سلام رها...چرا ادامه ندادم؟...چون فهمیدم بشر هنوز امادگی این فلسفه رو نداره...من کتابم را که نوشتم دیگه انگیزه ای برای زندگی ندارم...و یقین دارم این کتاب فلسفه ی هزاره ی سوم خواهد شد...در هر حال زندگی بازی کثیفی است...چیزی که من از ان با عنوان عشق یاد کردم نوعی نیاز بود [-(به نقل از RaHa1390 :Poorya chera edame nadadi? Manam mesle to tamame fekram khodkoshie .nmidunm bayad chikar konm.tamame harfatam ghabul daram.kheyli khoshhalam k in harfa ro zadi.bayad hame ino bedunan kam nistam kasayi k nazareshun moshabehe to hast.
اره...تابستون تموم میشه و میرم...3 چیز من رو نگه داشته بودن تو این دنیا1-شطرنج2-فلسفه3-عشقبه نقل از RaHa1390 :yani dari ketab minvisi? Bayad kheyli jaleb bashe. In harfeto kamelan ghabul daram.tu tarikh kheylia budan ke zudtar az uni k bayad umadan va harfaei zadan k jame e ghabulesh nadashte
فکر کنم یه ذره ناقص خوندی...بنده یعنی نگارنده ی این متون فلسفه ی خود را در یک جمله خلا3 کردم:ما انسان ها بر حسب نیاز هامان زندگی میکنیم نه عقایدمون...بهش بفکر...اگه درست باشه عملا حقیقتی برای انسان تعریف نخواهد شدبه نقل از jamkaran :سلام.
1. در این نظریه هیچ کدام از مفاهیم حقیقت، کاربرد، عشق، تکامل، ابر انسان، اراده، و ... بطور جامع و مانع تعریف نشده اند.
2. خود این نظریه مثال نقض خودش است. مفاهیمی که در این مبحث بکار گرفته شدند، بسیار ناقص در نظر گرفته شدند. خرد و عقلی که فنا شدن در راه معشوق حقیقی (و نه شهوات) را عین تکامل نداند، عین جهل و حمق است.
3. اگر بنا بر نظریه پردازی باشد، به تعداد 7 میلیارد انسان کره زمین و گذشتگان و آیندگان میتوان نظریه تولید کرد. مهم اینست که واقعا ما دنبال حقیقت باشیم وگرنه هم راه بهشت و هم راه جهنم باز است.
4. در این مبحث (بعلت اشکالات فراوان حتی به آن نظریه نیز نمیتوان گفت)، جملات و گفته هایی از برخی فیلسوفان غربی بیان شده که تقریبا هیچ کدام اثبات نشده اند. اگر نویسنده و همفکرانش از انتقادات بنده ناراحت شده اند، میتوانند خود کشی کنند تا اثباتی عملی بر نظریه شان باشند.
عید غدیر بر شما مبارک
در پاسخ به قسمت اول:از همین جا از تمام فلاسفه محترم تقاضا میشود اثبات خدا را اینگونه بدیهی در نظر نگیرند...لطفا از خدا نامی نبرید(و از مفهومی بالاتر از انسان)که همچنان میان همه اختلاف نظر هست در وجود چنین چیزی...(حال اسم مرا هر چه میخواهید بگذارید...شاید کافر شاید هم حقجو)به نقل از jamkaran :سلام.
1. اولا بر فرض که ما انسانها بر حسب نیازهایمان زندگی میکنیم. در این صورت چه کسی میتواند بصورت کامل نیازهای ما را تشخیص دهد؟ آیا انسان خودش میتواند همه نیازهای لازم برای کمال و سعادتش را تشخیص دهد؟ در این صورت نیازی نبود تا به نوزادان و کودکان و نوجوانان و ... در مسائل مختلف راهنمایی و کمک کنیم. پس مشخص است که عقل انسانی در هر مرحله ای نسبت به برخی مسائل آگاهی نسبی دارد و نسبت به بسیاری از مسائل بی اطلاع است و نیاز به راهنمایی و برنامه مشخص دارد. و مسلم است که خداوندی که ما را آفریده، بطور کامل میداند که نیازهای حقیقی ما چیست و راه برآورده شدن آن نیازها را بصورت یک بسته کامل و جامع به نام دین اسلام برای ما آماده کرده است.
