طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

یه نگاه به پستای قبل بندازین
زننده ی تاپیک گفت داره اینا رو از رو یک کتاب میگه :D

عزیزان دل اگه بتونید این در این موضوعات کسل کننده کشش ایجاد کنید نویسنده میشین نه اینکه یه موضوع جذاب بدن بهتون شما هم بنویس /m\
(پ.ن ژانر مادر بزرگ :-")
 

نیلارام

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
97
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
پاسخ : بیایید طعم نویسندگی را بچشیم ...

به نقل از SaYnA . M :
خب راجع به اولين نكته كه ، بيشتر دقت كنيم كـه همه كلمه هامون نوشتاري باشه ! خيلي خوبه ايني كه تو نوشتي ها ! انتظار داشتم بيشتر غلط پيدا شـه ! عالي بود /m\ يعني كسايي كه تازه شروع كردن نوشتن ، خيلي قاطي پاتي تر از اينا مي نويسن ! خوب بود :D
نكته ي دوم ! اصـلا لازم نيست اجزاي ِ جمله رو بعضي وقتا جا به جا كرد ! به نظر م يه جاهاي ِ خاصي فقط زيبا مي كنه متنو ! اينجا خيلي روون تر مي تونست باشه : چكيد و در جويبار ِ خون زير پايش گم شد ! :D
خب اين دوتاييا كه ايراد ِ بني اسرائيلي بودن ! نكته ي ِ سوم اما به درد بخوره :D
اما نكته ي سوم ! فضا سازيت مي تونست بيشتر باشه ! خونه چه شكليه ! خيابون چه شكليه ! به نظرم مثلا خيلي مهم تر از اينه كه بعد ِ سه سال كار پيدا كرده ! يعـني ... اوناس كه ياد ِ آدم مي مونه ! :-?
در كل عالي بود ! يعني به شخصه من نمي تونستم همچين چيزي بنويسم ( يكي نيس بگه تو خر ِ كي ـي :-" )


1-به نظر من تو بعضی از داستان ها خیلی چیز ها به غیر از گفتوگو ها میتونن نوشتاری باشن تازه اینطوری ارتباط نویسنده با خاننده بیشر میشه
2-فضا سازس بیش از اندازه چیزیه که باعث میشه حوصله آدم سر بره و تا وقتی که نیاز نباشه به نظر من نباید ازش استفاده بشه یا این که لااقل یه مدل دیگه بیان بشه مثلا وقتی میخوایم بگیم یکی ریش داره از این استفاده کنیم که دستش رو به ریش هاش کشید. و درضمن هرچه قدر بیشتر فضا سازی بشه، تصویر تو ذهن خواننده گنگتر میشه
 

sayna

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,460
امتیاز
12,313
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
علوم پزشكى شهيدبهشتى
رشته دانشگاه
پزشكى
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

هر چی فضا سازی بیشتر باشه خواننده ذهنش گنگ تر می شه ؟ :O
می شه من دو تا متن متفرقه بزارم که مقایسه کنیم تاثیرات فضا سازی توی متن رو ؟
از ماشین که پیاده شد ، باد پیچید لای ِ موهایش . ایستاد و به خانه‌ی یک طبقه‌ی روبرو نگاه کرد . همان خانه‌ی ده سال پیش بود با همان نما و همان پیچک های سبز . حتی گلدان های پشت پنجره ی آشپزخانه هم همان نسترن های صورتی بودند ؛ هنوز هم نسترن دوست داشت انگار . همان طور که در کیفش دنبال کلید می گشت چند قدم به جلو رفت ، تا به در چوبی رسید . کلید را از کیفش در آورد صدای ِ پیانو شنید ؛ گوشش را چسباند به در ، همان آهنگ قدیمی . کلید در قفل نمی چرخید . پس هنوز پیانو می زد.
ده سال بود که به آن خانه نرفته بود ، از ماشین که پیاده شد به خانه نگاه کرد خانه از ده سال پیش ، هیچ تغییری نکرده بود ، انگار این خانه از گذر ِ زمان دور مانده بود ، انگار همیشه زمان در آن خانه متوقف بود . چند قدم جلو رفت تا به در رسید . صدای ِ پیانو شنید . کلید در قفل نمی چرخید ؛ هنوز پیانو میزد .
[nb] می دونم یه متن کلیشه ایه ، 5 دقیقه هم براش وقت نذاشتم خب ببخشید :D ولی مهم اینه که اولی فضا سازی داره و دومی نداره ! ببینید شما چه تصوری از خونه ی دوم توی ِ ذهنتونه ؟ و چه تصوری از خونه ی اول ؟ کدوم گنگ تره ؟[/nb]
 

