خاطره نویسی روزانه

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

واااااااای این هفته خیلی هفته ی ضد حالیه!
هر روز امتحان داریم. من یک در میون گند میزنم! خدا فردا رو بخیر کنه!
امروز داداشم گفت بیا یه چی نشونت بدم! گفتم چیه؟ گوشیو گرفت جلوم گفت فقط ناراحت نشو اینو به همه نشون دادم!
رفتم نزدیک که ببینم چی داره تو موبش. دیدم یه فیلم از من گرفته نمی دونم کی. غرق در لپ تاپ بودم داشتم با صدای بلنــــــــــد ترانه میخوندم!
خیلی خندیدیم روحمون شاد شد.
روحتون شاد شه ایشالله! :D
 

aRThaS_08

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
3,453
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
شهید بهشتی، تهران، ماهان
رشته دانشگاه
اقتصاد صنعتی، عکاسی، مدیریت کیفیت
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

کیفــَم ُ لگد زد و گــُفت: _ اخراجی..

[برداشتم ُ زدم بیرون از مدرسه]

_ دو دقیقه وایسا، به اولیات اطلاع بدم.
_ هرکاری داری زودتر، میخوام برم. [نشستم رو زمین و کیفم ُ پرت کردم جلو در مدرسه]
_ تو معلم شیمی ُ زدی، طلبکاری؟
_ عذرخواهی کردم، حق نداشتی من ُ از کلاس بکشی بیرون..
_ تو گــُ.. غلط کردی.
_ هر گــُهی بخورم حق نداری کیفــَم ُ لگد کــُنی..
_ عذر میخوام بابت اون کار. بزرگترتم، ناظمت نه.. درست باهام صــُحبت کن.
_ ببین من نه عصبی ام، نه ناراحت ام، نه دعوا دارم. صرفا" به خاطر ِ لگد شــُدن ِ کیفم دلگیر بودم که.. عذرخواهی کردی حل شد..!
_ :| برو سر کلاس. [برگ تاخیر ُ امضا میکــُنه میده بهم]

[در ُ پشت سرم میکوبم]

×× قبلش.. گــُنده ی مدرسه رو زده بودم داشتم درمیرفتم که خوردم به ناظم و معلم شیمی..! ×
 

sayna

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,460
امتیاز
12,313
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
علوم پزشكى شهيدبهشتى
رشته دانشگاه
پزشكى
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

تا حالا تو زندگیم 10-15 دقیقه به صورت مکرر نخندیده بودم ، با بچه ها که سوار آژانس شدیم از وقتی نشستیم خندیدیم تا وقتی که پیاده شدیم . خندیدن به این معنا که نفسمون بالا نمیومد ، به این معنا که می خواستیم یه حرفی بزنیم نمی تونستیم بزنیم . بعد چند دقیقه ی آخر دیدیم شکوفه ساکـته ، فکر کردیم مُرده اون زیر :)) عالی بود عالی !

توی اون انتشاراتیه هم عالی بود :)) پرسید چی می خوایم بخونیم ، من گفتم پزشکی ، یه نگاهی کرد با این مفهوم که پس برو بمیر :)) :-" بعد کلی چیز خوب دیدیم 8-> کلی شاخ میشیم اصلنشم 8->

واااای شکوفه و دستمال کاغذی :)))) آیناز رسما " :| " شده بود آخرش !!

یک ساعت ِ خوبی بود ، خیلی خوب .
 

