• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

niloofar.l

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
170
امتیاز
1,313
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین1
شهر
اصفهان
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شقایق گفت با خنده نه تبدارم نه بیمارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش میسوخت

تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده

تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته

به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

و آنچه زیرلب می گفت

شنیدم سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما

طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد

از آن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش را بسوزانند

شود مرهم برای دلبرش

آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت

بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را

به دنبال گلش بوده

و یکدم هم نیاسوده

که افتاد چشم او ناگه

به روی من

بدون لحظه ای تردید

شتابان شد بسوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کردو

به ره افتاد و

او می رفت و

من در دست او بودم

و او هر لحظه سر را رو به بالا ها

تشکر از خدا می کرد

پس از چندی

هوا چون کوره آتش

زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام میسوخت

به لب هایی که تاول داشت گفت

اما چه باید کرد

در این صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای من

برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست

خودش هم تشنه بود اما

نمی فهمید حالش را

چنان می رفت ومن در دست او بودم

وحالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما

راه پایان کو؟؟

نه حتی آبی نسیمی در بیابان کو؟؟

ودیگر داشت در دستش تمام جان من میسوخت

که نا گه

روی زانوی خود خم شد

دگر از صبر او کم شد

دلش لبریز ماتم شد

کمی اندیشه کرد آنگه

مرا در گوشه ای ار آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی

زهم بشکافت ...

زهم بشکافت ...

صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هر جا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه میگویم!!

به جای آب خونش را

به من می داد

و بر لب های اوفریاد:

"بمان ای گل"

"بمان ای گل"

که تو تاج سرم هستی

دوای دلبرم هستی

بمان ای گل

و من ماندم

نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد.....!
 

amir h

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
988
امتیاز
1,820
نام مرکز سمپاد
سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

هم تو مگر پیاله ای بخشی از آن می کهن
ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را
شد ز تو زهر خورذنم مایه ی رشک عالمی
بس که به شوق میکشم این می ناگوار را

وحشی بافقی
 

r@zie

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
76
امتیاز
1,083
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کاشان
مدال المپیاد
مرحله ی اول ریاضی و کامپیوتر
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

میشه یه شعر دیگه ی قشنگم بنویسم؟ :-/
خیلی قشنگ بود آخه ;;)
از شبنم عشق خاک آدم گل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره چکید و نامش دل شد
 

niloofar.l

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
170
امتیاز
1,313
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین1
شهر
اصفهان
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

به گنجشک گفتند، بنویس:
عقابی پرید.
عقابی فقط دانه از دست خورشید چید.
عقابی دلش آسمان، بالش از باد،
به خاک و زمین تن نداد.

*
و گنجشک هر روز
همین جمله‌ها را نوشت
وهی صفحه، صفحه
وهی سطر، سطر
چه خوش خط و خوانا نوشت

*
وهر روز دفتر مشق او را
معلم ورق زد
وهر روز هم گفت: آفرین
چه شاگرد خوبی، همین

*
ولی بچه گنجشک یک روز
با خودش فکر کرد:
برای من این آفرین‌ها که بس نیست!
سوال من این است
چرا آسمان خالی افتاده آنجا
برای عقابی شدن
چرا هیچ کس نیست؟

*
چقدر از "عقابی پرید"
فقط رونویسی کنیم
چقدر آسمان، خط خطی
بال کاهی
چرا پرکشیدن فقط روی کاغذ
چرا نقطه هر روز با از سر خط
چرا...؟
برای پریدن از این صفحه ها
نیست راهی؟

*
و گنجشک کوچک پرید
به آن دورها
به آنجا که انگشت هر شاخه ای رو به اوست
به آن نورها
وهی دور و هی دور و هی دورتر
و از هر عقابی که گفتند مغرورتر
و گنجشک شد نقطه ای
نه در آخر جمله در دفتر این و آن
که بر صورت آسمان
میان دو ابروی رنگین کمان

عرفان نظرآهاری
 

Kathy

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
99
امتیاز
1,416
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یکــــ
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
زیست
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شعر "اشکی در گذر تاریخ" از فریدون مشیری:
از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود

