مشاوره روان‌شناسی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع no one
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
سلام
باترس از اینده چه میشه کرد ؟
یک جوری میترسم که کل خوشیام در لحظه نابود میشه وهمش به اخرهمه چی فکر میکنم .
 
سلام
یه سوال برام پیش اومده بیشتر تا یه مشاوره
آیا اینکه فرد از نظر منطقی و ذهنی به پوچی برسه می تونه منجر به افسردگی و حس پوچی بشه؟
 
سلام
یه سوال برام پیش اومده بیشتر تا یه مشاوره
آیا اینکه فرد از نظر منطقی و ذهنی به پوچی برسه می تونه منجر به افسردگی و حس پوچی بشه؟

کاش منم در حالی که روی صندلی دانشکده پزشکی شهید بهشتی تهران نشستم به پوچی برسم :)
به هر حال... در مورد سوالتون من فکر می کنم همون لحظه ای که یک فرد حس می کنه به پوچی رسیده در واقع دچار افسردگی شده و بهتره با یک روانشناس ملاقات کنه.
 
سلام بچه ها
من دچار یه وضعیتی شدم که نمیدونم اسمش چیه
قبلا با وجود مشکلاتی که داشتم برای یک ساعت هم که شده میتونستم خودمو سرگرم یک فیلم یا کتاب یا هر چیز دیگه ای کنم اما الان هیچی ذهنمو آروم نمیکنه.
دچار overthinking شدم به این صورت یک ساعت رو جزوه خیره باشمم نمیتونم ذهنمو رو درس متمرکز کنم و همش دارم فکر میکنم. شبا اگه ولم کنن تا ساعت ۳ نصف شب میتونم قدم بزنم و فقط اهنگ گوش بدم. به حرفای استاد خیلی کم توجه میکنم چون نمیتونم گوش بدم چی میگه. از برنامه ریزی برای کار ها بیزار شدم و مجبوری دارم انجام میدمشون.خلاصه که ناتوان شدم در مدیریت زندگیم
کسی دچار این حالت شده؟
 
سلام بچه ها
من دچار یه وضعیتی شدم که نمیدونم اسمش چیه
قبلا با وجود مشکلاتی که داشتم برای یک ساعت هم که شده میتونستم خودمو سرگرم یک فیلم یا کتاب یا هر چیز دیگه ای کنم اما الان هیچی ذهنمو آروم نمیکنه.
دچار overthinking شدم به این صورت یک ساعت رو جزوه خیره باشمم نمیتونم ذهنمو رو درس متمرکز کنم و همش دارم فکر میکنم. شبا اگه ولم کنن تا ساعت ۳ نصف شب میتونم قدم بزنم و فقط اهنگ گوش بدم. به حرفای استاد خیلی کم توجه میکنم چون نمیتونم گوش بدم چی میگه. از برنامه ریزی برای کار ها بیزار شدم و مجبوری دارم انجام میدمشون.خلاصه که ناتوان شدم در مدیریت زندگیم
کسی دچار این حالت شده؟
نميدونم اينجا درسته جواب غير روانشناسي داد يا نه
ولي از نظر طب سنتي شما دچار خشکي مغز ناشي غلبه سودا يا صفرا شدين (احتمال زياد)
سلام
باترس از اینده چه میشه کرد ؟
یک جوری میترسم که کل خوشیام در لحظه نابود میشه وهمش به اخرهمه چی فکر میکنم .
سلام
فک کنم ترستون منطقيه
چون همه چي بالاخره از بين ميره و چه خوشي و چه ناخوشي هيچکدوم دوام ندارن و اينو بايد پذيرفت و دل به چيزهايي باقي بست;;)
خوردن یک فنجان دمنوش "گل گاوزبان" را به دوستان عزیز هنگام خواب پیشنهاد میکنم.
باعث فراموشی مشکلات روزانه و بیهوش شدن هنگامی که سر خود را بر روی بالش قرار میدهید میشود.
بدون هیچگونه عوارض جانبی.100 درصد تضمینی و امتحان شده.میتوانید هرشب بنوشید.:D

