پاسخ : خاطره نویسی روزانه
2/ 8
اولین زیر بارون ِ حسابی راه رفتن امسال
خب من اول اون ایستگاه بی آر تی که باید پیاده میشدم پیاده شدم بعدشم داشتم برمیگشتم یهو زد به سرم برم شهر کتابی که بم گفته بودن اون نزدیکاس پیدا کنم
پرسیدم گفتن دو تا ایستگاه پائین تر منم گفتم هوا خوب، کیفم سبک چرا پیاده نرم؟ مقادیری رفتم بارون شروع شد
چند دقیقه تف وار بعد دیگه رسما دوش ک ا م ل ن خیس! گفتم خوبه بیخیال شم برگردم بعد استدلال منطقی کردم که خب من خیس تر از این که نمیتونم بشم so be it
در مرحله بعدی هوا تاریک شد باز استدلال منطقی که خب تاریک، تاریکه دیگه حالا 1 ساعت دیرترش چه فرقی میکنه؟ ازون طرف هم هی میرفتم نمیرسیدم!! به طور دقیق تر از نزدیکا میدون ونک پیاده رفتم تا سینما آزادی!
بارون که کم شد تازه باد شروع شد دو نقطه لرزیدن! باتری گوشی هم در شرف اتمام اوضاع مساعد نبود دیگه خدایی
برگشتم باز دوباره پرسیدم از یکی که شهر کتاب این ورا نیست؟ گفت 3 تا ایستگاه بالاتر من با دست سمت سینما رو نشون دادم گفتم از اونور یعنی؟ گفت نه! رد کرده بودمش
یه چیز دیگه هم، اصفهان بارون که میاد بازم تو پیاده رو هاش میشه راه رفت! اینجا پیاده رو هاش هم پر آب بود
باز دوباره داشتم رد میکردم شهر کتابو! رفتم تو یه نگاه به کفشام یه نگاه به زمین اونجا کفشام پتانسیل گند زدن به سرامیک ها رو داشت، شدیــــد!! یه فروشنده اونجا بود داشت منو نگاه میکرد که دم در وایسادم و جلوتر نمیرم گفتم بیام؟ طوری نیست؟
گفت بیا دیگه از این حرفا گذشته!
بعد از یه ساعت پیاده روی و موش آب کشده شدن و از سرما لرزیدن، کتابی که میخواستم رو هم نداشت!
دیدم واقعا توانایی بازم پیاده رفتن نیست سوار اتوبوس شدم دم خونه باز زد به سرم برم اون یکی کتاب فروشی البته نزدیک بود اون ولی خب باد شدید این مانتو و بلوز خیس میچسبید به بدنم = شکنجه
اونم نداشت! در مرحله آخر هم یه آب طالبی گرفتم واسه خودم که به این نتیجه رسیدم کماکان اول آب پرتقال بعدم آب انار و دیگر هیچ
قبلش...
کلاس که امروز به جز اونی که دو در کردم یکی داشتیم فقط که اونم از اول تا آخرش میشینیم به ارائه بقیه نگاه میکنیم و بعدش هم که سایت و بعدشم اون کاپوچینوی تلخ زهر ماری من پارسال شکلات تلخ ِ در همین حد تلخ میخوردم ولی اینو دیگه نتونستم!
و قضیه چای رو هم که واسه ات گفتم مفصل و چقـــــدر دیسلایک!
از نحوه انجام تکالیف مبانیم هم راضی ام یه استیکی نوت الان رو دسکتاپم هست با مضمون : google! lotfan chizi ke mikhamo dashte bash dge beza man begiram nomre in taklifaro
که خب از گوگل تشکر میکنم
از یاهو بیشتر البته!
تو مسیر برگشت از دانشگاه همه اش داشتم به هفته دیگه فکر میکردم به 5 شنبه و جمعه اگه قطعی شه و بعد یکم داستان سازی در ادامه اش واسه خودم... ترسناک شد
imagine عوض!