• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

محضور

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
16
امتیاز
39
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای اصفهان
شهر
اصفهان
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

یه غزل قشنگ که مظلومیت جانبازای شیمیایی رو می رسونه. لطفا اگه با عقایدتون هم سازگار نیست، بخونید. خیلی ممنون. >:D<



جمله های معترضـــــــه....

خواب دیدی شبی كه جلادان، فرش دارالخلافه ات كردند
گردنت را زدند با ساتور، به شهیدان اضافه ات كردند

می خروشیدی: این كه می بینید، شیمیایی ست مومیایی نیست
نه، ابوالهول ها نفهمیدند، متهم به خرافه ات كردند

چارده سال می شود... یا نه! چارده قرن، سخت می گذرد
بی قراری مكن خبر دارم، سرفه ها هم كلافه ات كردند

زخم و كپسول های اكسیژن، چه می آید به صورتت، مومن!
تو بدانی اگر كه تاول ها، چقدر خوش قیافه ات كردند

شهرها برج مست می سازند، برج ها بت پرست می سازند
شرق ما حیف، غرب وحشی شد، محو در دود كافه ات كردند

(فكر بال تو را نمی كردند)، روح ترخیص می شد از بدنت
و تو بالای تخت می دیدی، كفنت را ملافه ات كردند

جا ندارند در هبوط خزه، سروها ـ جمله های معترضه ـ
زود رفتی به حاشیه، ای متن، زود حرف اضافه ات كردند

شاعر : عباس احمدی​
 

mojhy

کاربر فعال
ارسال‌ها
71
امتیاز
58
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین 1
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
در حال خوندن المپ ادبی
رشته دانشگاه
ا
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

بهمن كوچك
دره ها گلوله خورده اند
جنگل گلوله خورده است
خون همين حالا دارد
در انارها جمع مي شود
من اما
بر تپه اي نشسته ام
بهمن كوچك دود مي كنم.

يعني تنهايم
يعني نام هيچ كس در دهانم نيست
و اندوه را
مثل عينكي دودي
بر چشم گذاشته ام
خوب مي داند با خورشيد چه كار كند
مي داند چگونه سبزي شاخه ها را
از پا دربياورد...

بايد بروم،
اين بهمن كوچك را ترك كنم
اسفند را
بهار را هم...

بايد بروم
نه با مرگ
كه چيز مسخره اي ست...
آن راه كوچك
كه بعد از درخت ها لخت مي شود
هوس بيشتري دارد.


(گروس عبدالملكيان)
پيشنهاد مي كنم بقيه شعرهاشم بخونين. فوق العاده ان!
 

Delaram95

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
343
امتیاز
478
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

عشق امای کوچکی دارد .... آرش فرزان صفت
قبول کن که کمی سخت است

سرقرار خودم باشم

تو فصل سرد خودت باشی و

من بهار خودم باشم

بگو هنوز همان ساعت

کنار پنجره می مانی

بگو که بعد تو لازم نیست

در انتظار خودم باشم

بگو که فاصله چیزی از عبور کوچه نمی کاهد

بگو که نمی خواهی طناب دار خودم باشم

چه قدر پرسه زدن تا تو؟

چه قدر رفتن و برگشتن؟

تو چند مرتبه می خواهی که شرمسار خودم باشم؟


بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد.- دکتر محمدرضا ترکی

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد



یا آن که گدایی محبت شده باشد



دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک



تبدیل به غوغای حسادت شده باشد



دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟



باغی ست که آلوده به آفت شده باشد



خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،



بگذار که آیینه نفرت شده باشد!



از وهن خیانت به امانت چه بگویم



آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!



شرمنده عشقیم و دل منجمد ما



جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد



مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست



ای عشق مبادا که جسارت شده باشد

لطفا پست متوالی ارسال نکنید
 
  • لایک
امتیازات: WORM

DaMoN SaLvAtOrE

مهدی صفری
ارسال‌ها
487
امتیاز
2,402
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
قم - تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
Health IT
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شعری از وحشی بافقی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟

روزگاری من و او ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سروسامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود

پیش او یار نو و یار کهن هردو یکی ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی سی
قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکی ست
نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی ست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیه درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

ای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
میشوی شهره به این فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغل باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری ست مبادا که ببازی خود را

در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری

گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند
 

Delaram95

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
343
امتیاز
478
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

علی اصغر داوری
 

brano

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
421
امتیاز
1,054
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

قشنگ ترين نيست ولي باحاله

طبیب نسخه ی درد مرا چنین پیچید :
دو وعده خوردن چایی به وقت چاییدن
معاونی که مشاور شده است می داند
چقدر شغل شریفی است کشک ساییدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت : ژاژ خاییدن
حکیم کاردرستی به همسرش فرمود:
شنیده ایم که درد آور است زاییدن ....
بد است زاغ کسی را همیشه چوب زدن
جماعت شعرا را مدام پاییدن
خوش است یومیه اظهار فضل فرمودن
زبان گشودن و دُر ریختن ... " مشاییدن "
صبا به حضرت اشرف ز قول بنده بگو :
که آزموده خطا بود آزماییدن
تمام قافیه ها ته کشید غیر یکی
خوش است خوردن چایی به وقت چاییدن
 

zahra.kh

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
167
امتیاز
310
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان 1
شهر
همدان
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان

