اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
هفت سالم که بود از بلندگوی کامپیوترمون میترسیدم
 
من ذرات زیراتمیو قبل از اینکه معلم درس بده خونده بودم قبلا بعد به صورت "ریز اتمی"رفته بود تو ذهنم و این اشتباه سالها بام بود حتی وقتی معلم هم درس داد باز همون ریز اتمی تو ذهنم موند:Dالبته هنوز هم وقتی میخوام بگم مکث میکنم "ریز" نگم:-"
حتی الان هم دوبار خوندم که اشتباه ننوشته باشم:))
 
اعتراف میکنم بچه که بودم این دفترچه واکسن هست عکس یه دختربچه روشه هروقت میدیدمش فک میکردم عکس خودمه :D:-"
هی فک میکردم من چرا شبیه این نیستم مگه این عکس بچگی خودم نیست:))
 
چندین بار سعی کردم برم از اینجا(: اما دلم واسه آدماش تنگ میشه8-| روزی چند دفعه از خودم میپرسم چرا اینجا عضو شدم؟
و به غلط کردن میوفتم ...
 
اعتراف میکنم ۲سال پیش کهfringe (فصل۴)میدیدم ازعلم ترسیدم
درواقع از این ترسیدم بشر به اون مرحله از علم برسه
 
اعتراف میکنم وقتی که 9-8 سالم بود،برای اینکه حس کنم لباسای ملکه های سریالای کره ای رو پوشیدم،،یه دونه دامن خودم+یه دونه دامن خواهرم+یه دونه دامن مامانم رو با همدیگه می پوشیدم،بعدش دو-سه تا روسری+یه دونه چادر رو به سختی به عنوان شنل سرم میکردم و توی خونه به سختی راه میرفتم....خدایی اون موقع حس ملکه بودن بهم دست میداد!:|8-|:D:)):))
 
اعتراف میکنم نمیدونستم گات و گیم آو ترونز و بازی تاج و تخت یکین و سه تا سریال مجزا بودند تو ذهنم:))
خوب به توافق برسید یه سریالو یه چیز صدا کنید دیگه دِهَه: |
 
بچگی هام فکر می کردم که سال با فصل پاییز شروع میشه، به خاطر این که با شروع شدن پاییز می رفتم مهد کودک :))
------
اعتراف می کنم که یه زمانی سوره شوری قرآن رو به اشتباه سوره شوروی می خوندم، و به این قضیه فکر می کردم که چطوری قرآن 14 قرن قبل سوره ای به اسم شوروی داشته :D
×سمندون:پستای متوالی ادغام شد
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
اعتراف میکنم که قبل کنکور خودم رو عقل کل میدونستم!
درحالی که بعدش متوجه شدم که هیچ ... نیستم!:D
 
اعتراف میکنم امسال که اومدم تیزهوشان نمونه ثبت نام نکرده بودم :|
دلیلشم این بود که واقعا چرا وقتی تیزهوشان هست بریم نمونه :-?:))
 
اعتراف میکنم وقتی خیلی وحشتناک میترسیدم یا کم میاوردم بلند میخندیدم
خودمو میزدم ب اون راه ...
 
اعترافم میکنم یه شب یکی از رفیقام با یه خط ناشناس بهم به عنوان دختر اس ام اس داد بعد یه ساعت دیدم نمیتونم بفهمم کیه خسته شدم زنگ زدم به خونه همین رفیقم گفتم حاجی یه نفر داره ایستگام میکنه نمیدونم کیه تو بگو چی بهش بفرستم گفت باشه این چیزایی که میگم بفرست یک ساعت دیگم ایستگاه شدم:)) اخراش کار رسید ب فوش کاری بهش گفتم این ادم نمیشه شمارشو فردا میدم مخابرات
رفیقم میگفت دختره ،نکن گناه داره:))اخرش مجبور شد بگه:-"
 
اعتراف میکنم بچه ک بودم تصورم از فسنجون(به دلیل هم قافیه بودنش با فنجون)یه غذا به صورت نوشیدنی قرمز پر از ماده های عجیب تو فنجون بود
یعنی تا کلاس چهارم فکر میکردم فسنجون رو میریزن تو فنجون میخورن ....
 
اعتراف میکنم به طرز عجبی استعداد دارم که گند بزنم به آهنگ ها!
آهنگی رو هم که بلد نیستم،باهاش میخونم...مهم هم نیست چی میخونما!...فقط میخونم!
به طوری که تن اون خواننده رو بدجوری تو گور یا تو دنیای واقعی میلرونم!:))
 
بچه که بودم فکر میکردم میکروب ها موجودات زنده ی بدن که مریضمون میکنن ، ویتامین ها هم موجودات زنده ی خوب که با میکروبا میجنگن ^__^
 
اعتراف می کنم
ring my bells انریکه رو ریمایبلس می شنیدم
ریمابلس ریمابلس ...
 
اعتراف می کنم
ring my bells انریکه رو ریمایبلس می شنیدم
ریمابلس ریمابلس ...
درست شنیدی... چون کلمات توی هم ترکیب میشن.
مثلا I want you آوانچو خونده میشه...
توی شعرها مخصوصا. و درستش هم اینه که اینجوری تلفظ بشن.
 
اعتراف تلخیه اما دوم دبیرستان یکی دوماه از یه پسر تتلیتی خوشم میومد .
 
Back
بالا