سلام
یه سوال برام پیش اومده بیشتر تا یه مشاوره
آیا اینکه فرد از نظر منطقی و ذهنی به پوچی برسه می تونه منجر به افسردگی و حس پوچی بشه؟
راستش تخصصی در این باره ندارم و ممکنه حرفم غلط باشه، ولی فکر میکنم گرچه این دو به هم خیلی نزدیکن، ولی با اینحال لزوما یکی میستن و حتما باداشتن یکی، به دیگری ممکنه دچار نشیم.
چون تو معرفت شناسی و فلسفه، معمولا بین "قانع شدن" از نظر "منطقی(معرفتی)" و "روانی" فرق میذارن(واضحه که معرفت شناسی بیشتر به اولی میپردازه).
اولی یعنی بنا به یکسری مقدمات و استدلال به وسیله اونها، به این نتیجه برسیم که طرح هدفمندی پشت جهان نیست.
ولی با اینحال، میشه تا همینجا متوقف شد و زیاد ذهنمونو درگیر این قضیه نکنیم. یعنی بهش به چشم یه حقیقت بی اهمیت در زندگی نگاه کنیم، همون کاری که با خیلی از اخبار و حقایق دیگه میکنیم.
برعکسش، میتونیم حتی با وجودی اینکه به بی مبنایی یا غلط بودن یک تفکر معتقدیم، اما دائما ذهنمونو به اون موضوع و این فرض که "ولی شاید واقعا همینطور باشه. در اینصورت جهان ترسناک میشه و..." مشغول کنیم و تو کارهامون دخالتش بدیم، و خب طبعا آثاری روانی هم خواهد داشت.
میشه گفت مورد اول مثل یه فیزیکدانه که با دلایل و با خونسردی،یک عدد خیلی بزرگ درباره تعداد ستاره های جهان قابل مشاهده اعلام میکنه، ولی دومی مثل کسی که درباره بزرگی فوق العاده این عدد فکر میکنه و دچار حیرت میشه.
در تایید همین موضوع، ما میتونیم فیلسوفان زیادی رو ببینیم که دارای عقاید نهیلیستی بودن، اما با بررسی زندگیشون، بنظر نمیرسه از افسردگی و چیزی شبیه به اون رنج ببرن و چه بسا از خیلی غیر نهیلیست هائم سالم تر باشن.
یه مثالشو میشه گرگیاس، سوفسطایی و نهیلیست معروفِ یونان باستان، دونست. اون طی استدلال های معروفی که برپایه فلسفه پارمنیدس بنا شده بودن، وجودِ جهان و ارزش ها، قابلیت شناختن اونها و قابلیت انتقالشون به دیگران رو رد میکرد که نتیجه ای آشکارا نهیلیستیه. فارغ از اینکه استدلالش درسته یا نه، خودش طبعا به درست بودنش اعتقاد داشته و اینو یه حقیقت میدونسته. در واقه حتی اون رو از پدران اولیه فلسفه پوچ انگارانه میدونن. واضحه که استفاده عملی و اقناع روانی راسخ به حرفهای گورگیاس، به افسردگی، پارانویا، شکاکیت افراطی و آشفتگی روانی منجر میشه، که آثار خوبی هم روی سلامتی ندارن!
اما همین فرد، 111 سال عمر کرد! حتی در 60 سالگی از شهرش به آتن رفت تا طی سخنرانی ای، در خواست کمک برای ذفاع کنه. ضمن اینکه سخنگوی خبره ای هم بود. همچین طول عمر و توانایی بدنی و روانی و برخورد اجتماعی بالایی، بنظر نمیاد چندان با پوج گراییِ روانیِ افراطی، همخوانی داشته باشه.
نمونه های بیشتر و دیگری هم هست. مثلا ایدئالیسم افراطی و شک هیوم و برکلی به وجود جهان خارج یا وجود قانونمندی درباره اون، اما همین افراد زندگی کاملا عادی ای داشتن(در حالی که اگه واقعا بخواید این عقیده که جهان فاقد قانومندی فیزیکی و طبیعی هست رو خیلی جدی بگیرید و بر اساسش عمل کنید، پارانویاتون به حدی میرسه که حتی از گذاشتن پاتون روی زمین هم اطمینان ندارید و در هراسید، چرا که ممکنه همین الان زمین فرو بریزه! هیوم گرچه معتقد بودن هیچ توجیه و دفاع عقلانی ای برای اعتقاد "علیت" وجود نداره، اما با اینحال خودش، اذغان داشت که در عمل و به لحاظ روانی، چاره ای جز فرض وجود روابط علی بین پدیده ها نداریم).
پس اگه تمایز اقناع منطقی/روانی رو قبول داشته باشیم، بعید نیست که درباره نهیلیسم هم همینطور باشه و "لزوما"، استدلال پوچ گرایانه منجر به پوج گرایی روانی، و پوچ گرایی روانی هم لزوما به دلیل استدلال پوچ گرایانه، نباشه.