حیف نیست آدم از این گیاهان طبیعی استفاده نکنه بعد تا که تقی به توقی خورد یه مسکن بندازه بالا؟؟!
خدا درد میده ... درمان هم میده...استعاره ی مصرحه از گل گاوزبان;;)
مصرف زياد و بيش از يک ماه گل گاوزبان باعث مسموميت کبدي ميشه!
اين نوشيدني هم خوبه امتحان کنين:
يک سوم ليوان عرق بيدمشک+يک سوم ليوان عرق بهارنارنج+يکمي کمتر از يک سوم گلاب+ مقداري تخم شربتي يا خاکشير
اين عمومي تر و مفيدتر از گل گاوزبانه
افسردگی دوقطبی که خیلی شدید نباشه بدون دارودرمانی خوب میشه؟؟؟روانشناس یا روان درمانگر؟
بیش فعالی رو چه متخصصی تشخیص میده؟درمان داره بی دارو؟
اضطرابی که نمیدونم از چه نوعیه و فقط به طرز بدی رو بدنم تاثیر گذاشته چه درمانی میتونه داشته باشه؟ریششو هم نمیدونم
اينو از من بشنويد که براي بيماري هاي رواني اول به طب سنتي مراجعه کنيد چون موثر تر و بي عارضه تره
و در خيلي از موارد هم اون چيزي که فکر ميکنيد اصلا بيماري رواني نيست و منشا جسمي داره
 
آخرین ویرایش:
سلام
یه سوال برام پیش اومده بیشتر تا یه مشاوره
آیا اینکه فرد از نظر منطقی و ذهنی به پوچی برسه می تونه منجر به افسردگی و حس پوچی بشه؟
راستش تخصصی در این باره ندارم و ممکنه حرفم غلط باشه، ولی فکر میکنم گرچه این دو به هم خیلی نزدیکن، ولی با اینحال لزوما یکی میستن و حتما باداشتن یکی، به دیگری ممکنه دچار نشیم.
چون تو معرفت شناسی و فلسفه، معمولا بین "قانع شدن" از نظر "منطقی(معرفتی)" و "روانی" فرق میذارن(واضحه که معرفت شناسی بیشتر به اولی میپردازه).
اولی یعنی بنا به یکسری مقدمات و استدلال به وسیله اونها، به این نتیجه برسیم که طرح هدفمندی پشت جهان نیست.
ولی با اینحال، میشه تا همینجا متوقف شد و زیاد ذهنمونو درگیر این قضیه نکنیم. یعنی بهش به چشم یه حقیقت بی اهمیت در زندگی نگاه کنیم، همون کاری که با خیلی از اخبار و حقایق دیگه میکنیم.
برعکسش، میتونیم حتی با وجودی اینکه به بی مبنایی یا غلط بودن یک تفکر معتقدیم، اما دائما ذهنمونو به اون موضوع و این فرض که "ولی شاید واقعا همینطور باشه. در اینصورت جهان ترسناک میشه و..." مشغول کنیم و تو کارهامون دخالتش بدیم، و خب طبعا آثاری روانی هم خواهد داشت.
میشه گفت مورد اول مثل یه فیزیکدانه که با دلایل و با خونسردی،یک عدد خیلی بزرگ درباره تعداد ستاره های جهان قابل مشاهده اعلام میکنه، ولی دومی مثل کسی که درباره بزرگی فوق العاده این عدد فکر میکنه و دچار حیرت میشه.

در تایید همین موضوع، ما میتونیم فیلسوفان زیادی رو ببینیم که دارای عقاید نهیلیستی بودن، اما با بررسی زندگیشون، بنظر نمیرسه از افسردگی و چیزی شبیه به اون رنج ببرن و چه بسا از خیلی غیر نهیلیست هائم سالم تر باشن.
یه مثالشو میشه گرگیاس، سوفسطایی و نهیلیست معروفِ یونان باستان، دونست. اون طی استدلال های معروفی که برپایه فلسفه پارمنیدس بنا شده بودن، وجودِ جهان و ارزش ها، قابلیت شناختن اونها و قابلیت انتقالشون به دیگران رو رد میکرد که نتیجه ای آشکارا نهیلیستیه. فارغ از اینکه استدلالش درسته یا نه، خودش طبعا به درست بودنش اعتقاد داشته و اینو یه حقیقت میدونسته. در واقه حتی اون رو از پدران اولیه فلسفه پوچ انگارانه میدونن. واضحه که استفاده عملی و اقناع روانی راسخ به حرفهای گورگیاس، به افسردگی، پارانویا، شکاکیت افراطی و آشفتگی روانی منجر میشه، که آثار خوبی هم روی سلامتی ندارن!
اما همین فرد، 111 سال عمر کرد! حتی در 60 سالگی از شهرش به آتن رفت تا طی سخنرانی ای، در خواست کمک برای ذفاع کنه. ضمن اینکه سخنگوی خبره ای هم بود. همچین طول عمر و توانایی بدنی و روانی و برخورد اجتماعی بالایی، بنظر نمیاد چندان با پوج گراییِ روانیِ افراطی، همخوانی داشته باشه.