باید از جان گذرد هرکه شود عاشقشان

روز اول که سرشتند ز خاکی گلشان

سنگی اندر گلشان بود ، همان شد دلشان
 

yasaman###

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
134
امتیاز
786
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان يك
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

همه با آينه گفتم ، آری

همه با آينه گفتم ، که خموشانه مرا می پاييد ،

گفتم ای آينه با من تو بگو

چه کسی بال خيالم را چيد ؟

چه کسی صندوق جادويی انديشه من غارت کرد؟

چه کسی خرمن رويايی گل های مرا داد به باد؟

سر انگشت بر آيينه نهادم پرسان :

چه کس آخر چه کسی کشت مرا

که نه دستی به مدد از سوی ياری برخاست

نه کسی را خبری شد نه هياهويی در شهر افتاد ؟!

آينه

اشک بر ديده به تاريکی آغاز غروب

بی صدا بر دلم انگشت نهاد. x:
 

angry-bird

کاربر فعال
ارسال‌ها
40
امتیاز
129
نام مرکز سمپاد
سمپاد اینجا=)
شهر
همدان
دانشگاه
شهید شریف واقفی
رشته دانشگاه
هوافضا
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

اگر دلی رابه ناله اری / ز برق آهش امان نداری
بلا بیفتد به هرچه داری / :-?که چوب یزدان صدا ندارد
 

Zzz.s

کاربر فعال
ارسال‌ها
27
امتیاز
188
نام مرکز سمپاد
F6
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

توبه بر لب ، سُبحه بر کف ، دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغفار ما

:-? :-? :-? :-?
 

Zzz.s

کاربر فعال
ارسال‌ها
27
امتیاز
188
نام مرکز سمپاد
F6
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شعر که نیست ولی خوب ...... (;
دچار کدامی؟
آشنای قدیمی، غریبانه به باران چشم دوخته بود.
هویتش در آب چروکیده شده .
اما ...
کیست که نداند، ماهی دلش را به هلالش قرص کرده و بی قرار ، مدام چشم هایش را جست و جو می کند.
ماه دچار آبی شده ، آبی دچار ماهی و ماهی دچار ماه ...!
روزگار غریبیست ...
باران تمام شده.
اما رنگین کمان همچنان با تفاهم رنگ ها در آغوش آسمان پابرجاست ...
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : شعر.....

گفتی که هیچکس نیست
دروغ می گفتی
با تنهایی قرار داشتی
منتظرش بودی
تنهایی امد
تو را برد
بی قرارت کرده بود
میخواستم از میدان به درش کنم
با او رفتی
مرا جا گذاشتی
تنهایی پیش من امد
خودش اینها را به من گفت....
 
  • لایک
امتیازات: ayda

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : شعر.....

از اینجا مگذر
اینجا درنگ مکن
هنوز به خود میپیچمو اشوب می کند دلم
که ببوسم تورا
این خاک
خاک سنگین اما
نمی گذارد از جا تکان بخورم

ترکیب شد!
 

zahra:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
545
امتیاز
5,223
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نجف‌آباد
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
الزهرا/رویان
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی/ژنتیک مولکولی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!


فکر می کنم مال فریدون مشیزی باشه!!
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان ادم زهر تلخ دشمنیدر خونشان جوشید
آدمّیت مرده بود !
گرچه آدم زنده بود !
از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمّیت مرده بود!
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت
قرن ها هم از مرگ آدم هم گذشت ای دریغ
آدمّیت برنگشت
قرن ها روزگار مرگ انسانیت است
سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی ست
صحبت از ازادگی ، پاکی ،مروت ابلهی ست
صحبت از موسی و عیسی و محّمد نا به جاست
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک برگ ، از نگاه ساکت یک
کودک بیمار ، از فغان یک قناری در قفس ، از غم یک مرد در زنجیر ،
حتّی قاتلی یک برادر ، اشک در چشمان و بغضم در گلوست
و نه در این ایام زهرم در پیاله زهره مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم ؟!!
صحبت از پژمرد یک برگ نیست . فرض کن
مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست. فرض کن
یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست. فرض کن
جنگل بیابان بود از روز نخست .
در کویر سوت وکور ، در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
<<گفتگو از مرگ انسانیت است >>
 

zahra:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
545
امتیاز
5,223
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نجف‌آباد
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
الزهرا/رویان
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی/ژنتیک مولکولی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