AUGUST II_PRINCE OF SAMPA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,126
امتیاز
1,906
نام مرکز سمپاد
ﻫﺎﺷﻤﯽ ﻧﮋﺍﺩ II
شهر
ﻣﺸﻬﺪ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

دفتر معاون پرورشی بغلمونه و منم خیلی قبول داره و اینا
بعد گاهی دفترش زنگ میخوره اینقد زنگ میخوره که آخر از کلاس میریم بیرون تا جواب بدیم بهش
بعد گفتم بچه ها بیاین شمارشو برداریمو هروقت خاستیم بریم بیرون بهش زنگ بزنیم
بعد حالا اونایی که کلا کار دارن تو دفترشو اینا نبودن مجبور شدم خودم برم که نه کاری با اون دارم هیچوقتو و تازه ازشم خجالتو اینا دارم
بینا دم در وایسادو رفتم تو دفترش قبلش شماره ی یکیو گرفتم که بهش بزنگم چون گوشیم همرام نبود
حالا رفتم تو سه بار موقع ی گرفتن اشتباه شد
زنگم خورده و هرلحظه معلم یا خودش میاد
آخر گرفتمو اومدم بیرون
بعد فهمیدم مشاره مدرسه بود
 

violet sampadi

کاربر فعال
ارسال‌ها
47
امتیاز
93
نام مرکز سمپاد
فرزانگان اصفهان
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
دارم شیمی میخونم...
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز اولین روزیه که من با سایت سمپادیا آشنا شدم.
باحاله. >:D<
 

el nino

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
469
امتیاز
1,653
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
هوافضا
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

91/1/26-شنبه
دیشب وقتی میخاستم برم بخابم،فقط به خودم فُش میدادم چون فرداش 2تا امتحان داشتم،لای کتاب رو هم وا نکرده بودم و مشقای عربی رو هم ننوشته بودم!!! :-ss
وقتی رسیدم تو کلاس،میخاستم برم به معلم عربی بگم من درس نخوندم،ازم نپرسه!!!!!ولی زهی خیال باطل..... نصف بچه های کلاس میخاستن مثه من بگن که درس نخوندن :-"
دوباره من موندم و سیل فشی که نثار خودم میکردم!!! ~X(
وقتی یکی از بچه ها گفت معلم عربی نیومده،از خوشحالی داشتم بال درمیوردم P:>!!! اولیش به خیر گذشت.... :D
زنگ بعد امتحان دینی بود...... اسون بود،حتی اگه سخت هم بود میشد با مشورت بچه ها ??? یا open book یه نمره بالا18گرفت!!!!دومیش هم به خیر گذشت :D
سومی امتحان امار بود که واقعن هیچی بلد نبودم!!وقتی گفتن بچه ها رو میبرن جشن دیگه واقعن ذوق مرگ شده بودم.زنگ امار هم پرید!!روزمون تکمیل شد.... :D
خیلی روز خوبی بود x:،کلن بیکار بودیم.... :Dهر اتفاقی که دلم میخاست بیفته،همون شد........
 

hani7517

کاربر فعال
ارسال‌ها
43
امتیاز
53
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
شیراز
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

اینجاشیراز ساعت 12:15.تقلبای دینیمو نوشتم مشقای فیزیکمم فردا کپ میزنم آی لاو یو پی ام سی.. :D :D :D
 

kousar73

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
241
امتیاز
1,667
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کاشان
دانشگاه
کاشان
رشته دانشگاه
مهندسی نرم افزار
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

