ولی اجازه گرفتم والان دارم ادامشو میبینم
تا اونجا دیدم که آلبرت شماره ی الگرا رو گرفتو غش کرد
امروز مامانم برام یک شلوارکم گرفت
شبیه اونی که وست وود تن مدلا میکرد یا بازیگرای تیاتر میپوشن
فوقالعاده تنگ راحت کشی ورزشی و غیره
امروز کلا حال داد
 

shershere

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
987
امتیاز
1,799
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
اینم هه هه!
دانشگاه
پلی تکنیک تهران
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

بابامون اومده خونه.موهاش نامرتب بود

- : بابا ...

- : بله؟

- : دقت کردی موهات عین پشم گوسفند شده؟ :D

- : جاااان؟ :O

- : خو راست میگم :D
 

ali.mashi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,246
امتیاز
8,844
نام مرکز سمپاد
هاشمــــ II
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

ای خداااااااااا چه قدر خنذیذیم امروز! باحال ترین اخراج از کلاس عمرم رو تجربه کردم!
زنگ هندسه که نصف بچه ها جیم زده بودن یه 15 نفری بودیم تو کلاس. عباس زنجیرچرخ (معلم هندسه) داشت پای تخته تشابه درس میداد. همه هم تو بهر درس بودن. یهو دوستم گوشیمو ور داشت به خودش زنگ زد پیشوازش که پخش شد گذاشت رو اسپیکر بچه ها زدن زیر خنده که... یهو عباس برگشت ولی نفهمید بچه ها به چی میخندیدن. منم که کلا خوابم میومد دریغ از یک لبخند اما یپشت سریم (جن) مثه بز میخندید! عباس شروع کرد اومدن سمت ما تا وسط راهروی کلا به پشت سریم نگاه میکرد از میز دوم که رد شد به کناریم نگاه میکرد(چه نگاه قصاری هم بود!) به میز ما که رسید یهو یقه منو گرفت با اینکه کل زنگ ساکت ساکت بودم منو از میزم کشید بیرون منم تا قیافشو دیدم دیگه نتونستم جلوی خندمو بگیرم که خنده من همانا و برو گمشو بیرونِ منفرد همانا. منم از خدا خواسته سرمو انداختم پایین با همون خنده اومدم برم بیرون که دیدم عباس بغل دستیمو(آدم خور) از یقه بلندش کرده داره چپ و راستش میکنه اونم انداخت بیرون! حالا تو سالن همدیگرو دیدیم داشتیم میخندیدیم که دیدم یا اباالفضل ، منفرد داره میاد سمت ما که سریع یه علامت به آدم خور دادم بدو بدو فرار کردیم سمت کتابخونه! جای شما خالی تا آخر اون روز فقط میخندیدیم! باید میبودینو قیافه منفرد رو میدیدین! =)) =))
 

AUGUST II_PRINCE OF SAMPA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,126
امتیاز
1,906
نام مرکز سمپاد
ﻫﺎﺷﻤﯽ ﻧﮋﺍﺩ II
شهر
ﻣﺸﻬﺪ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