********

از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیواره چین را ساختند

آدمیت مرده بود

********

بعد دنیا هی پر از آدم شد واین آسیاب گشت و گشت

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ ، آدمیت برنگشت

********

قرن ما

روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا زخوبی ها تهی است

صحبت ازآزادگی پاکی مروت ابلهی است

صحبت از موسا و عیسا و محمد نابجاست

قرن موسی چنبه ها است

*********

من که از پژمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر

حتی قاتلی بر دار

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم؟

*********

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای جنگل را بیابان می کنند

دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

آنچه این نامردمان یا جان انسان می کنند

*********

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبتها صبور

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است...
:D
 

ehsan96

کاربر فعال
ارسال‌ها
55
امتیاز
140
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

نومید مباش که رندان جرعه نوش
با یک ترانه به منزل رسیده اند
 

Ogjfdnhdbkfrgccfvv

Dgbhvfjbjnjgh
ارسال‌ها
274
امتیاز
3,093
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
شیراز
رشته دانشگاه
حقوق
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

معنای زنده بودن من با تو بودن است
نزدیک دور
سیر گرسنه
رها اسیر
دلتنگ شاد
آن لحظه ای ک بی تو سراید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو در کنار تو
مفهوم زندگی است
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو همیشه با تو برای تو زیستن

فریدون مشیری (بی تو) 8->
 

Bahar.no

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
515
امتیاز
1,518
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 4
شهر
طهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

كنار تو تنها شدم
ازتو تا اوج تو زندگي من گسترده است
از من تا من تو گسترده اي
باتو برخوردم
به راز پرستش پيوستم
ازتو به تو راه افتادم
به جلوه ي رنج رسيدم
و با اين همه اي شفاف!
و با اين همه اي شگرف!
مرا راهي از تو بدر نيست؛
زمين باران را صدا ميزند من تورا؛
سهراب سپهري
 

gaucho

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
435
امتیاز
15,890
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
کاشان
دانشگاه
پلی تکنیک. (امیر کبیر)
رشته دانشگاه
مهندسی پلیمر
اینستاگرام
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

کلا صدایه پایه آب مخصوصا اینجاهاش:


من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته کوچه شک ،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت،
تا سکوت خواهش،
تا صدای پر تنهایی.

چیزهایی دیدم در روی زمین:
کودکی دیم، ماه را بو می کرد.
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می زد.
نردبانی که از آن ، عشق می رفت به بام ملکوت.
من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوفت.
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزی بود، دوری شبنم بود، کاسه داغ محبت بود.
من گدایی دیدم، در به در می رفت آواز چکاوک می خواست و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز.

بره ای دیدم ، بادبادک می خورد.
من الاغی دیدم، ینجه را می فهمید.
در چراگاه " نصیحت" گاوی دیدم سیر.

شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن می گفت: "شما"

من کتابی دیدم ، واژه هایش همه از جنس بلور.
کاغذی دیدم ، از جنس بهار،
موزه ای دیدم دور از سبزه،
مسجدی دور از آب.
سر بالین فقهی نومید، کوزه ای دیدم لبریز سوال.

قاطری دیدم بارش "انشا"
اشتری دیدم بارش سبد خالی " پند و امثال".
عارفی دیدم بارش " تننا ها یا هو".
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

تا صبح گریه می کنم در عطر موهایت
سر را که بالا می کنی من را نمی بینی....
-----------------------------------------------------
انگار
تمام جاده ها
برای رفتن ساخته شده اند
از امدن نمیدانم
اما
مدام دست تکان میدهم برای مسافران این جاده!!!
 

فرزانه ج

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
171
نام مرکز سمپاد
دبیـرسـتان فرزانـگان 1
شهر
تـهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

اشتبـاه من ایـن بـود ؛
هر جا رنجیـدم ؛
لبخنـد زدم ...
فـکر کردنـد درد نـدارد ...
سنگیـن تـر زدنــد ؛
ضـربه ها را ...