تصميم گرفتم هر از گاهي به اينجا يه سري بزنم ;;)
...
امروز يكشنبه 27 فروردين91 ;;)... الان از سايت مدرسه آن هستم ;;)
...
زنگ تفريح دوم توي سايت بوديم... :>
مليكا آن بود... :|
يهو از خوشحالي پريد هوا... P:>
گفت كه با موندن حميد توي سايت موافقت شده... >:D<
در همين حين ^-^...چند تا از بچه ها رفتن و امتحان تاريخ فردا رو كنسل كردن... /m\
...
زنگ سوم شيمي داشتيم :-s كه يهو ديديم صداي بارون مياد... :D
ديگه نفهميديم دور و برمون چي ميگذره... :P
همگي پريديم جلوي پنجره هاي كلاس و دستمون رو بيرون كرديم... :D
به زور از خانم برادران اجازه گرفتيم كه بريم توي حياط و بارون بخوريم... ;;)
دوما عم توي حياط بودن... ;;)
ماها همگي دست همديگرو گرفتيم :D و يه حلقه زديم >:D< و هي دور مدرسه چرخيديم و خيس شديم... >:D<
خيلي حال داد... >:D<
هممون خيس شده بوديم و ميلرزيديم... :-s
خانم رضوي عم داشت ازمون فيلم ميگرفت... (;
در حال چرخيدن شعر "بارون بارون" هم ميخونديم :D و رقص محلي ميكرديم... :-"
تا اينكه بارون شدت گرفت :-ss و از ترس مدير و اينا رفتيم توي كلاس... :-<
همه شروع كرديم به درآوردن لباس و مقنعه... :-"
توي كلاس كه بوديم يهو ديديم داره تگرگ مياد... :-\
اين همه بارون و تگرگ توي كاشون واقعن بي سابقه اس... :O
خلاصه كه ساعت شيمي پريد... P:>
...
امروز كلي از بچه ها ناهار آورده بوديم... :P
من=› پيتزا :D
سحر=› كتلت :D
فهيمه=› اسنك :D
شيرين=› كالباس :D
زهرا=› كوفته تبريزي :D
تنها روزي بود كه اين همه ناهار داشتيم... ;;)
...
تصميم گرفتيم كلاس جبر بعدازظهرمون رو به خاطر خيس بودن كنسل كنيم... :-"
مائده كنسل كرد... <D=
با بچه ها ناهار من و فهيمه و زهرا و سحر رو خورديم... ;;)
خيلي چسبيد... /m\
...
چون سرويس ما ساعت 3 ميومد، من و فهيمه تصميم گرفتيم كه توي مدرسه بمونيم و بيايم توي سايت... :-"
...

فعلن خودافظ h-:...
 

goldokhtar

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
248
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اصفهان
دانشگاه
همینجا
رشته دانشگاه
حقوق
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

مدرسه ی ما درسطح بــــــــــــــــــوق بود
سال اول دوم راهنمایی بدون هیچ امکاناتی الآنشم همینی که هست..!
ی خورده از سطح بــــــوق بیشتر...
اردوی یک روزه کاشان 1نیمه شب رسیدیم خونه
اردوی 3روزه شیراز
اردوی 5روزه مشهدالرضا جای همتون خالی
الآنم ی سری بچه ها رفتن مشهد خوش بحالشون...
ماهم توسایت اصولا ول میچرخیم!
 

hani7517

کاربر فعال
ارسال‌ها
43
امتیاز
53
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
شیراز
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

جدیدن مدرسه تکراری شده :D همش شده گیر دادن ناظم و لغو امتحان و :D میخوام واسه امتحانای ترم دوم شدیدا خرخون شم :D B-)
 

AUGUST II_PRINCE OF SAMPA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,126
امتیاز
1,906
نام مرکز سمپاد
ﻫﺎﺷﻤﯽ ﻧﮋﺍﺩ II
شهر
ﻣﺸﻬﺪ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

یک نکته ای که هست تو خاطره هاتون گاهی به حرف بزن نزدیک میشید
امتحان زیست داشتیم و میخاستم بخونم که با این صحنه مواجه شدم
ا ا ا ا ا
وایییییی
کتابم کجاس س س س س ~ ~~؟
نه ه ه ه ~ ~
هرچی گشتم کتابی نبودو از رو یک کتاب تستو اینا یکسری خلاصه ی مزخرف خوندم که به هیچ درد نمیخورد
بعد فردا رفتم مدرسه و امتحان تستی 70 تا سوال
همشو با چیزایی که یادم بود جواب دادم و شدم 50%
او نه ~ ~ ~ ~!
معلم گفت یوسف نیا تو چرا تلاش نمیکنی تو خیلی خوبی تو اگه تلاش کنی میتونی یک جراح مغز عالی شی
پروفسور سمیعی شی:(
باور نکرد کتاب نداشتم
زنگ تفریح محمد پور بردم یک دلستر 0% مهمونم کرد تا از دپرسی در بیام :(
 

