بدترین استرس!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mahtab.f
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

mahtab.f

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
206
امتیاز
1,413
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر - سخت افزار
خب همون طور که از اسم تاپیک معلومه میخوام اینجا از خاطرات بدترین استرس هاتون بگید !
بگید که واکنشتون چی بوده ؟
گذاشتین بقیه بفهمن که از استرس دارین می میرین یا برعکس سعی کردین خودتون رو عادی جلوه بدین؟

+در ضمن اینجا با ترس دوران کودکی فرق داره اگه فک میکنین تکراریه که بگید من خودم پیدا نکردم !
 
پاسخ : بدترین استرس !

بدترین استرسم موقع مسابقات شنا قهرمانی کشور بود... X_X
دستام می لرزید...سرم درد میکرد...یه وضی بود...
نه نذاشتم کسی بفهمه ;D
 
پاسخ : بدترین استرس !

راستش من اساسا ادمی هستم که حالا حالا استرس نمیگریم انقدر که مامانم میگه دختر تو چرا انقد بیخیالی اگه همین جوری ادامه بدی بدبخت میشیا! B-)
بحاطر همین هیچ وقت استرس نمگرفتم و نمی گیرم بجز یه دفعه اونم توی تمام زندگیم:
سال سوم راهنمایی واسه ما یه معلم دینی اوردن که با تمام معلم دینی های توی زندگیم فرق داشت!
کلا حرفای جدید میزد عقاید باحالی داشت و کلی بگو بخند اما نمیدونم چرا وقتی میخواست درس بپرسه من استرس میگرفتم اصن یعنی همه ی بچه ها از تعجب شاخ در میاوردن اخه همچین ادم ترسناکی هم نبود اما همین که اسممو صدا میزد رنگم میپرید صدام میلرزید و همه چی یادم میرفت شاید باورتون نشه ولی کلا زیاد درس خصوصا درسایی مثل دینی رو نمیخونم اما تو اون سال انقدر خونده بودم که تک تک جمله های کتابو حفظ بودم اما وقتی یه سوال ازم میپرسید حتی یه پرسید تسبیحات اربعه چیه من نتونستم جواب بدم!!!! یعنی در این حد!
اون سال زنگهای دینی کلا با استرس گذشت بدبخت خودشم باورش نمیشد انقدر به من استرس میداد! :o

خلاصه که این تنها باری بود که استرس گرفتم ولی خیلی وحشتناک بود خدا قسمت کسی نکنه! [-o<
 
پاسخ : بدترین استرس !

خيلي وقتا استرس دارم ولي تا به حال دوبار استرس شديد داشتم كه حتي گريمو درآورده...
يكيش دوم راهنمايي بود كه من سرويسي بودم بعد تو سرويسمون كل بچه شرا بودن...
آقا ما ي كارايي كرده بوديم تو سرويس، يه BBC رفته بود اطلاع رساني به دفتر معاونت...
منم مثه چي ميلرزيدم، اصن ديه داشتم غش ميكردم، بقيه بچه هاي سرويس هم حالشون مثه من بود...
خلاصه به خير گذشت...
امسال هم سر يه قضيه اي خيلي استرس داشتم، خيلي... كه به خير نگذشت...
وقتي استرس ميگيرم حالم خيلي بد ميشه، بخوام نخوام همه ميفهمن...
 
پاسخ : بدترین استرس !

كلن من آدم بي خيالي هستم و از هفت دولت آزاد! :-"
تا حالا استرس جدي نگرفتم!(حتي وقتي خواهرم ميخواست به دنيا بياد! :-"ميدونستم هيچ اتفاق بدي نميفته!)
بدترينش موقعي بود كه ميخواستم جلو يه چند صد/هزار نفري سنتور بزنم كه هم يه جور كنسرت بود هم مسابقه!
دستام و پاهام يخ كرده بود انقد هم تابلو بودم همه فهميدن!
تازه درست قبلش هم نتم يادم رف! :-"
بعد من وقتي استرس ميگيرم يا خجالت ميكشم قوز ميكنم و سرم و ميندازم پايين و خيلي ظلوم و ضايع ميشم!اصن ديدني!
بعد در همين ژست رو سن ازم عكس گرفته بودن تازه همين عكس ضايع رو تو روزنامه هم چاپ كرده بودن! :-ss
خيلي بد بود اون استرسه!
خدا نصيب نكنه!
 
پاسخ : بدترین استرس !

من بدترین استرسمو همین چن وق پیش تجربه کردم و واقا هیچ وق استرس نداشتم جز اون موقع

سر پنالتی بازی ایتالیا انگلیس داشتم میمردم واقا استرس داشت خفم میکرد.مخصوصا وقتی مونتولیوو پتالتیو خراب کرد سکته خفیف زدم ولی وقتی بوفون پنالتیو گرف بازم سکته خفیف زدم ولی اندفه ازنوعه خوشالی
خوشالی بجایی رسید که همسایه ها ازخجالتم در اومدن :-"
 
پاسخ : بدترین استرس !

بدترینش یادم نمیادولی نمیدونم چراهرچی میخوام عادی نشون بدم ولی دوستام میفهمن سربازی مافیادوتاازدوستام گیرداده بودن تواسترس گرفتی پس خودت مافیایی نمیدونم ازکجامیفهمن ???
 
پاسخ : بدترین استرس !

بدترین استرسم ماله امتحان ریاضی امسال بود
همه فهمیدن رنگم مثه گچ بود فشارم ابفاد کم مونده بود غش کنم
اخرشم گند زدم
 
پاسخ : بدترین استرس !

