طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

  • شروع کننده موضوع
  • #41

depress

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
154
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
شهریار - قم
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی و خدمات
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

آخیییییش بلاخره به آرزوم رسیدم. چقدر از بغل این دکه ی روزنامه فروشی هر سال رد می شدمُ نمی تونستم قدم از قدم بردارم.
تمام مجله ها و روزنامه هاش هیچ کدوم برام ارزش نداره. هر سال میشستم جووناییو نیگات میکردم که به خواسته شون می رسن. هر سال این دفترچه هه گرون تر می شد اما فقط ...
پسرم یه دفترچه ی ثبت نام کنکور میشه بدی قربون دستت
- .....
- عاقبت بخیر شی ایشالا چقدر میشه
- .....
- بفرما . پیر شی الهی جوون
وای بلاخره می تونم ادامه تحصیل بدم. تو تلویزیون اعلام می کنن پیر ترین داوطلب کنکور خانم ... . هورا معروف می شم.
 

علی دلاور

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
558
امتیاز
1,114
نام مرکز سمپاد
علامه حلی اراک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

به نقل از depress :
آخیییییش بلاخره به آرزوم رسیدم. چقدر از بغل این دکه ی روزنامه فروشی هر سال رد می شدمُ نمی تونستم قدم از قدم بردارم.
تمام مجله ها و روزنامه هاش هیچ کدوم برام ارزش نداره. هر سال میشستم جووناییو نیگات میکردم که به خواسته شون می رسن. هر سال این دفترچه هه گرون تر می شد اما فقط ...
پسرم یه دفترچه ی ثبت نام کنکور میشه بدی قربون دستت
- .....
- عاقبت بخیر شی ایشالا چقدر میشه
- .....
- بفرما . پیر شی الهی جوون
وای بلاخره می تونم ادامه تحصیل بدم. تو تلویزیون اعلام می کنن پیر ترین داوطلب کنکور خانم ... . هورا معروف می شم.
حقیقت اش را بخوای نپسندیدم
خیلی مشکل داشت از ضعف فضا سازی و فضا پردازی بگیر بیا تا عدم کشش موضوع البته شجاعتت عالیه و با تمرین بهتر میشه من پیشنهاد میکنم یه پست دیگه بدی تا اون را نقد کنیم
یا علی
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

به نقل از The Bug :
روز عالی به این میگن. خواب از این بهتر نمیشد... کمرم هم دردش کمتر شده... چی بهتر از یک تخت دو نفره که مال یک نفر باشه؟ تازه اونور تخت خوابیدم صبح هم نور خورشید نیفتاد تو چشمم. کلا امروز همه چی خوب شده. حتی مجری این برنامه هم خوش تیپ تر شده. تنها منظره بد همین لاشه سوسکه کنار یخچاله... حیوونکی... البته حتما زنش راحت شده. عصرم که قراره برام با آرزو خرید. آخه حقوق بازنشستگیش دیه اضافه میاد. حالا همه اینا یک طرف. قشنگ ترین لحظه امروز وقتی بود که در یخچالو باز کردم و شیشه آب کثیفش نبود تو یخچال. خوش بختی یعنی این.

نظری ندارم!

به نقل از depress :
آخیییییش بلاخره به آرزوم رسیدم. چقدر از بغل این دکه ی روزنامه فروشی هر سال رد می شدمُ نمی تونستم قدم از قدم بردارم.
تمام مجله ها و روزنامه هاش هیچ کدوم برام ارزش نداره. هر سال میشستم جووناییو نیگات میکردم که به خواسته شون می رسن. هر سال این دفترچه هه گرون تر می شد اما فقط ...
پسرم یه دفترچه ی ثبت نام کنکور میشه بدی قربون دستت
- .....
- عاقبت بخیر شی ایشالا چقدر میشه
- .....
- بفرما . پیر شی الهی جوون
وای بلاخره می تونم ادامه تحصیل بدم. تو تلویزیون اعلام می کنن پیر ترین داوطلب کنکور خانم ... . هورا معروف می شم.

