مشاوره روان‌شناسی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع no one
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
بچه هایی که اینجا رشتشون روانشناسیه یکی لطفا تفاوت سائق و نیاز رو واسه من توضیح بده...
مشاهده پیوست 935
طبق این اسلاید سائق میتونه همون نیاز هم باشه؟
تعاریفشون میگه که هم سائق و هم نیاز مفاهیم بیولوژیکی هستن. ولی تفاوتشون چیه دقیقا؟
 
عاقا من یه اخلاق گهی دارم ه سریع از یه چیزی ناراحت میشم و بعضی وقتا نمیتونم درست تصمیم بگیرم سر همین قهرای بیخود !راه حلی ؟نظری؟
 
چطور میشه اجتماعی تر شد؟

من همیشه در بین آدم ها استرس میگیرم و دلم نمیخواد توی گروه ها باشم، از کنفرانس دادن و حرف زدن برای جمع هم بدم میاد، خلاصه که واقعا سخته برام!
اگر کسی پیشنهادی داره کتابی چیزی بهم بگه ممنون میشم!
من رشتم روانشناسی نیست اما چون خودم این مشکلو داشتم (هنوزم دارم)حدس میزنم این استرسی که میگید یه بخشیش ناشی از منتقد درونیتونه که افکار منفی تولید میکنه[دائما فردو بادیگران مقایسه میکنه،سرکوفت میزنه...]اگر به نوعی بتونید منتقد درونیو اصلاح کنید یا بپذیریدش اون استرسه حل میشه
به نظرم این کتابا خوبن برای شروع
"ازحال بد به حال خوب"دیوید برنز ترجمه مهدی قراچه داغی(مبتنی براصلاحه)
"تله شادمانی" راس هریس دکترعلی صاحبی مهدی اسکندری(مبتنی برپذیرشACT)
 
بعضی اوقات ذهنم دو تا میشه از این ور یکی میگه الینا این کارو کن و اون ور هم یکی میگه حق نداری این کارو کنی و این دو نفر با هم گفتگو می کنن سر هر موضوعی مثل دو نفر مختلف عمل می کن و نظرات واحدی رو ارایه می دن البته اینا همیشگی نیست ولی خب عموما هست، و اینکه آیا طبیعیه؟؟؟
 
اینکه وقتی ناراحتم به رویای چیزایی که دوست دارم فکر می کنم یعنی به عنوان واکنش دفاعی رویاپردازی می کنم بده؟
حتی رویاهایی که محاله ممکنه تحت هیچ شرایطی واقعی بشه؟:-<
 
سلام.
من صفحات قبل رو نخوندم ک ببینم مشکلی مشابه من واسه کسی پیش اومده یا ن.اگه تکراریه لطفا بگید ک بگردم پیدا کنم
من یه مدتیه هیچ کدوم از وسایلمو نمیتونم دور بریزم.کلی خودکار دارم ک تموم شدن ولی دلم نمیاد بندازم آشغالی.حس میکنم به وسایلم خیلی وابسته ام و وقتی مامانم به زور یه چیزیو دور میندازه تا مدتها فک میکنم ک چی به سر اون وسیله اومد؟ در واقع حس میکنم وسایلم موجودات زنده ان و من نباید تنهاشون بذارم وگرنه آسیب میبینن.فک میکنم اونا مثل بچه هامن و به مراقبت نیاز دارن.
یا مثلا اگه یه عروسکی کتابی چیزی رو ناجور رو قفسه بذارم فک میکنم اون وسیله دردش میاد و کمرش اذیت میشه و مثلا اگه خودم تو اون شرایط بودم حتما دردم میومد و میرم جای اون وسیله رو عوض میکنم.
به نظرتون مشکل حادیه؟ یا ن با گذشت زمان حل میشه؟به نظر خودم داره دردسرساز میشه.من از تصور اینکه گوشیمو بفروشم و یکی دیگه بگیرم میترسم درست مثل اینکه بگن یه عزیزی خدای نکرده چن وقت دیگه فوت میشه.
any ideas?

منم دلم نمیومد وسایلمو دور بندازم چون همیشه فکر میکردم یه جایی به دردم میخوره. این احساس موجودات زنده رو نداشتم ولی کمدم پر از آشغال بود. کتاب جادوی نظم خیلی خوب بود. کل وسایلا رو دسته بندی میکنه و دلیل میاره برات که بندازیش دور. من اینو خوندم چندین تا پلاستیک پر از وسایلی رو که لازم نداشتم انداختم دور. کلا خیلی راحت تر شدم و راحت تر با این قضیه برخورد میکنم.
رسالت اشیا در همون حس خوبی هست که بهت میدن. حتی وقتی یه هدیه از طرف کسی دریافت کردی همین که اون هدیه حسش رو بهت منتقل کرد کافیه. بعد میتونی بندازیش دور. البته این کتاب خیلی بهتر توضیح داده. اسپویلش نکنم:-"
بعد وقتی دور و ورت خالی میشه خیلییی حس خوبیه. ذهنت کلللی باز میشه
الان من همش دلم میخواد وسایلمو بندازم دور:D
 
حس میکنم بهطور نضمنی دچار شک شدم یعنی یکم دیگه خودمو ول کنم سکان جهانم زیر سوال میبرم...
فکر میکردم این یه راه برا یاد گرفتنمه و مشکل ساز نخواهد شد ولی دلره مشکل ساز میشه
 
بچه ها سایتی رو میشناسین که مشاوره آنلاین داشته باشه؟
هرچی سایت میشناختم همه صرفا تلفنی شدن
 
بچه ها سایتی رو میشناسین که مشاوره آنلاین داشته باشه؟
هرچی سایت میشناختم همه صرفا تلفنی شدن
اپ مشورپ
هم ویس و متن داره هم تلفنی و هم تماس تصویری
 
بعد از مرگ مامان دوست صمیمیم، کابوس مرگ مامانمو می بینم.