robomash

Lily Delicated
ارسال‌ها
1,960
امتیاز
8,423
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی نرم افزار
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز زنگ اول کامپیوتر داشتیم، صبح که بچه ها اومدن همه نشستیم تو کلاس که شیمی بخونیم چون زنگ آخر امتحان شیمی داشتیم. معلم کامپیوتر یکی از بچه ها رو تو راهرو دیده بود و بهش گفته بود که بریم کارگاه.بنده خدا اومد تو کلاس هرچی داد زد بچه ها برید کارگاه کسی محل نداد. حدود 20 دقیقه از زنگ گذشته بود که دیدیم معلم کامپیوتر عصبانی اومد تو کلاس گفت:مگه بهتون نگفتم بیاید کارگاه؟؟؟!!
خلاصه وسایلمونو جمع کردیم رفتیم کارگاه. تو کارگاه گیر داد که چرا نیومدید. ما هم گفتیم خبر نداشتیم که باید بیایم کارگاه. گفت : مگه من یکیو نفرستم بیاد بهتون بگه؟کجاست؟کجا مونده؟
یکی از بچه ها گفت: تو دستشویی گیر کرده بود!!
همه زدن زیر خنده معلم هم دیگه هیچی نگفت
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,298
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

طولانی بود! نوشتنشم طولانی میشه

فقط یادم باشه 31 فروردین 91
فرق میکرد
 

pucy cat

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
985
امتیاز
2,347
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 4
شهر
تهــران
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز منو گرفتن گشت محترم ارشاد
به چه دلیلی؟؟؟؟
حجاب کامل همراه با مانتوی کوتاه
این همه دختر ول تو خیابون هست دختر خراب
اونارو ول کردن اومدن سراغ من امیدوارم گیر
هیچ کدومتون نیفته که نمیدونید من چی کشیدم
 

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

3 روز پشت سر هم طعطيليم.نميدونم تو اين 3 روز چيكار كنم!!!يه رمان ترسناك گرفتم بخونم 1 فصلشو خوندم مو به تنم سيخ شد...ولي به خودم جرات دادم تا 15 فصلشو خوندم...امروز شايد بريم خونه مامان بزرگم اينا...راستي امروز امتحان عربيمو دادم.خداروشكر كامل شدم...زنگ املا با كلي تقلب 19/5 شدم عوضيا (4) تا كلمه در هم ريخته داده بودن اونم مركب!!!راستي امروز تا رسيدم خونه ديدم ايفونمون يهو زنگيد.رفتم گوشيو برداشتم ديدم زريو مهدين...سرويسشون جاشون گذاشته بود اومده بودن بهم بگن بزنگم به تاكسي اخه خونه ما به مدرسه نزديكه و پياده ميرمو ميام.
 

AUGUST II_PRINCE OF SAMPA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,126
امتیاز
1,906
نام مرکز سمپاد
ﻫﺎﺷﻤﯽ ﻧﮋﺍﺩ II
شهر
ﻣﺸﻬﺪ
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

رفتیم میدون تیر
اینقد حال داد
با اصلحه ی واقعی شلیک کردم
اولش دلهره داشتم
اما تا تیر اولو شلیک کردم خیلی ساده بود
مثل اسباب بازی آسون بود
اینقد تو بیابونا راه رفتیمو بشین پاشو دادن احساس کوفتگی تو کشاله ی ران دارم
رنگمم برنزه شدش قشنگ
ولی خیلی خیلی حال داد شلیک تفنگ
چه صداییم داشت
 

robomash

Lily Delicated
ارسال‌ها
1,960
امتیاز
8,423
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی نرم افزار
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

اين خاطره يه كم ناجوره,ببخشيد:
امروز سرصف داشتن به بچه هايي كه تو آزمون پيشرفت تحصيلي مقام استاني آوردن جايزه ميدادن.اسم منو خوندن,ميخواستم كوله مو در بيارم برم بالا جايزمو بگيرم كه آرنجم محكم خورد به يه چيزي.برگشتم نگاه كردم ديدم آرنجم صاف خورده تو سينه ناظممون كه داشته رد ميشده!
عذر خواهي كردم,داشتم از خجالت آب ميشدم!
 