کلیشه ای و سطحی ، و به نظر یه پیر زن احمقه :-"
 

Moha

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
295
امتیاز
269
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی(ره)
شهر
فقط قم!
مدال المپیاد
المپیاد ادبیات...دیدم همه دارن یه چیزی می رن ما هم برین ادبیات! شانس زد و مرحله اول قبول شدیم...مرحله دوم به اسم المپیاد خوندن تو نمازخونه می خوابیدم!...که خب مسلما قبول نشدم دیگه!
__________________________________
دانشگاه
علامه طباطبایی(ره)
رشته دانشگاه
اقتصاد بازرگانی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

بالاخره خودش را راضی کرد عصا را از کنار اتاق بردارد. تویِ این دو هفته حتا دست هم بهش نزده بود ، انگار هنوز می ترسید نگاهش کند. دست هایش چند سالی می شد که می لرزید ، اما این بار خودش حس می کرد لرزشش بیشتر شده. به عصایی دست زده بود که بیست و چند سال حسابی با تنش آشنا بود ، همین دست هایی که رویِ عصا سوار شده بود هنوز از رفاقتِ دیرینش با عصا نشان داشت و پایش یک بار سر همین رفاقت شکسته بود. با عصا پاکشان تا لبِ ایوان رفت ، می خواست این یکی را از این بالا پرت کند تا تکه تکه شود ، تا هیچ چیز ازش باقی نماند ، حاضر بود دو سه سالِ باقی ِ عمرش را هم بی عصا زندگی کند و این پاهایِ ضعیف و پردرد را دنبال خودش بکشد، اما دیگر هیچ عصایی تویِ زندگی اش نباشد. تکیه داد به عصا و از این بالا شهر و آدم هایِ کوتوله اش را نگاه کرد ، رمق ِ بدونِ عصا ایستادن را نداشت ، حس ِ عجیبی بود. دلش بفهمی نفهمی خیلی تنگ شده بود ...

عکسم نداریم ، حرف نباشه!
 

Hamid.s

‌Bug
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
16,727
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد1
شهر
مشهد
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
نرم‌افزار
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

به نقل از Sigma :
عکسم نداریم ، حرف نباشه!

ما هر چی فک کردیم ندیدیم که نشون بده پیرزنه از شوهر عصاب خرد کن و ایناش راحت شده #-o
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

به نقل از The Bug :
ما هر چی فک کردیم ندیدیم که نشون بده پیرزنه از شوهر عصاب خرد کن و ایناش راحت شده #-o

نظرِ شخصی: همین که میدونی پیرزنه از شوهر اعصاب خرد کن و ایناش ناراحت شده به کل فضا جهت داده دیگه. لازم نیست ذکر بشه حتماً.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #47

depress

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
154
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
شهریار - قم
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی و خدمات
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

می خواستم نوشته ی خودمُ نقد کنم
کاملا معلومه که سرسری نوشته شده
جملات هیچ کونه هماهنگی با هم ندارن. هیچ ریتمی نداره. واقعا مسخره س. بدترین نوشته ایه که خوندم
حالم به هم می خوره از این نوشته
به ابتدایی ترین شکل ممکن نوشته شده اصلا با پست قبلی تو یه سطح نیست.
و در کل :-&
 

Legend

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,329
امتیاز
2,204
نام مرکز سمپاد
علامه حلی بدون شماره!
شهر
طهرون
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

میدونید به قول معلم ما!

نیازی نیست چیزایی رو الکی بیان کنید مثلا وقتی یه چیزی توی متن میگید یا یه کنایه ای باید انتظار داشته باشید که خواننده احمق نیس و خودش می فهمه!

یعنی هر چیزی رو نباید راحتو جویده شده به خواننده بدی باید یه کاری کنی که خواننده فک نکنه تو خر حسابش کردی! :D

می فهمید چی میگم؟ اگه این کارو کنی متنت 100 درصد پخته تر قشنگ تر و پیچده تر میشه! :D
 

Hamid.s

‌Bug
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
16,727
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد1
شهر
مشهد
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
نرم‌افزار
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

به نقل از ParNiaN.D :
نظرِ شخصی: همین که میدونی پیرزنه از شوهر اعصاب خرد کن و ایناش ناراحت شده به کل فضا جهت داده دیگه. لازم نیست ذکر بشه حتماً.