چندین بار تو شب.
 
بعد از مرگ مامان دوست صمیمیم، کابوس مرگ مامانمو می بینم.


چندین بار تو شب.
خیلی وحشتناک هست. امیدوارم واسه هیچ‌کس اتفاق نیوفته. توی بیداری بهش فکر نکن تا از سرت بیوفته. من از این تجربه ها داشته‌ام. حقیقت دنیا اینه که همه چیز رو زمان باخودش ازبین می‌بره حتی چیزهایی که باور حذفش سخته
 
خیلی وحشتناک هست. امیدوارم واسه هیچ‌کس اتفاق نیوفته. توی بیداری بهش فکر نکن تا از سرت بیوفته. من از این تجربه ها داشته‌ام. حقیقت دنیا اینه که همه چیز رو زمان باخودش ازبین می‌بره حتی چیزهایی که باور حذفش سخته
اصلا بهش فکر نمیکنم، ینی فکر کردن بهش فقط صیح همون روز هست، ولی مدام می بینمشون. به شکلای مختلف. با مامانم صحبت کردم، باهاش وقت گذروندم و توی بیداری بهش فکر نکردم، ولی بازم سراغم میاد
 
اصلا بهش فکر نمیکنم، ینی فکر کردن بهش فقط صیح همون روز هست، ولی مدام می بینمشون. به شکلای مختلف. با مامانم صحبت کردم، باهاش وقت گذروندم و توی بیداری بهش فکر نکردم، ولی بازم سراغم میاد
برای دختر ها طبیعیه این مدل تفکرات توی سالهای بلوغ . اگر بهش فکر نکنی بعد ی مدت دیگه فراموش میشه زیاد هم جدی نگیر اگر بهش فکر نمیکنی. مگه کنکور داری امسال ؟
 
برای دختر ها طبیعیه این مدل تفکرات توی سالهای بلوغ . اگر بهش فکر نکنی بعد ی مدت دیگه فراموش میشه زیاد هم جدی نگیر اگر بهش فکر نمیکنی. مگه کنکور داری امسال ؟

نه کنکور نه. ایشالا چهار سال دیگه
 
بعد از مرگ مامان دوست صمیمیم، کابوس مرگ مامانمو می بینم.


چندین بار تو شب.
منم وقتایی که افکار مشابهی میاد سراغم، واسه دفع بلا صدقه میدم و واقعا به صدقه و کمک به نیازمندان اعتقاد دارم.
 
منم وقتایی که افکار مشابهی میاد سراغم، واسه دفع بلا صدقه میدم و واقعا به صدقه و کمک به نیازمندان اعتقاد دارم.
فکر کنم یجور درگیری ذهنی باشه نه بلا که برای دفعش صدقه بدم
 
فکر کنم یجور درگیری ذهنی باشه نه بلا که برای دفعش صدقه بدم
خب همین، ذهن منم درگیر میشه و وقتی صدقه میدم فکر میکنم که دیگه این اتفاق نخواهد افتاد و ذهنم آزاد میشه.
بازم به نظرم ذهنت میترسه از اینکه خدای نکرده این اتفاق برای تو هم بیفته. پس باید کاری کنی که باورت شه این اتفاق -در شرایط فعلی- نخواهد افتاد. واسه من این روش کارساز بود. ممکنه واسه تو راه دیگه ای مفید تر باشه.
ببین مثل نذر کردن یا دعا کردن میمونه. قاعدتا با دعا کردن برای بارون باریدن، عناصر لازم در طبیعت برای بارش بارون (تبخیر از سطح دریا و شرایط جوی لازم) فراهم نمیشه. پس چرا با وجود این هنوز یه سریا واسه پدیده های طبیعی نذر میکنن؟ به نظرم بیشتر از هر چیز بازی ذهنی هست که ذهن آروم شه و امیدوار باشه که بارون خواهد بارید. ممکنه هم بگی همچین افرادی خرافاتی هستن ولی به نظرم هرچیزی که ذهن رو آروم کنه میتونه با دید مثبت بهش نگاه شه.
امیدوارم منظورم رو درست رسونده باشم.
 
وقتی کارای مورد علاقه‌ام و انجام میدم، احساس میکنم یکی از درونم میزنه تو ذوقم، مثلا میگه: احساساتت خیلی مسخره ان، به خاطر اینکه همه این کارو دوست دارن تو هم دوسش داری و...
این حالت اسمی نداره؟ آخه یه دفعه تو یه تست روانشناسی بهش اشاره شده بود.
 
وقتی کسی بخواد درباره‌ام بدونه از خجالت آب میشم، یا وقتی کسی درباره‌ام میپرسه حس خیلی بدی بهم دست میده. انگار از شناخته شدن بدم میاد، یا اینی که هستم و دوست ندارم، یا دوست دارم فقط در حیطه‌ی مسائلی که خودم انتخاب میکنم ازم بپرسن.
این چیزا هم خصوصی نیستن ، ولی برای من سخته.
توصیه‌ای دارید؟
 
Back
بالا