+

کژدم احسـاس ایـن بیـداد ؛ می دوانـد خشـم زهـرآگیـن خود را در گلـوگاهم .
خـود نمی دانم چه می گویـم ،
چه می جویـم ،
چه می خـواهم ...
 

s.mmd.s

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
14
امتیاز
82
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
?
مدال المپیاد
ریا میشه!
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم
بسته‌ی سلسله‌ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست
نغمه‌ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه‌ی گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می‌توان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه سد بادیه‌ی درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به سد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

ای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغا باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را

در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند

"وحشی بافقی"



پ.ن:شعرش یکم ناقصه!
 

YaYa

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
170
امتیاز
2,218
نام مرکز سمپاد
FRZ1
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

ما تماشا چیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر امدیم!
خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس می‌زنیم،
شرط میبندیم،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است.
مرحوم حسین پناهی
 

nasrin.z

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
428
امتیاز
1,446
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
قوچان
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی شیمی( گرایش جداسازی)
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

آی آدمهااااااااااا


ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یا بیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان

آی آدمها! که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره، جامه تان برتن یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان، بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون گاه سر، گه پا


آی آدمها!
او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آدرام، در کار تماشایید!

موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدمها!"
و صدای باد هر دم دلگزاتر در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک باز در گوش این نداها:
"آی آدمها!"...
 

amo

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
17
امتیاز
19
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
كاشان
رشته دانشگاه
دندان پزشکی خوراسگان
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

با اميدي گرم و شادي بخش
با نگاهي مست و رويايي
دخترک افسانه مي خواند
نيمه شب در کنج تنهايي:
بي گمان روزي زه راهي دور
مي رسد شاهزاده اي مغرور
مي خورد بر سنگفرش کوچه هاي شهر
ضربه سم ستور بادپايش
مي درخشد شعله ي خورشيد
بر فراز تاج زيبايش
تار و پود جامه اش از زر
سينه اش پنهان به زير رشته هايي از در و گوهر
مي کشاند هر زمان همراه خود سوئي
باد... پرهاي کلاهش را
يا بر آن پيشاني روشن
حلقه موي سياهش را
مردمان در گوش هم آهسته مي گويند
(( آه ... او با اين غرور و شوکت و نيرو))
((درجهان يکتاست))
((بي گمان شاهزاده اي والاست))
دختران سر مي کشند از پشت روزن ها
گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار
سينه ها لرزان و پر غوغا
در طپش از شوق يک پندار
((شايد او خواهان من باشد))
ليک گويي ديد شهزاده زيبا
ديده مشتاق آنان را نمي بيند
همچنان آرام و بي تشويش
مي رود شادان به راه خويش
مي خورد بر سنگفرش کوچه هاي شهر
ضربه سم ستور بادپايش
مقصد او خانه دلدار زيبايش
مردمان از يکديگر آهسته مي پرسند
((کيست پس اين دختر خوش بخت))
ناگهان در خانه مي پيچد صداي در
سوي در گوئي ز شادي مي گشايم پر
اوست .... آري..... اوست
((آه اي شاهزاده اي محبوب رويايي
نيمه شب ها خواب مي ديم که مي آيي))
زير لب چون کودکي آهسته مي خندد
با نگاهي گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه مي بندد
((اي دو چشمانت رهي روشن به سوي شهر زيبايي
اي نگاهت باده ايي در جام ميناي
آه بشتاب اي لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرايي
ره بسي دور است
ليک در پايان اين ره .... قصر پر نور است))
مي نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
مي خزم در سايه آن سينه و آغوش
مي شوم مدهوش
باز هم آرام و بي تشويش
مي خورد بر سنگفرش کوچه هاي شهر
ضربه سم ستور بادپايش
مي درخشد شعله ي خورشيد
بر فراز تاج زيبايش
مي کشم همراه او زين شهر غمگين رخت
مردمان باديده ي حيران
زير لب آهسته مي گويند
(( دختر خوش بخت....))