خوب الان مگه این تمرین مال این نیست که ما به صورتی غیر مستقیم برسونیم اینو که از شوهرش راحت شده؟ یعنی ما نمیدونیم قرار با خوندن متن بفهمیم. این کوچیکترین اشاره نداره خو...
 

علی دلاور

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
558
امتیاز
1,114
نام مرکز سمپاد
علامه حلی اراک
شهر
اراک
مدال المپیاد
المپیاد زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

اینم از من
من فقط یه توضیح بدم اولش این یه داستان کتاه خیلی خلاصه شده یا به قول خودم یه داستان((خیلی کوتاهه))پس منم با بخش اخرش که بطور مستقیم میگم شوهر یارو مرده موافق نیستم ولی چاره ای ندارم

بعضی وقت ها چقدر ریا کارند رنگ ها!هِ..مشکی... مشکی...نمی دانست مشکی رنگ عزاست یا عروسی.نمی دانست اشک نماد چیه.براش سخت بود فهمیدن تسلیت های خشک و رسمی دیگران .تمام ((تسلیت می گویم))ها،((انشا اللاه در شادی ها خدمت برسیم))ها،و((سخته ولی باید تحمل کنی))ها برایش مضحک بود.بعد از چهل روز بزور قسم از ایه و قرآن به دخترش فهمانده بود که((بابا!من احساساتم را می توانم کنترل کنم.من می توانم به تنهایی زندگی کنم و نیازی به پرستار ندارم))
کلید را در قفل در چرخاند.وارد خانه شد.در را پشت سرش بست و برای چند لحظه به آن تکیه داد خوب به خانه نگاه کرد.خانه برای او به معنی یک حیاط70-80 متری با یک حوض و. چند چنار خشک شده و یک عمارت120-30 متری یک خوابه اجر نما بود که با چند تا پله به حیاط مرتبط می شد.همین...
نفسی کشید و لخ لخ کنان از پله ها بالا رفت .وارد عمارت شد.چند دقیقه روی مبل نشست تا از افتاب عصر لذت ببرد.پیش تر ها بار ها و بارها در ذهنش ارزوی همچین ارامشی را در خانه داشت .حالا به آن رسیده بود.ولی...ولی دلیل بی حصله گی اش را نمی دانست.کمی نشست تا حصله اش حسابی سر رفت بلند شد که برود برای خودش چای بریزد .وارد اشپزخانه ی با موکت سبز مفروش خودش شدم.کمی با وسایل آشپز خانه ور رفت با یک استکان چایی و چند حبه نبات در کنار نعلبکی ان وارد اتق پشتی خانه شد تا خودش را به یک عصرانه دعوت کند.
همین که پیرزن وارد هال شد.چشم هایش به طاقچه خیره ماند گفتنی خشکش زده بود،فنجان چای از دستش افتاد.انگار تازه متوجه شده بود که چهل و یک روز پیش چه اتفاقی افتاده.بغضش ترکید و با سرعتی که از او انتظار نمی رفت خود را به طاقچه رساند.حالا دیگر زار زار گریه می کرد.عکس پیر مرد که به نظر با ربان مشکی کنارش زیبا تر شده بود را در دست گرفت و شروع کرد به صحبت کردن با او برایس اولین بار بود که بی پروا و لرزش در مقابل شوهر خود ایستاده بود
-اخر چرا؟چرا نباید از مردن شوهر خودم،توی بی غیرت،ناراحت باشم؟چرا نباید بتونم صادقانه و بی ریا برات گریه کنم؟تو زندگی من و خودت را سیاه کردی خودت که جز خشم و غضب چیزی از دنیا ندیدی و من تیره بختم هیزم آتیش خشم تو شدم ...پیر شدم....پژه مرده شدم
و دیگر زار زار ه گریه به او مجال سخن گفتن نداد
او مثل یک فنر بود اگر فنر را جمع کنی چون از حالت تعادل طبیعی خارج می شودبا تمام میل و رغبت سعی می کند به حالت قبل بازگرددولی وای به روزی که فنر را به قدری بفشاری و در این حالت نگه داری که او از بازگشتن به حالت طبیعی خود نا امید شودانوقت است که طبیعت خود را عوض می کند به همان حال فشرده شکل می گیرد دیگر اگر دستت را هم از رویش برداری به طبیعت خود باز نمی گردد...دیگر فنر نیست...پیرزن بیش از حد فشرده شده بود..دیگر انسان نبود....
 