نیلارام

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
97
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

به نقل از SaYnA . M :
هر چی فضا سازی بیشتر باشه خواننده ذهنش گنگ تر می شه ؟ :O
می شه من دو تا متن متفرقه بزارم که مقایسه کنیم تاثیرات فضا سازی توی متن رو ؟ [nb] می دونم یه متن کلیشه ایه ، 5 دقیقه هم براش وقت نذاشتم خب ببخشید :D ولی مهم اینه که اولی فضا سازی داره و دومی نداره ! ببینید شما چه تصوری از خونه ی دوم توی ِ ذهنتونه ؟ و چه تصوری از خونه ی اول ؟ کدوم گنگ تره ؟[/nb]

نمیدونم من که اون ط.ری بیشتر دوس دارم وقتی هم چیزی میخونم اگه فضاسازیش زیاد باشه حوصلم سر میره
حالا چرا میزنی من نظر گفتم :(( :P o^:
 

booo

کاربر جدید
ارسال‌ها
1
امتیاز
3
نام مرکز سمپاد
همین‌ورا
شهر
در جوار شما
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

سلام. داشتم تو اینترنت می‌چرخیدم و دنبال مطالبی درمورد نویسندگی بودم که یهو اینجا رو دیدم! موضوعو خوندمو شروع کردم به نوشتن!
فقط یه نکته رو بگم. من انقدر کتابای مربوط به فیلمنامه‌نویسی رو خوندم، که اصلاً بلد نیستم تو فرمت داستان، بنویسم!
واسه همین مجبور شدم اینجوری بنویسم. به بزرگی خودتون ببخشید. و اینکه یکم طولانی شده هم، مربوط به فرمت فیلمنامه‌ایه که امیدوارم منو ببخشید.

داخلی/ خانه‌ی متروک/ نیمه‌شب

مأموران، در را با لگد باز می‌کنند و سریع وارد خانه می‌شوند. چیزی دیده نمی‌شود. همه‌جا تاریک است. پس خیلی سریع، چراغ‌قوه‌ی اسلحه‌هایشان را روشن، و شروع به گشتن خانه می‌کنند.

همه‌جا را تار انکبوت گرفته است. گویی سالهاست کسی در این خانه زندگی نکرده است.

مأموران، چند دسته می‌شوند. گروهی، به طبقه‌ی بالا می‌روند. گروهی به زیرزمین، و گروهی دیگر، خانه را به مقصد طویله ترک می‌کنند.

داخلی/ خانه‌ی متروک، طبقه‌ی بالا

3 اتاق در این طبقه وجود دارد. اولین در را، 3 مأمورِ طبقه‌ی بالا، هر کدام پشت یکی از درها می‌ایستند و همز‌زمان با هم، درها را می‌شکنند.

داخلی/ زیرزمین

مأمورها، به دری بسته می‌رسند. یکی از آنها، سعی می‌کند با لگدی، در را باز کند. ولی موفق نمی‌شود. اینبار به در، تنه می‌زند. باز هم موفق نمی‌شود. چندین بار این‌کار را تکرار می‌کند. اما ظاهراً چیزی پشت در، مانع از باز شدن آن می‌شود.

خارجی/ دَمِ ورودی طویله

صدای رعد و برق، سکوت شب را در هم می‌شکند. باران تندی می‌بارد. مأموران، به درِ طویله می‌رسند. ولی قفلی بزرگ به آن بسته شده است.