یه کم شعرای کوتاه تر بنویسید آدم بخونه :D
 

Kianmehr

کاربر فعال
ارسال‌ها
38
امتیاز
124
نام مرکز سمپاد
میگن شده فرزانگان 1!!!
شهر
همدان
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

می دانی؟
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکارت که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند

(حسین پناهی)
 

ernst haeckel

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
426
امتیاز
882
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بابــــــل
مدال المپیاد
اوایل نجوم بعدشم زیست شناسی
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

این مثنوی حدیث پریشانی من است

بشنو که سوگنامه ویرانی من است

امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام

بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام

گفتی غزل بگو،غزلم شور و حال مرد

بعد از تو حس شعر فنا شد،خیال مرد

گفتم مرو که تیره شود زندگانیم

با رفتنت به خاک سیه می نشانیم

گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد

بر چشم باز فرصت دیدن نمی دهد

وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است

معیار مهرورزی مان سنگ بودن است

دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است

اصلاً کدام احمق از این عشق راضی است

این عشق نیست

فاجعه قرن آهن است

من بودنی که عاقبتش نیست بودن است

حالا به حرفهای غریبت رسیده ام

فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام

حق با تو بود از غم غربت شکسته ام

بگذار صادقانه بگویم که خسته ام

بیزارم از تمام رفیقان نارفیق

اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق

من را به ابتذال نبودن کشانده اند

روح مرا به مسند پوچی نشانده اند

تا این برادران ریاکار زنده اند

این گرگ سیرتان جفاکار زنده اند

یعقوب درد میکشد و کور می شود

یوسف همیشه وصله ناجور می شود

اینجا نقاب شیر به کفتار می زنند

منصور را هر آئینه بر دار می زنند

اینجا کسی برای کسی "کس" نمی شود

حتی عقاب درخور کرکس نمی شود

جایی که سهم مرد به جز تازیانه نیست

حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست

ما میرویم چون دلمان جای دیگر است

ما می رویم هر که بماند مخیر است

ما میرویم گرچه ز الطاف دوستان

بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است

دلخوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش

در دین ما ملاک مسلمان ابوذر است

ما میرویم مقصدمان نامشخص است

هرجا رویم بی شک از این شهر بهتر است

ازسادگی است گر به کسی تکیه کرده ایم

اینجا که گرگ با سگ گله برادر است

ما می رویم،ماندن با درد فاجعه است

در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است

دیری است رفته اند امیران قافله

ما مانده ایم و قافله پیران قافله

اینجا دگرچه باب من و پای لنگ نیست

باید شتاب کرد مجال درنگ نیست

بر درب آفتاب پی باج می رویم

ما هم بدون بال به معراج می رویم
 

taranom21

کاربر فعال
ارسال‌ها
36
امتیاز
242
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجــنورد
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق


عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق

"فاضل نظری"
 

tara 20

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
180
امتیاز
1,336
شهر
کرمانشاه
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

نه تو مي ماني و نه اندوه
و نه هيچ يک از مردم اين آبادي
به حباب نگران لب يک رود قسم،

و به کوتاهي آن لحظه شادي که گذشت،
غصه هم مي گذرد،
آنچناني که فقط خاطره اي خواهد ماند...

لحظه ها عريانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
 

shshsh

sh m
ارسال‌ها
571
امتیاز
1,574
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

من کاملا حافظ خیلی دوست دارم، آرامش پیدا میکنم وقتی میخونمش، شعر مورد علاقه ام رو هم مینویسم:
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز / باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون / نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه ی گل و مل خوش خواند دوش بلبل / هات و الصبوح وهبو یا ایها السکارا
این قسمتی ازش بود.

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد / عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
این اولین شعر حافظ بود که حفظ کردم، کلاس دوم بودم... 8->


الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
ببوی نافه ی آخر صبازان طره بگشاید / ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها ....
این شعر رو واقعا دوست دارم x:

هر شبانگاه و هر سپیده دمان،
پاگذارند مردمی به جهان،
عده ای را نصیب شادی و شور؛
عده ای را شبان بی پایان...
ویلیام بلک
 
بالا