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

به نقل از LEGEND :
میدونید به قول معلم ما!

نیازی نیست چیزایی رو الکی بیان کنید مثلا وقتی یه چیزی توی متن میگید یا یه کنایه ای باید انتظار داشته باشید که خواننده احمق نیس و خودش می فهمه!

یعنی هر چیزی رو نباید راحتو جویده شده به خواننده بدی باید یه کاری کنی که خواننده فک نکنه تو خر حسابش کردی! :D

می فهمید چی میگم؟ اگه این کارو کنی متنت 100 درصد پخته تر قشنگ تر و پیچده تر میشه! :D
بعله!این آموزگار عالم،در ادامه میفرمایند که:"به جای بیان کردن،نشان بدین."
 
  • شروع کننده موضوع
  • #52

depress

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
154
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
شهریار - قم
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی و خدمات
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

اینم یه نوشته ی دیگه برای جبران آبروریزی نوشته ی قبلی. می دونیم عالی نیست ولی امیدوارم نظر مساعد شما رو به دنبال داشته باشه. :)
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پرتوهای درخشان خورشید از لابه لای تار و پود پرده ی نازک اتاق، چین و چروک صورتش برجسته تر کرده بود. پلکهایش را به آرامی از هم گشود تا با نگاهی نو جهان را نظاره گر باشد. به کندی پاهای لاغر و ضعیفش را از بالای تخت خواب بر پارکت کف اتاق فرود آورد. انگار کمی سرد می نمود. عینک ته گرد استکانی را بر چشمانش نهاد. اتاق را کمی ورانداز کرد. لایه ضخیمی از گرد و غبار بر روی پیانوی گوشه ی اتاق که تنها وسیله ای بود که به جز تخت می شد آن دور و اطراف دید نشسته بود. عصای چوبیش را از بغل تخت بر داشت و سر تا پا برانداز کرد. بلند شد و آرام آرام به سمت پیانو رفت و نشست پشت آن. خوب می دانست چه بنوازد. آهنگ آزادی را. آهنگ پروانگی را. آن انگشت نحیف شصت را بر یکی از آن دکمه های سفید ردیف شده کنار هم فشدو و باقی انگشت ها یکی پس از دیگری بر دکمه های سفید فرود آمدند. آرام آرام شروع کرد به نواختن. در ابتدا ریتم آرام بود اما انگار با فشردن هر دکمه و نواختن هر نت، خون تازه ای در رگهایش جریان می یافت. دست دیگر انگار ضعیف نبودند. آنچنان بر پیانو تندو سریع فرود می آمدند که پیر زن فراموش کرد پیر زن. دیگر طراوت در همه اندام های زن رسوخ کرده بود. فقط انگشتها و دست نبودند که حرکت می کردند. انگار پرده ای از جلوی چشمان پیر زن کنار می رفت. پروانه های روی کاغذ دیواری شروع به حرکت و جنبش و چرخیدن به دور گلها بود. تابلویی بر دیوار بست که نقش عشق در آن نمایان بود. هاله ای از نور اتاق را فراگرفته بود. آهنگ به اوج خود رسیده بود. پروانه ها خود را از روز دیوار کنده بودند و به دور پیر زن می رقصیدند و در گوش آوازی را پچ پچ می کردند. چین و چروک ها داشتند محو می شدند که آهنگ رو به پایان گذاشت. ریتم دوباره داشت آهسته می شد. پروانه ها داشتند بر می گشتند سرجایشان. هاله نور دستی بر چشم پیرزن نواخت و رفت. آهنگ تمام شده بود. پیر زن تازه متوجه رخت سیاهی شد که بر آویز کنار پنجره آویزان بود. پیر زن دوباره پیر شده بود.
 