نمونه های بیشتر و دیگری هم هست. مثلا ایدئالیسم افراطی و شک هیوم و برکلی به وجود جهان خارج یا وجود قانونمندی درباره اون، اما همین افراد زندگی کاملا عادی ای داشتن(در حالی که اگه واقعا بخواید این عقیده که جهان فاقد قانومندی فیزیکی و طبیعی هست رو خیلی جدی بگیرید و بر اساسش عمل کنید، پارانویاتون به حدی میرسه که حتی از گذاشتن پاتون روی زمین هم اطمینان ندارید و در هراسید، چرا که ممکنه همین الان زمین فرو بریزه! هیوم گرچه معتقد بودن هیچ توجیه و دفاع عقلانی ای برای اعتقاد "علیت" وجود نداره، اما با اینحال خودش، اذغان داشت که در عمل و به لحاظ روانی، چاره ای جز فرض وجود روابط علی بین پدیده ها نداریم).

پس اگه تمایز اقناع منطقی/روانی رو قبول داشته باشیم، بعید نیست که درباره نهیلیسم هم همینطور باشه و "لزوما"، استدلال پوچ گرایانه منجر به پوج گرایی روانی، و پوچ گرایی روانی هم لزوما به دلیل استدلال پوچ گرایانه، نباشه.
 
چقدر تاپیک داره علمی پیش می‌ره!

× به نظر من بهتره مدیرها اسپمها رو پاک کنند تا پست‌های خوب تاپیک دیده بشن.
 
سلام یه سوال از کارشناس عزیزمون دارم.
برادر من اخیرا با همسرش دچار مشکل شده،ما توخانواده ای مرد سالار بزرگ شده ایم و خانومش تو خانواده ای زن سالار!
تو خونه ما همه چی با پدرم و اگر در دسترس نبود بعد با مادرم هماهنگ میشه و کارا صورت میگیره ولی توخونه پدری خانم برادرم همه چیز با خانم ها انجام میگیره!
متاسفانه پرادرم شدیدا مغرور و پایبند به اصوله و میخواد نو عروسش حرفشو بخونه اما نوعروسش مقابل به مثل میکنه!
زندگیشون داره بهم میخوره و برادرم و نوعروسش حاضر به رفتن مشاوره نیستن چون خودشون از نوابغ کشورند و افت کلاس میبینند این کارو!
برای مثال برای همین یلدا خانم برادرم خانوادشو دعوت کرده خونشون،ولی با ایشون هماهنگ نکرده ! با اینکه ماها کلا دخالت نمیکنیم و جبهه نمیگیریم اما برادرم شدیدا با خانمش برخورد کرده و گفته هزینه های مهمونی رو نمیده و چون خودش قول داده خودش باید همه چیز رو ردیف کنه!
ما هرچی با این برادرمون صحبت میکنیم حالا که خانمت را نمیاد یه جاهایی تو کوتاه بیا که کارتون به طلاق نکشه گوش نمیده !
راهکار چیه!چه باید کرد؟!خیلی نگرانشونم!ممنون میشم جواب بدین!
 