این شعر خیلی طولانیه اگه دوسش داشتید بگید تا باقی شعر رو هم بزارم

تخت جم
در آن شب تخت جم همچون عروسی غرق زیور بود
سکندر با همه شوکت ز ساغر جرعه ها می زد
هزاران ماهرو هر سو
هزارن نغمه گر هر جا
هزاران مرد جنگی فارغ از پیکار
هزاران مست و بی پروا و ناهشیار
در ان شب جشن بگرفتند جشن فتح و جشن پیروزی
ستونهای بلند کاخ
نقوش پر شگفت هر درو دیوار
ستونهای بلند ساخته از چوب سدر و عود
فضای کاخ مملو از بخار و عطر و بوی دود
نگارین پرده های چین چین هرجا
درون شمعدان های طلائی شمع ها می سوخت
درون جام های می هزاران سایه میلرزید
در ان شب کاخ جم در عالمی دیگر به سر می برد
بلی ان شب بهشت اشکارا بود تخت جم
ز هر سو ناز و نور و نعمت فرو می ریخت
در ان شب در میان جمع
زنی اشوبگر با عشوه های دل فریب خود
توانست از سکندر هوش ببرباید
بلی او بود تائیس
به دستی برگرفته جام
در دست دگر
گیسوی اسکندر
سکندر مست وسست وبی خود از خود بود
درآن حالت
زن اشوبگر سرودی خواند:
«سکندر !....پور ژوپیتر !...
تو می دانی که من با جنگ جویان راه پیمودم
رهی دور وداراز و سخت و جان فرسا
سکندر
شاه مقدونی
تو اگاهی
که زیر پا نهادم من
بسی دریا و کوه ودشت وصحرا را
بدان امید
تا روزی به قلب پارس ره یابم
بدان اندیشه تا بینم
به زیر پای... اب و خاک ایران را
کنون شادم کنون هنگام ان باشد
که گیرم انتقام شهر اتن را
که بسوزانیم کاخ جم»
چو اسکندر شنید این نغمه از تائیس
درونش گشت پر غوغا
به یاد اورد آ ری داستان شهر اتن را
بی یکباره صدای همهمه برخاست
طنین افکند صوت جنگ جویان در فضای کاخ
همگان یک صدا گفتند :
تائیس راست میگوید !
سکندر مست مستان مشعلی افروخته برداشت
به دست رو سپی کردار تائیس داد
نفس ها حبس شد در سینه ها یک دم

غلام رضا اسفی
 

الهه ن

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,057
امتیاز
31,745
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مياندوآب
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
علوم پزشکی تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شادبودن هنر است،
بشکفد بارِدگر لالهء رنگين مُراد،
غنچهء سرخِ فروبستهء دل باز شود،
من نگويم که بهاری که گذشت آيد باز،
روزگارِ که به سر آمده آغاز شود،
روزگارِ دگری است،
و بهارانِ دگر،
شادبودن هنر است،
شادکردن هنرِ والاتر !
ليک هرگز، نپسنديم به خويش،
که چون يک شکلک بيجان شب و روز،
بيخبر از همه خندان باشيم،
بيغمی عيبِ بزرگيست،
که دور از ما باد !
کاشکی آيينه يی بود،
درونبين که در او،
خويش را ميديديم،
آنچه پنهان بود، آيينه ها ميديديم،
ميشديم آگه از آن،
نيرویِ پاکيزه نهاد،
که به ما،
زيستن آموزد و جاويدشدن،
پيکِ پيروزی و اميد شدن،
شادبودن هنر است،
گر به شادیِ تو دلهای دگر باشد شاد،
زنده گی صحنهء يکتای هنرمندیِ ماست،
هرکسی نغمهء خود خواند و از صحنه رود،
صحنه پيوسته به جاست،
خُرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد
ژاله اصفهانی
 

lovely_mahsa

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
141
امتیاز
529
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان مشهد
شهر
مشهد
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شعرای قشنگ زیاده
من چند تا بیت مینویسم
نبض قلبم در فراغت بی قراری میکند در هوای دیدنت لحظه شماری میکند
********************************************************
دلم به نازکی خود شکست در غم عشق ور نه از تو نیاید که دل شکن باشی
********************************************************
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
**************************************************************
اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست وفا ان است که نامت را همیشه زیر لب دارم
به من بسیار میماند که صنع حق مرا از خاک غم یا خاک غم را افرید از من
**************************************************************
اخر چه گویم هست از خود خبر چون نیست وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
 

scare

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
214
امتیاز
2,083
نام مرکز سمپاد
فرزانگان چهاردانگه
شهر
تهران
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
متالورژی استخراجی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار
صبح پیدا شده از آن طرف کوه،ازاکو اما
وازنا پیدا نیست
گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار
وازنا پیدا نیست
من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار
یکی از بهترینای نیما!
 

مهسافت

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
491
امتیاز
4,511
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
صنایع غذایی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

اه یاد روز های کودکی
تک درختی بود حوض کوچکی
قصه هایی از دل مادربزرگ
بره های کوچک و دندان گرگ
بوی عطر ناب نان خانگی
یک سبد شوق یک بغل دیوانگی
...
کاش میشد کودکی بودم هنوز
تا تهی گردد دلم از درد و خون
:-<
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

به نقل از scare :
زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار
صبح پیدا شده از آن طرف کوه،ازاکو اما
وازنا پیدا نیست
گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار
وازنا پیدا نیست
من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار
یکی از بهترینای نیما!
مخصوصا با صدای سهیل نفیسی.....
 
بالا