سعید الوند

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
751
امتیاز
2,901
نام مرکز سمپاد
علامه حلی همدان
شهر
همدان
دانشگاه
امیرکبیر - دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

به نقل از depress :
اینم یه نوشته ی دیگه برای جبران آبروریزی نوشته ی قبلی. می دونیم عالی نیست ولی امیدوارم نظر مساعد شما رو به دنبال داشته باشه. :)
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پرتوهای درخشان خورشید از لابه لای تار و پود پرده ی نازک اتاق، چین و چروک صورتش برجسته تر کرده بود. پلکهایش را به آرامی از هم گشود تا با نگاهی نو جهان را نظاره گر باشد. به کندی پاهای لاغر و ضعیفش را از بالای تخت خواب بر پارکت کف اتاق فرود آورد. انگار کمی سرد می نمود. عینک ته گرد استکانی را بر چشمانش نهاد. اتاق را کمی ورانداز کرد. لایه ضخیمی از گرد و غبار بر روی پیانوی گوشه ی اتاق که تنها وسیله ای بود که به جز تخت می شد آن دور و اطراف دید نشسته بود. عصای چوبیش را از بغل تخت بر داشت و سر تا پا برانداز کرد. بلند شد و آرام آرام به سمت پیانو رفت و نشست پشت آن. خوب می دانست چه بنوازد. آهنگ آزادی را. آهنگ پروانگی را. آن انگشت نحیف شصت را بر یکی از آن دکمه های سفید ردیف شده کنار هم فشدو و باقی انگشت ها یکی پس از دیگری بر دکمه های سفید فرود آمدند. آرام آرام شروع کرد به نواختن. در ابتدا ریتم آرام بود اما انگار با فشردن هر دکمه و نواختن هر نت، خون تازه ای در رگهایش جریان می یافت. دست دیگر انگار ضعیف نبودند. آنچنان بر پیانو تندو سریع فرود می آمدند که پیر زن فراموش کرد پیر زن. دیگر طراوت در همه اندام های زن رسوخ کرده بود. فقط انگشتها و دست نبودند که حرکت می کردند. انگار پرده ای از جلوی چشمان پیر زن کنار می رفت. پروانه های روی کاغذ دیواری شروع به حرکت و جنبش و چرخیدن به دور گلها بود. تابلویی بر دیوار بست که نقش عشق در آن نمایان بود. هاله ای از نور اتاق را فراگرفته بود. آهنگ به اوج خود رسیده بود. پروانه ها خود را از روز دیوار کنده بودند و به دور پیر زن می رقصیدند و در گوش آوازی را پچ پچ می کردند. چین و چروک ها داشتند محو می شدند که آهنگ رو به پایان گذاشت. ریتم دوباره داشت آهسته می شد. پروانه ها داشتند بر می گشتند سرجایشان. هاله نور دستی بر چشم پیرزن نواخت و رفت. آهنگ تمام شده بود. پیر زن تازه متوجه رخت سیاهی شد که بر آویز کنار پنجره آویزان بود. پیر زن دوباره پیر شده بود.

خیلی خوب بود واقعا دوستش داشتم :D
به نظر من از کلید های سفید و پرده هم خوب و به جا استفاده کرده بودی فقط یه مشکل داشت(به نظر من) این که کسی وقت بیدار شدن از خواب یه راست نمیره سر پیانو فکر کنم بهتر بود با یه چیزی به جز خواب شروع میکردی. ولی درکل عالی! :D
 

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

هرگاه میل ب نویسندگی یافتی باید در تو معرفت ، هنر و جادو باشد . شناسایی اهنگ موزون الفاظ ، هنر ساده نویسی و جادوی جلب علاقه خوانندگان ... !

ب نظرم این تاپیک ی جایی برای "تمرین" نیس ؛
صحبت کردن از فضاهای حسی ، یا تکنیک اصن در مقام‌ه علم من یکی که نیس

نوشته‌ای که خوندی و ب دل نشست ، خوبه ؛ ننشست بده !

ما از پاراگراف و نقد و اینا شرو نکردیم
ما اینقد کتاب خوندیم تا فقط دایره لغات ُ و ترکیب بندی هامون قوی بشه
نه ب فضای نوشته فک کردیم هیشوخت
نه ب اینکه کی نقد میکنه ازمون ، کی انتقاد !