یکی از مأموران، قصد شلیک به قفل را دارد. به سمت قفل، نشانه می‌رود. ولی تیر نمی‌زند. به قفل خیره شده است. گویی منتظر چیزی است. چند لحظه بعد، دوباره رعد و برقی می‌زند. هم‌زمان با رعد و برق، مأمور شلیک می‌کند. صدای تیر، در صدای رعد و برق، گم می‌شود. قفل، باز می‌شود.

داخلی/ طبقه‌ی بالا

صدای به در کوبیدن‌های گروهِ زیرزمین، به گوش می‌رسد. 3 مأمور، از اتاق‌ها خارج می‌شوند. هرکدام به دیگری نگاهی می‌اندازد و شانه‌ای بالا می‌اندازد.

یکی از مأموران، قاب عکسی پیدا کرده است. درون عکس، زنی درحال تاب‌سواری، و خنده‌کنان دیده می‌شود.

داخلی/ زیرزمین

بعد از چندبار تلاش ناموفق برای باز کردنِ در، مأموران از زیرزمین خارج می‌شوند.

داخلی/ طویله

مأموران، در تاریکی، درحال وارسیِ طویله هستند. گاهی که رعد و برق می‌زند، برای چند لحظه‌ای، همه جا روشن می‌شود. نور چراغِ اسلحه‌ها، جواب‌گوی آنجا نیست.

درحالی که آنها طویله را می‌گردند، ناگهان سرِ یکی از مأموران، به چیزی برخورد می‌کند و روی زمین می‌افتد. تمام نورها به سمت آن چیز، برگردانده می‌شود. چوبی دیده می‌شود که بین زمین و آسمان، مانده است! به نظر می‌آید دسته‌ی بیل، یا چیزی شبیه به آن باشد.

در همین هنگام، رعد و برقی مهیب، محیط را چند لحظه روشن می‌کند. مأموران از چیزی که دیده‌اند، شگفت‌زده می‌شوند.

زنی که توسط شن‌کشی فرو رفته در گلویش، به دیوار آویخته شده است...
 

m@s0ud

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
234
امتیاز
408
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
طهران
مدال المپیاد
ریاضی ؛ کامپیوتر ؛ شیمی (مرحله 1)
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

سلام رفقا

اگه میخواید داستانتون قویتر باشه به این تاپیک مراجعه کنید:

http://www.sampadia.com/forum/index.php/topic,102258.0.html

این تاپیک ، تاپیکه تکنیک های داستان نویسی و تقویت داستانه و باعث میشه متن هاتونو استاندارد تر بنویسید.

منتظرتون هستم.
 

Radikal

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,576
امتیاز
31,307
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
داغ دیده ام بعله!
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
سیاستگذاری علم و فناوری
اینستاگرام
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

و اما تمرین اول

پاراگرافی را در نظر بگیرید که قرار است در قسمتی از یک داستان، درست قبل از کشف یک جسد بیاید. این پاراگراف را بنویسید.
می توانید نوع برخورد شخصیت با جسد را توصیف کنید، یا جای جسد یا هر دو.
هدفِ تمرینِ حاضر کسب این مهارت است که که به صورت ناگهانی توجه خواننده را به پاراگراف مورند نظر جلب کنید
تا دلش بخواهد آن را دنبال کند، بعدی کاری کنید که ترجیح بدهد از روی آن قسمت بپرد
اما به خاطر کنجکاوی نتواند و به خواندنش ادامه دهد.
اگر توانایی نوشتن چنین پاراگرافی را نداشته باشید، هیچ وقت نمی توانید حس تعلیق واقعی را ایجاد کنید.