  • لایک
امتیازات: |تا
من هم علاقه به ریاضی دارم و هم تجربی. الان ریاضیم ولی یه مدت میخواستم برم تجربی. الان نمیدونم باید چیکار کنم. اصلا انگیزمو از دست دادم. میترسم هرکدومو بخونم و تو آینده پشیمون شم چون میخوام یه شغل خوب داشته باشم ونمیدونم باید چجوری راهمو پیدا کنم

از یه طرف دیگه حوصله هیچ چیزی ندارم یک سره بی اعصابم و کلا با همه دعوا میکنم و هیچ چیزی برام جذاب نیس. در کل از همه چی ناامیدم. و سال بعد هم کنکور دارم و میترسم این تو هوا معلق بودن و حال بدم آیندمو خراب کنه
 
آخرین ویرایش:
سلام یه سوال از کارشناس عزیزمون دارم.
برادر من اخیرا با همسرش دچار مشکل شده،ما توخانواده ای مرد سالار بزرگ شده ایم و خانومش تو خانواده ای زن سالار!
تو خونه ما همه چی با پدرم و اگر در دسترس نبود بعد با مادرم هماهنگ میشه و کارا صورت میگیره ولی توخونه پدری خانم برادرم همه چیز با خانم ها انجام میگیره!
متاسفانه پرادرم شدیدا مغرور و پایبند به اصوله و میخواد نو عروسش حرفشو بخونه اما نوعروسش مقابل به مثل میکنه!
زندگیشون داره بهم میخوره و برادرم و نوعروسش حاضر به رفتن مشاوره نیستن چون خودشون از نوابغ کشورند و افت کلاس میبینند این کارو!
برای مثال برای همین یلدا خانم برادرم خانوادشو دعوت کرده خونشون،ولی با ایشون هماهنگ نکرده ! با اینکه ماها کلا دخالت نمیکنیم و جبهه نمیگیریم اما برادرم شدیدا با خانمش برخورد کرده و گفته هزینه های مهمونی رو نمیده و چون خودش قول داده خودش باید همه چیز رو ردیف کنه!
ما هرچی با این برادرمون صحبت میکنیم حالا که خانمت را نمیاد یه جاهایی تو کوتاه بیا که کارتون به طلاق نکشه گوش نمیده !
راهکار چیه!چه باید کرد؟!خیلی نگرانشونم!ممنون میشم جواب بدین!

نگاه کنین بنظر من همچین ازدواجی از ریشه غلط بوده . خودمم درگیر همچین شرایطی شدم و کامل میفهمم چی میگین . کاش قبل ازدواجشون با یک مشاور صحبت میکردن اونموقع بهشون میگفتن بهتره صورت نگیره همچین ازدواجی . تفاوت فرهنگی خیلی مشکل ساز میتونه باشه .
اما حالا ک اینجوری شده بنظرم برادرتون هم باید یکم کوتاه بیاد هم خانمش . ن مرد سالاری مطلق باشه ن زن سالاری . یا اینکه یکی از دو طرف کوتاه بیان ک خیلی سخته چون با اون عقیده و فرهنگ بزرگ شدن و جزیی از شخصیتشون عه .
با لجبازی کردن ک من خرج مهمونیو نمیدم بدتر میشه ک بهتر نمیشه . خانمشم لجبازی میکنه . حریم ها کم کم شکسته میشه و وقتی حریم شکسته بشه جمع کردن رابطه سخته و تهش طلاق عه..
اینکه هر دو طرف کوتاه بیان بنظرم بهتره . مثلن برادرتون بگه تو دوست داری مثلن بدون اینکه بهت بگم پاشم ی هفته برم مسافرت ؟ اینکه تو باهام هماهنگ نکنی یعنی منم میتونم و این حقو دارم ک کارامو باهات هماهنگ نکنم . و هر دوشون تو تصمیماتشون شریک باشن ک تو زندگی مشترک هم صحیحش همینه ن مرد سالاری مطلق خوبه و ن زن سالاری .
 
سلام
یه سوال برام پیش اومده بیشتر تا یه مشاوره
آیا اینکه فرد از نظر منطقی و ذهنی به پوچی برسه می تونه منجر به افسردگی و حس پوچی بشه؟
بله. ولی اگه چنین حالتی پیش اومد حتما از یه روانشناس خوب کمک بگیرین. معمولا این احساس با اختلالایی مثل اضطراب و وسواس فکری و افسردگی همراه می‌شه که ساختن زندگی ارزشمند برای فرد بسیار سخت می‌شه و فرد سردرگم می‌شه و نمی‌تونه مشکلاتشو تجزیه و تحلیل کنه.
اگر به خاطر عقایدتون دچار این احساس می‌شین در وهله‌ی اول باید زندگیتونو پر از ارزش کنید. استعداداتونو شکوفا کنید. با دیگران تعامل کنید و آرامش داشته باشید.
بعد در فضایی غیر احساسی و بدون ترس درموردش فکر کنید و اگر نمی‌تونید عقایدتونو عوض کنید مثل واقعیت‌هایی شبیه مرگ اونو بپذیرید ولی عموما افرادی که اینطور عقایدی دارن استدلال غلط غولوط و ضعیفی دارن که با مطالعه می‌تونن اونا رو تغییر بدن. البته ممکنه سواد فلسفی بالاییم داشته باشن و اونا دیگه بهتر از هر کسی می‌دونن چطور باید زندگی کنن.
اگر معنای زندگیتون رو هم پیدا کنید که چه بهتر.
ولی مهمه که فکر کردن درموردش طولانی نشه و بیشتر به زندگی بپردازید.
 