2. ثانیا اثبات مشخصی بر ادعای مذکور ارائه نشده است. در عوض هم از لحاظ اثباتی و هم از لحاظ مثالها و مصداقهای فراوان میتوان این قبیل افکار انحرافی را رد کرد. مشکل این نظریه پردازیها که به تقلید از بعضی دانشمند نماهای غربی و شرقی انجام میشود اینست که یک نگاه کلی به جامعه بشریت می اندازند و یک صفت عمومی و شایع را که میبینند فکر میکنند که همه انسانها همینگونه اند و حقیقت نیز همین است. در حالیکه اولیای الهی در تمام ادیان، و شهدای راه حق، همگی بر حسب وظیفه شان زندگی و عمل کردند و نه بر حسب نیاز ظاهری شان. اگر بر حسب عقل مادی بود که سالها سختی و عبادت را تحمل نمیکردند و یا راه شهادت را انتخاب نمیکردند. واقعا انسان تعجب میکند که چرا برخی ها حقیقت به این آشکاری را نمی بینند و میخواهند خودشان و دیگران را بدبخت کنند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
به نقل از prabd.chess :چرا وجود داره...بنده خودم الان یه عدم اثبات عقلانی رو وجود خدا دارم...اما با این وجود باز هم فلسفه انگیزه ی زندگیمه...همان گونه که نیچه گفت ابرانسان
این نظر شماست...و محترم...ولی نه لزوما درست...این خصوصیت فلسفه است...ما تو فلسفه نظراتی داریم محترم و غیر قابل رد و حقیقتی گریختنی...به نقل از paulhenry :هیچ اثبات عقلانیی برای خدا وجود نداره. نه میشه رد و نه میشه تاییدش کرد. فقط میتونی بهش اعتقاد داشته باشی یا نه.
با همش موافقم غیر از قسمت آخرش......به نقل از آینه ی تو... :خب...
اول لازم میدونم تغییرات اساسی توی نظراتم رو بگم...قبلا معتقد بودم توی این محور نقش انسان اینه که زندگیش رو پایه ی"حقیقت"بچرخه...و مثلا کارهای کاربردی مانند"غذا خوردنش"هم باید برای این باشه که بتونه به زندگی ادامه بده و بره دنبال حقیقت...
اما حالا به نظرم"توانایی انتخاب راه از میان کاربرد و حقیقت"مهم تر است...یعنی اینکه"من هم بتوانم کاربرد را برگزینم و هم حقیقت را...و حال اگر حقیقت را برگزینم شاید بهتر باشد اما برگزیدن کاربرد در این حالت باز بهتر از برگزیدن حقیقت به صورت ناچار است"
از طرفی قبلا تفکراتم 0و1 بود...
معتقد بودم یک نظریه یا درست است یا غلط...به عبارتی به مطلق بودن نظریات رسیده بودم...
اما حال بیشتر به"ابطال گرایی پوپر"گرایش پیدا کرده ام:هر نظریه ای درست است تا وقتی که رد شود...
به عبارتی به نظرم نظریه ی جامع هیچگاه پدید نمیاید...انسان بر آفرینش آن توانا نیست...
پس"هر نظریه در یک جا درست است...فاشیسم در یک جا لیبرالیسم در جای دیگر...به عبارتی اینها ابزارهای ما انسان ها هستند برای یافتن حقیقت...ابزار هایی که شاید در کنار هم"کامل"شوند و"کافی"..."
ولی همچنان سر حرف قبلیم هستم...
ما حتی اگر بتوانیم به"کافی"برسیم هیچگاه نمیتوانیم به"لازم و کافی"برسیم...به"لازم"میشه رسید...به"کافی"هم میشه رسید...اما به"لازم و کافی"نه...
از سویی قبلا محور اصلی حرف هایم عشق بود...آن را یگانه پادزهر"نهیلیسم مدرنیته"میدانستم...اما حال فهمیده ام"عشق راهیست بی بدیل برای رسیدن به نهیلیسم خالص"
عشق برای انسان ساخته نشده است...
اما باز هم اگر در جست و جوی حقیقت هستید عاشق شوید و دوست مدارید...
فعلا همینا کافیه...بعد بیشتر میذارم
کتاب؟ ...والا این که دارم میگم فلسفه ی خودمه...کتابم رو تابستون مینویسم ولی الان تو بازار نیستبه نقل از fatishar :پس از عشق زمینی به خدا رسیدن چی میشه؟اصن چه مفهومی داره این موضوع؟
من تازه وارد بحث شدم ببخشید اگه برداشتم اشتباه بوده!
برای آشنایی چه کتابی رو پیشنهاد میکنید؟(ببخشید که این سوالو اینجا پرسیدم)
هزاران. هزاران.هزار شِت