باران شدیدی می آمد ، صدای وحشیانه صاعقه لرزش عجیبی در بدن او ایجاد میکرد و نوری شدید در ژرفنای سیاهی قهوه خانه،باد شیشه های قدیمی را میلرزاند ، اما او با لبخندی مصنوعی خیره به فنجان قهوه ی سرد درون دستانش بود انگار افکارش در تلخی درون فنجان حل شده بودند ، پنجره ی رو به رویی اش باز بود و باد های خشمگین پرده ای که نقش پروانه داشتند را میرقصاند پروانه هایی خیس در هوا به حرکت در می آمدند ، به خودش آمد ، بوی خون همه جا را فرا گرفته بود ، بوی انتقام ، همراه با لذتی دیوانه وار ، بوی نفرتی وحشیانه در آرامشی بعد از طوفان با دیدن پروانه ها به خودش گفت " برای چه میرقصیدند آنها که سال هاست مرده اند..."



فرناز پشت بوته های توت فرنگی پنهان شده بود نیما به دنبالش میگشت و بلند بلند فرناز را صدا میزد ، فرناز میخندید و میگفت تو نمیتوانی من را پیدا کنی ، نمیتوانی ، اما در اعماق قلبش میدانست که نیما او را پیدا میکند به همین دلیل منتظرماند اما بعد از گذشت چند دقیقه، هیچ صدایی نشنید منتظر ماند اما نیما چیزی نمیگفت صدایش کرد "نیما چیزی شده؟" باز هم سکوتی مرگبار کل مزرعه را فرا گرفته بود
فرناز همچنان پشت بوته ی توت فرنگی ماند و گفت اصلاً شوخی قشنگی نیست نیما... اما باز هم سکوت صدایی نمیشنید از پشت بوته ها در آمد باز هم نبود دنبالش گشت صدایش کرد ، آنقدر حجم نبودنش سنگین بود که انگار از روز ازل هیچ وقت نبوده ، متوجه رنگ سرخی روی گندم های زرد رنگ مزرعه شد ، گام هایش را آهسته و کوتاه بر میداشت و با هر قدم تپش های قلبش بیشتر و بیشتر میشد ،در آنجا ، آن نقطه ی هولناک سایه ی آدمی به چشم میخورد سایه آدمی که برایش آشنا بود

باران



دستهایش را در جیب پالتوی قدیمی اش میکند و به این می اندیشد که چقدر خوشبخت است ، کنار پیاده رو از روی برگ های باران دیده رد میشود ، لذت عجیبی در بند بند وجودش ایجاد میشود ، قدم میزند و گه گاه صدای چکمه هایش سکوت یک نواخت کوچه را میشکند ، ناگهان احساس میکند سرتاسر بدنش بی حس شد ؛ تیر درست خورد پشت گردنش ، روی زمین افتاد شالگردن سفیدش موهای بلوندش و چشم های آرامش ...


اسپرسو با طعم مرگ



همان جای قدیمی همان صندلی همان شمع ... فقط دیگر هیچ احساسی نبود تصمیم را گرفته بودم در ویفر های رولی قهوه اش فقط کمی سیانور ریختم ... سرش را گذاشت روی میز خوابید چه قدر دوست داشتنی شده بود



رقص پرده



درب را محکم میبندد تمام راه را تا تختش میدود بدنش میلرزد چراغ های خانه خاموش اند ، اما پنجره نور عجیبی دارد جنازه وار روی تختش می افتد صدای باران که به شیشه ها ضربه میزند در نظرش ترسناک است باد های تند و وحشتناک در خانه میپیچد اما چه صحنه ی آرام بخشی پرده ها تکان میخورند پرده هایی که عکس درخت سرو رویشان حک شده درخت هایی که در باد میلرزند یک آرامش وصف ناپذیر سر تا سر وجودش را فرا میگیرد یاد دخترکی می افتد که زیر درخت سرو باد بادک بازی میکند و موهای بافته شده اش تکان میخورد ...آرام و بی دغدغه میخوابد صبح او را در حالی که در خون غرق بود یافتند
 

سعید شقاقی

کاربر جدید
ارسال‌ها
1
امتیاز
0
نام مرکز سمپاد
تهران
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
سلام دوستان

تمرین نویسندگی همچنان ادامه داره؟
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
بالا