هدیه ی کریسمس
خاطره ی 27 دسامبر
شب قبل فیلم ترسناک که مدرسه ها دندان دارند(تلمیح به تپه ها چشم دارند) را که در بلاد کفر سرزمین آمریکاییان جهانخوار، توسط کمپانی فساد و معلول الحال هالیوود و بازی گران مشکوک الحال آنتهیه شد دیده بودم و هنوز میترسیدم و ترس فیلم با من بود.
از غذا آن روز زیپ شلوارم پاره گشت و مطابق میلم با شلوار جین آبی رنگ آمده بودم.همانطور خوش حال و شاد خندان ضمن کشیدن تیپی کارد وارد مدرسه شدم.
از پله های سالن با حسام بالا رفتم،سر صبح نیز جناب دامبلدور به ما سلام کرد و ضمن اینکه به ما گوشزد میکرد که دیر رسیدید و سعی در نشان دادن خودش به عنوان مدیر همیشه در صحنه داشت ما نیز به او سلام کردیم.
داشتم میگفتم همانطور که بالا میرفتیم و حسام از اینکه موقع سلام کردن با مدیر حسن.فری اش (هنسفری) در گوشش بود و شانس آورده بود حرف میزد ناگهان من توسط ماموران سازمان تیا ( (TIAشناسایی شدم و طی عملیاتی پیچیده بدون هیچ گونه آسیبی در خاک مدرسه به زمین نشستم(تلمیح به آر کیو 170). آن موقع بود که فهمیدم دیدن دامبلدور برای من شانس نمیآورد. مثل اینکه طیف الاسلام آنروز آرواره ی قدرتش را بسته بود.
خلاصه مرا به دفتر مدرسه فرستاد تا به خانه بزنگم من نیز منتظر ماندم تا ببینم چه میشود اما بعد دوباره آمدم تا سر و گوشی آب بدهم که دیدم مشغول گاز گرفتن افرادی است که دیر آمدند.
خلاصه پس از مدتی راه حل را یافتم و سعی کردم از هوش عملی خودم بهره بگیرم.
آقای کوچولو در محدوده ی دفتر و در قلمرو من بود و داشت سرفصل خبر های روزنامه را میخاند که با یک عکس که داشت یک نفر در را می بست نوشته بود نشست روسای سه قوه پشت در های بسته،بنابراین با شناخت قبلی که از کوچولو داشتم که اگر آویزانش شوی وحشت میکند ولی اگر ریلکس باشی خودش کار ها را درست میکند به او نزدیک شدم و خیلی آرام در کنارش به خاندن روزنامه پرداختم،حالا او در تله بود.
پرسید: نوید چی شده؟ دیر اومدی؟
ـ نه،دیر نیومدم،موضوع چیز دیگس.
(نباید حرفی میزدم، باید اجازه میدادم خودش بپرسد، اینطوری بهتر بود)
ـ پس چی شده؟
ـ هیچی زیپ شلوارم پاره شده مجبور شدم شلوار لی پوشیدم گفتن زنگ بزنم خونه.
ـفقط همین؟
خیلی ریلکس گفتم آره!
او یکی از شانس های من برای رهایی از دست طیف الاسلام بود و مثل اینکه تیر اول به هدف خورده بود.
در همین حال موج بعدی بچه های تاخیری که بعضی سالم و بعضی زخمی بودن وارد شدند.
طیف الاسلام ابتدا یک گاز جانانه از سومی ها گرفت و راهیشان کرد بروند.
سپس حدادن را گاز گرفت،داشت حدادان را گاز میگرفت و حدادان از اینکه تنها یک دقیقه دیر تر به مترو رسیده میگفت.آخر نتیجه داد و حدادان نجات پیدا کرد و به کلاس رفت.
در همین حال بود که معلم زبان فارسی گرامی، خوش فکر و محبوبو روشن فکر ما (این داستان سر کلاس زبان فارسی خوانده شده) استاد فاضلی،مانند یک روح آسمانی بر من وارد شد و با من که شماره ی یکی مانده به آخر دفترنمره(شماره ی 27) هستم اظهار همدردی کرد و گفت که از نظر ایشان این مسئله اصلا اشکال و اهمیتی ندارد و چه فرقی دارد و و این که این مسئله باید ریشه یابی شود.
خلاصه با این که ایشان نیز یکی اغز راه های فرار از دست طیف الاسلام بودند ولی حدث میزدم که از ایشان بخاری در نیاید.
بنابر این من مثل مار هوشیار و مثل کبوتر بی آزار در گوشه ی دفتر منتظر بودم کوچولو کار خودش را بکند که ناگهان کوچولو شماره ی تلفن خانه را از من پرسید و بعد با مادرم صحبت کرد مادرم نیز نقشش را به خوبی ایفا کرد و از جنس بد مواد اولیه ی لباس های فرم مدرسه شکایت اندکی کرد.
حالا طیف کارش با تاخیری ها تمام شده بود و نوبت من بود قطرات خون بچه ها از گوشه ی لبش جاری بود ولی من حس میکردم تشنه تر از پیش است و هیچ چیز جز خون من اتشش را فرو نمی نشاند.
ابتدا از پشت میزش کمی دور خیز کرد و قسط حمله داشت که کوچولو وارد عمل شد و گوتی تلفن را در آرواره هایش قرار داد و جلوی گاز گرفتنش را گرفت و توضیح داد مادرم چی گفته و من نجات پیداکردم تقریبا اگر کوچولو کمی دیر تر عمل میکرد یکی از پاهایم را کنده بود.
بهر حال مانند آمریکای جهانخوار مزدور اسرائیل هیچ غلطی نتوانست بکند، بنابر این همچون رسانه های بیگانه کمی سیاه نمایی از وضعیت انضباطی نمود.
خلاصه آنروز اصلا روز زیاد خوبی نبود،من آنروز از ناحیه معلم شیمی هم خراش هایی برداشتم، گویا ایشان آخر ترم کمی با کمبود وقت مواجه بودند.( :-")
بعد از آن هم زنگ نماز شد و عمرانی با آن صوت زیبایش که انگار یک نفر در ترومپت حرف میزند شروع به خواندن دعای فرج کرد و دیدم که بچه ها همینجور فوج فوج به اسلام میگروند.
از اتفاقات دیگر آنروز این بود که یکی از بچه ها یک زیر لنگی جانانه به من زد و من با زانو روی زمین آمدم (به خاطر فحشی که بعدش بهش دادم واقعا متاسفم و ازش عذر میخام)بعد وقتی از درد زانو روی میز دراز کسیده بودم یکی از بجه ها به شوخی زد یک جایمان و به به قول بچه ها بوقققققققققق شدم .
پایان.
یکی از بچه ها اگه وقت داره این اصطلاحاتو توضیح بده لطفا برا بقیه
 

