afroDt
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 866
- امتیاز
- 4,439
- نام مرکز سمپاد
- دبیرستان فرزانگان 1
- شهر
- تهرانــــــــــ
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی
اقا این بیشتر یه داستان کوتاهِ تا یه پاراگراف...دیشب نوشتم...:
پیکان قراضه تلق تولوق کنان واردِ کوچه ی پر از درخت شد، و جلوی خانه ی کوچکِ قدیمی ترمزِ نصفه نیمه ای کرد!
پاهای کوچک با کفش های سپایدر منِ دستِ دوم تنه ی زمین را لمس کردند!
قدمی به جلو برداست و در را بهم کوبید...صدای غرولندِ راننده در میانِ بنگِ در گم شد!
جلوی خانه رفت و چند بار مشتِ کوچکش را به در کوفت! چند دقیقه صبر کرد دوباره مشتش را به در کوبید!
" حتما مامان باز رفته خونه ی یکی از دوستاش کمکشون کنه!"
کیفِ وصله خورده اش را زمین کذاشت و از جیبِ جلو تک کلیدی را بیرون کشید!
پس از چند بار تلاش بالاخره در را باز کرد . تشت لباس هایی که در آب بودند خبر از خضورِ مادر در خانه میداد!
از حیاط گذشت و وارد تنها اتاقِ خانه شد، مامان وسطِ اتاق افتاده بود!
" احتمالا از خستگی همین جا خوابش برده!"
دو دست پر از جین و چروک و آب خورده ی مامان رو گرفت و به سمتِ تنها تشکِ درون اتاق کشد...دست ها سردِ سرد بودند!
روی مامان پتو کشید و بالای سرش لیوانِ اب گذاشت و خودش کنارِ مامان نشست که اگر کاری داشت صدایش کند...
در حالی که مشق هایش را مینوشت در دل از کاری که برای مامان کرده بود احساس بزرگی میکرد!
صبحِ فردا از سرویس جا ماند... مامان بیدار نشده بود!
+ اقا من مرگشُ هم نوشتم...
اقا این بیشتر یه داستان کوتاهِ تا یه پاراگراف...دیشب نوشتم...:
پیکان قراضه تلق تولوق کنان واردِ کوچه ی پر از درخت شد، و جلوی خانه ی کوچکِ قدیمی ترمزِ نصفه نیمه ای کرد!
پاهای کوچک با کفش های سپایدر منِ دستِ دوم تنه ی زمین را لمس کردند!
قدمی به جلو برداست و در را بهم کوبید...صدای غرولندِ راننده در میانِ بنگِ در گم شد!
جلوی خانه رفت و چند بار مشتِ کوچکش را به در کوفت! چند دقیقه صبر کرد دوباره مشتش را به در کوبید!
" حتما مامان باز رفته خونه ی یکی از دوستاش کمکشون کنه!"
کیفِ وصله خورده اش را زمین کذاشت و از جیبِ جلو تک کلیدی را بیرون کشید!
پس از چند بار تلاش بالاخره در را باز کرد . تشت لباس هایی که در آب بودند خبر از خضورِ مادر در خانه میداد!
از حیاط گذشت و وارد تنها اتاقِ خانه شد، مامان وسطِ اتاق افتاده بود!
" احتمالا از خستگی همین جا خوابش برده!"
دو دست پر از جین و چروک و آب خورده ی مامان رو گرفت و به سمتِ تنها تشکِ درون اتاق کشد...دست ها سردِ سرد بودند!
روی مامان پتو کشید و بالای سرش لیوانِ اب گذاشت و خودش کنارِ مامان نشست که اگر کاری داشت صدایش کند...
در حالی که مشق هایش را مینوشت در دل از کاری که برای مامان کرده بود احساس بزرگی میکرد!
صبحِ فردا از سرویس جا ماند... مامان بیدار نشده بود!
+ اقا من مرگشُ هم نوشتم...