aRThaS_08

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
3,453
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
شهید بهشتی، تهران، ماهان
رشته دانشگاه
اقتصاد صنعتی، عکاسی، مدیریت کیفیت
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

_ تو داری پات ُ کج میزاری، نگرانتم مبین..
صداش کردم و گفتم: _ یه وقت روانشناس واسم بگیر. حالم خوب نیست جدا".
_ چرا به من همه چیزت ُ نمیگی؟ من خودم روانشناست، بیا صحبت کنیم.
_ نه مامان، بهت اعتماد ندارم، یه سری حرفا رو نمیتونم بهت بزنم، میخوای بشینی بعدش گریه زاری کنی حوصله ندارم. من ُ نمیفهمی..
_ همین چیزا رو میگی صبح و شب من شده فکر کردن به آخر عاقبت تو و اعصابم اینجوری شده..
_ ببخشید اما زنگ زدی دوتا وقت بگیر، خودتم احتیاج داری..

[در اتاقم ُ میبندم، خودم ُ پرت میکنم روی تخت، هدفون تو گوشم.. خیره به دنیای بیرون از بالکن اتاقم..]

×× تقریبا" دو، سه روزی میشه سردرگم میرم اینور اونور بی هیچ هدفی.. ×
 

aRThaS_08

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
3,453
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
شهید بهشتی، تهران، ماهان
رشته دانشگاه
اقتصاد صنعتی، عکاسی، مدیریت کیفیت
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

علی مقدم، بهترین معلم تمام زندگیم.. 8->

امروز واسش و واسه روز معلم جشن گرفتیم بادکنک برف شادی کاغذ رنگی آبشار و ... ((: خیلی خیلی خوش گذشت..

شو Redfoo و LMFAO با اون یارو کله کارتـُنیه.. ((: با همون حرکات توی کلیپ I'm 'FELAN' & I know it ((: بعد از چندبار فری استایل کاملا" حرفه ای شـُدیم ((:

اصن عاشقشم حیف که از سال دیگه حلی نیست..

این البته مال امروز نیست.. شنبه نوشته.. ولی خودش نوشته.. Only Ali Moghadam.. 8->

 

aRThaS_08

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
3,453
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
شهید بهشتی، تهران، ماهان
رشته دانشگاه
اقتصاد صنعتی، عکاسی، مدیریت کیفیت
پاسخ : خاطره نویسی روزانه

امروز بدون شک یکی از بهترین روزای زندگیم بود..

نمایشگاه کتاب، مهم نیست که خوب باشه.. مهم اینه که با کسی برید که اون واستون نمایشگاه ُ خوب کنه..!

با وجود اینکه نشرها نبودن خوبا، کتابای خوبم که نبود توقیف ُ اینا.. ولی بهترین نمایشگاهی بود که رفتم..! اول صــُب خلوت همه کارامون ُ کردیم راحت 8->

از نمایشگاه که بگذریم..

این همه عمرمون ُ صرف کافه گردی ُ اینا کردیم همه یه جور بودن..! کافه مینه لی واقعا عالی بود، پرسنلش مخصوصا خیلی خیلی 8->

اصن کلی با فضاش اُنس گرفتم ((: X: آقائه خیلی خیلی خوب ُ خوش برخورد بود 8-> عرقیات طبیعی ئم که داد خیلی خوب بود 8->

چیزکیکاشون َم خوب بودن اصن :D اصن ایراد نداشت خیلی خوب بود ((:

: ذوق زده : هیجان زده

رستوران پارسوا ئم خوب بود، پیتزا استیک.. اصن خیلی خیلی fell in love َم 8->

قیمتاشون معقول بود و جدا" از رستورانای عن گرون ُ کافه های عن تر گرونی که قبلا" رفته بودم خیلی بیشتر خوش گذشت :D

نزدیک نمایشگاهــَم بودن..!

نقطه. یادم باشه 14 ُم اردیبهشت 91 خیلی خوش گذشت.
 
بالا