عاقا ی چیزی من همیشه عادت دارم ۵، ۶ ساعت میخوابم ولی دو س روزه ۸ ،۹ ساعت میخوابم تازه همشم خستم ایا میشه همش از فشار روانی باشه^_^
یادم رف سلام کنم اولشم سلام
 
عاقا ی چیزی من همیشه عادت دارم ۵، ۶ ساعت میخوابم ولی دو س روزه ۸ ،۹ ساعت میخوابم تازه همشم خستم ایا میشه همش از فشار روانی باشه^_^
یادم رف سلام کنم اولشم سلام

اونم میشه شایدم یه مدت خیلی کم خوابی کشیدی ، کم خونی هم میتونه باعث خواب زیاد بشه
 
عاقا ی چیزی من همیشه عادت دارم ۵، ۶ ساعت میخوابم ولی دو س روزه ۸ ،۹ ساعت میخوابم تازه همشم خستم ایا میشه همش از فشار روانی باشه^_^
یادم رف سلام کنم اولشم سلام

خب 8ساعت خواب واسه سنین نوجوانی زیاد نیست.
اینجا بحث سلامت عمومی و بهداشت خواب عه. ینی چی؟ ینی اینکه آیا سر یه ساعت مشخص, تو محیط آروم و تاریک میخوابی یا نه؟ قبل از خواب فعالیت پرتنش یا هیجان انگیز انجام نمیدی که باعث افت کیفیت خواب بشه.
 
از بچگی وقتی هر روز صبح مامانم بیدار می کرد یه مسئله گنگی تو ذهنم بود یا ریاضی بود یا ..حالا هرچیز دیگه ای
ولی نیاز به حل داشت و خیلی اذیتم می کرد
بیدارم که می کردن نصف دلیل اینکه بیدار نمی شدم این بود که می خواستم اون مسئله رو حل کنم:-"
حتی دلم می خواست به مامانم بگم برام مداد بیاره تا بنویسمش ولی بیدار که میشدم می گفتم خدایا این چی بود:-??
بهم گفتن مال اینه که فکرت زیاد مشغول درسه
ولی اخه از دبستان؟!؟!
 
خب 8ساعت خواب واسه سنین نوجوانی زیاد نیست.
اینجا بحث سلامت عمومی و بهداشت خواب عه. ینی چی؟ ینی اینکه آیا سر یه ساعت مشخص, تو محیط آروم و تاریک میخوابی یا نه؟ قبل از خواب فعالیت پرتنش یا هیجان انگیز انجام نمیدی که باعث افت کیفیت خواب بشه.
خب هر چقدم منطقی باشه من خوابم همین قدره ن بیشتر ن اصولا گوشیمم چک نمیکنم ک اذیت نشم واسه خواب...

از بچگی وقتی هر روز صبح مامانم بیدار می کرد یه مسئله گنگی تو ذهنم بود یا ریاضی بود یا ..حالا هرچیز دیگه ای
ولی نیاز به حل داشت و خیلی اذیتم می کرد
بیدارم که می کردن نصف دلیل اینکه بیدار نمی شدم این بود که می خواستم اون مسئله رو حل کنم:-"
حتی دلم می خواست به مامانم بگم برام مداد بیاره تا بنویسمش ولی بیدار که میشدم می گفتم خدایا این چی بود:-??
بهم گفتن مال اینه که فکرت زیاد مشغول درسه
ولی اخه از دبستان؟!؟!

مورد داشتیم شب از خواب بلند شدم مسئله حل کردم همینقدر داغون
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
Back
بالا