× با احترامی که برای همه قائلم از تجربه‌م گفتم صرفا
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

فکر میکنم این که یه چند نفر میان واسه یه فضا مینویسن خودش خیلی کمک میکنه!
خود آدم یکم مقایسه میکنه
نوشته ی خودشم نقد درست و حسابی نشه با خوندن نوشته های دیگه میتونه خیلی چیزا یاد بگیره :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #56

depress

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
154
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
شهریار - قم
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی و خدمات
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

جوووووووون. چه استقبالی داشت تمرین دوم. :O :O :O :D :D
آقا تو رو خدا به تمرین سوم یه خورده بها بدید خوب بهش بر می خوره دیگه. اه
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
و اما تمرین سوم

منظره ای را از دید یک پرنده توصیف کنید. به پرنده بودن راوی اشاره نکنید.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ماچ فراوان به خاک پایتان :-[ :-[ :-[
تر رو خدا یه خروده اون مخ رو به کار بندازرین. [-o< [-o< [-o< [-o<
 

Hamid.s

‌Bug
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
16,727
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد1
شهر
مشهد
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
نرم‌افزار
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

آه! باز هم باران.چقدر از باران بدم میاید. خیس که میشوم احساس سنگینی میکنم. مجبورم بنشینم یه گوشه و به دور و بر نگاه کنم. و چقدر همه چیز زیر باران زشت تر به نظر میرسد. اصلا یک مردگی و تیرگی خاصی در هوای ابری هست که باعث تنفر من از آن میشود. این درختها که در روز های آفتابی انقدر ترسناک نیستند. نور خورشید جان میدهد به آنها. نه تنها آنها بلکه تمام این دشت. از گلهای سرخ و سفید بالای تپه گرفته تا علفهای نیمه خشک آن سمت دشت. الان که این زیر برگهای این رخت پناه گرفته ام چقدر برایم دور است رویای پیمودن دشت. رویای اینکه تمام دشت را زیر پا داشته باشم. چه آن درخت بزرگ که از اینجا مانند بوته علفی دیده میشود. چه دشت گلها. چه جاده ای که آن انسان های تنفر انگیز ساخته اند.آه گفتم جاده. جاده را که ادامه دهند میرسند به این جا که من هستم. یعنی روز های آخر عمر این درخت و علفهای بلندی است که الان جلوی چشم من هستند. کاش حداقل این باران نفرت انگیز جلوی آن انسان های نفرت انگیز را بگیرد. حیف دشت به این زیبایی نیس؟ البته زیبا زیر نور آفتاب چه میشد من هم مثل این خرگوش ها قادر بودم زیر باران آزادانه به هر سمت که خواستم بروم؟ البته نه. آنها هم خیلی آزاد نیستن. پس از اتمام باران زمین گل میشود و آنها دیگر به آزادی من نیستن برای حرکت. باران به همه ضرر میرساند. و اکنون که نور آفتاب را میبینم که از پشت تکه ابری بیرون زد بی اندازه شاد شدم. نوید بخش پایان باران است. و زنده شدن دوباره دشت. از درخت بزرگ اما کوچک آن دورها... تا همین درختی که رویش پناه گرفته ام. مهم تر از همه زنده شدن دوباره من و تحقق یافتن دوباره رویای پرواز.





پ.ن1: من کلا توصیفم خوب نیس :-< اینم بیشتر بیان احساسات شد :-<
پ.ن2: احساسات پرنده در مورد باران به خودش مربوطه. من خیلیم دوس دارم :-" :D
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

چقدر از باران بدم میاید........... می آید
اصلا یک مردگی و تیرگی خاصی ....
مهم تر از همه زنده شدن دوباره من و تحقق یافتن دوباره رویای پرواز ..... خیلی شعاری بود

لحنش بامزه بود.از خوندنش خسته نمیشه آدم.یک توصیف معمولی بود....ینی زیاد خاص نبود ولی خوب بود
 

sayna

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,460
امتیاز
12,313
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
علوم پزشكى شهيدبهشتى
رشته دانشگاه
پزشكى
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

علت ِ استقبال كـم چيه به نظرتون ؟

( به نظر من موضوعاي ِ بهتري هم ميشه داد :-?? )
 

سعید الوند

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
751
امتیاز
2,901
نام مرکز سمپاد
علامه حلی همدان
شهر
همدان
دانشگاه
امیرکبیر - دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : طعم نویسندگی: تمرینات تکنیکی داستان نویسی

خب یکی یه موضوع جدید بگه
 
بالا