lindaa

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
573
امتیاز
3,605
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ابرشهرقدیم (نیشابور)
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

صبح از خواب بیدار شدم که اماده شم برم سوار سرویس بشم. (:|

بابام بیدارشد گفت نمیخواد الان با سرویست بری! :)

من:چرا بابا؟؟! (:| :-/

بابام: اخه هوا سرده! :) برو بخواب الان نمیخواد بری! :)

منم از خدا خواسته گرفتم خوابیدم!! 8-> :-"

خوب بودا!! :-"

++++++
سرکلاس پرورشی داشتم کیفمو که پر از کپک بود تمیز میکردم :-"

بعد نمیدونم چرا کل کلاس بو کپک گرفته بود! :-"

کیف من نبودا!! :-"

از دبیرمون اجازه گرفتم برم بیرون کیفمو خالی کنم! :-"

دبیرمون: L-:

من: :D :-"
 

salamak

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
743
امتیاز
2,529
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امين 1
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
المپياد زيست
دانشگاه
علوم پزشکی اصفهان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

خاطره احتمالي امروز من:
امروز اتفاق خاصي نيفتاد....راحت باش برو بخواب تا فردا زيست و ورزش و فيزيك بدبختت كنن! :-"
 

Crixalis

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
787
امتیاز
1,986
نام مرکز سمپاد
علامه حلی ۲
شهر
تهران
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز به معنای دقیق کلمه بدترین روز زندگیم بود
تا حالا شده تو یه روز از شب تا صب تو مدرسه بخوابین *البته نه به خاطر تفریح* 20 نفره واسه کار روباتیکمون مونده بودیم تو مدرسه تو اون سرمای وحشتناک X_X
حالا این که مهم نیس فرداش رفتم مسابقه بدم اولا که هر سه تا روباتمون تو لیگ های مختلف حذف شدن
حالا چه جوری حذف شدن؟؟ بیرون زمین تست کردیم سالم بود 30 ثانیه بعد بردیم تو زمین سوختن ! هر سه تاشون X-(
.
.
.
از همه جالب تر این که لپ تاپم گم شد :-w یا بهتره بگم دزدیدن X-(
.
حالا ببین با چه روحیه داغونی دارم اینارو مینویسم
 
بالا