من آدم استرسيي نيستم ;;)
استرس نميگيرم 8-}
خيلي خيلي خيلي خيلي ... خيلي بايد شرايط خاص باشه تا استرس بگيرم!!! 8-^
 
پاسخ : بدترین استرس !

یه سری اینجا نصفه شب زلزله اومد بد ما همه تا ساعت چار نخوابیدیم استرس داشتیم! نگران پس لرزه هاش بودیم!
اصنم سعی نکردم خودمُ عادی نشون بدم چون وقتی زلزله اومد اولین کسی که جیغ کشید خودم بودم!
 
پاسخ : بدترین استرس !

بدترینش؟! فبل امتحان تاریخ و دینی و امادگی دفاعی بوده! :-ss :-s :-s :-s
 
پاسخ : بدترین استرس !

من كه هيچ وقت تو كل عمرم استرس ندارم به جز واسه فاينال كانون به اون آسوني!
خودمم ميدونم چرا..!چون اصن قبلش نمي خونم! 8-|
 
پاسخ : بدترین استرس !

بدترین استرسم مال مسابقات رباتیک کشوری بود........
نزدیک بود در دم سکته کنم....
 
پاسخ

من معمولا سر امتحان و درس و مشق استرس نمیگیرم، چون آخرش همه چی به نفع من تموم میشه. ولی خب 2 تا آهنگ بدجوری به من استرس دادن، البته خوشم میاد گوش بدم بهشون ولی یه سری تصاویر عذاب آور میاد تو ذهنم.
 
پاسخ : بدترین استرس !

قبل از اينكه نتائج المپياد رو بخونن
نه نشون ندادم
 
پاسخ : بدترین استرس !

یه بار ما یه غلطی کردیم یکی از دبیرا رو سر کار گذاشتیم!!! ;D :))
نگو یارو یه کم بی جنبه تشریف داشت!!!یا بهتره بگم از شوخی خوشش نمی اومد یا چیز دیگه!!!
اونم به خیال خودش داشت منو سر کار میذاشت!!!
بعدش کلا قضیه لو رفت بعد همه رفتیم پی کار خودمون!!
یه شب دیدم یکی به گوشیم اس میده.میزنگه!!
شمارش آشنا نبود بر نداشتم ج ندادم!!!
بعدش یه کم اذیتش کردم مثلا گفتم : میزنم لهت میکنم و از این جور چیزا!!
بعدش دیدم میگه تو فلان روز فلان کارو کردی!!!
بعدش میگه برو پیش مدیرتون اخراج!!
میگم: خدایا این چی میگه؟؟
بعدش دیدم یارو کلا مارو ... گیر اورده
گفتم منم یه کم بذارمش سر کار!!!
هی اون می گفت منم مثلا هی ازش عذر خواهی می کردم!!!
ولی حالا این قضیه ساعت 4 صب تموم شد!!
دیگه من خوابم نمی برد تا صب!!
میگم اگه 1 درصد حرف این بابا درست باشه چی؟؟؟
بد ترین استرس عمرم به سراغم اومده بود!!!
بعدش رفتم مدرسه دیدم یارو سر کارمن گذاشته بود!!!
خیلی خیلی سر کار گذاشتن باحالی بود ;D
 
پاسخ : بدترین استرس !

بدترین استرسم وقتی بودکه مجری بودم ازطرف یه موسسه ای جلوی 600نفرآدم.خیلی بدبود.تب کرده بودم امادستام یخ بود،هرکی بهم دست میزاشت میفهمید.اولاش توفل بداهه هاخراب کردم امابعددرست شدطوری که دفعه های بعدیم دعوتم کردن.چهارباردیگه همونجامجری بودم،اون استرسوداشتم اماهم کمتربودهم کمترکسی میفهمید
 
پاسخ : بدترین استرس !

×پس نوشت:برای دیدن عکس هاش ب لینک زیر مراجعه شود:
http://www.sampadia.com/forum/index.php/topic,81093.msg1006726.html#msg1006726

خونه عمم بودم بعد یکی از فامیلاشون اومده بود اونجا،منو که دید پرسید بچه کیم و این بحثا
بعد یهو رو به عمم گفت ماشینشون داغون شده،انگار داداشش برده بوده ماشینو بعد با یه بنز کورس گذاشته و...له و لورده شده کلا چرخاش در رفته و ...
بعد عمم داشت چشم و آبرو میرفت که این نگه
منم مونده بودم چی شده
دیگه گفتم اگه اجازه بدین من برم
اونم دید حق دارم برم ببینم چی شده،منو با شوهرعمم فرستاد که بیام خونه مامان بزرگم و اینا
داشتم از استرس میمردم ولی به روی خودم نمیاوردم،فقط یادمه تو دلم میگفتم خدایا عابد(داداشم) نمره باشه!خدایا کمک کن چیزیش نشده باشه
بعد رسیدم دیدم خونه مامان بزرگم دیدم همه عمه ها و خاله ها و دایی ها و عمو ها و اینا اومدن
من :-s
بعد همشون لباس مشکی پوشیده بودن(بعد فهمیدم که اون روز شهادت بوده ;D)
من گفتم مرد دیگه
یعنی استرس داغونی بودا!!!!!!!!!!!
 
پاسخ : بدترین استرس !

تا حالا نه برای درس و نه برای هیچ امتحانی استرس منو نگرفته... ;D :-"
 
Back
بالا