پاسخ : فارغ التحصیل های پا در هوا
به نقل از fdd :
من دقيقا متوجه نشدم چطور آشنا ميشيم! ميشه با جزئيات بيشتر توضيح بدين مهسا جان؟ :)
برنامه ما اینجوری بود که اول رفتیم دانشگاه پذیرشمون کردن بر اساس رشته مون.برای هر رشته چند تا مسئول گذاشته بودن که از دانشجویان سالهای بالاتر همون رشته بودن.مثلا سرگروه ما خودش کامپیوتر بود و ورودی 90 ارشد نرم افزار.هنوز با این سرگروه هامون کلی در ارتباطیم تو دانشگاه و کمکمون میکنن تو انتخاب واحدها و درسها...
بعد بردنمون جاهای مختلف همون پردیس مرکزی انقلاب رو نشونمون دادن.بعد بردنمون تو سالن فردوسی دانشکده ادبیات.مجریش یکی از بازیگرای تلویزیون و تئاتر بود که فارغ التحصیل پردیس هنرهای زیبای دانشگاه خودمون بود! خیلی باحال بود
بعد دیگه تک تک مسئولین میومدن صحبت می کردن برامون.رئیس دانشگاه و اینا! برنامه هاشونم خیلی باحال بود.گروه تئاتر و گروه موسیقی و ...همه از بچه های خود دانشگاه. بعد همون زمان هم مامان و باباهامونو برده بودن بهشون خوابگاهامونو نشون بدن و باهاشون حرف بزنن و کلا خیالشونو راحت کنن که جامون تو خوابگاه امنه! بعدش بردنمون پشت سر رئیس دانشگاهمون برای شهدایی که دم مسجد خاک کردن فاتجه بخونیم
بعدش نماز و نهار بود.بعد بردنمون با اتوبوس به یه خوابگاه در شمال تهران که هواش عالییی بود!
اونجا اسکانمون دادن.دیگه کلا با بچه های رشته مون و اینا آشنا شدیم.خیلی خوب بود.همونجا هم اتاقیهامو پیدا کردم و با هم اتاق گرفتیم.اگه نه هیچ کسو من نمیشناختم کلا!
بعدش دوباره برنامه های سخنرانی نهاد!مجریش علی ضیا بود
بعد دیگه خلاصه حسابی میخواستن بهمون بگن: دخترا و پسرا راهتونو بگیرین و برین تو دانشگاه!کار به کار هم نداشته باشین!
خلاصه کلام همه شون همین بود!! بعد دیگه ما اون روز فکر میکردیم که چقدر اینجا غیر قابل تحمله!و جو سنگینه و اینا
نمیدونستیم اینا مال روز اوله
بعدش دیگه کلا وارونه این بود
حتی شریف اینقدر که تهران جوش آزاده،آزاد نیست!!!
بقیه شو هم با بچه ها بودیم و با هم دوست شدیم.خیلی خب برای همه مون جذاب بود که هر کی از یه جایی اومده و ماها که قرار بود خوابگاهی بشیم هول و هراس و ترسمونو با هم در میون میگذاشتیم و تسکینش می دادیم تا حدی...
بعد روز بعدش یه برنامه ای داشتن واسه مون، گروه گروه شدیم.بردنمون یه قسمت بزرگی از حیاط اردوگاه که پارتیشن بندی کرده بودنش.قرار بود یه آرمان شهر بسازیم
بعد یه گروه باید دیوارای شهرو نقاشی می کردن.یه گروه باید واسش غذای مخصوص می پختن.یه گروه باید لباس مخصوص می ساختن.یه گروه باید موسیقی می ساختن با حداقل امکانات...
یادش بخیر!اولش میگفتیم مگه ما بچه کوچولوییم
این کارا چیه آخه!بعدش ولی خیلییییییییی خوش گذشت و کلی دوست شدیم با هم!مسئولای برنامه هم همه از فارغ التحصیلای علوم انسانی دانشگاه خودمون بودن.حقوق و فلسفه و جهانگردی و ...
بعد هم باز اونجا با هم بودیم تا برمون گردوندن دانشگاه.و دوباره یه جلسه ای نبار با حضور معاون آموزشی و معاون فرهنگی و مسئول تربیت بدنی و مسئول تغذیه و اینا! این جلسه صمیمی تر بود!کلی هم همه مون ذوق زده بودیم
بعد ولمون کردن بریم تا روز اول دانشگاه بیایم واسه ثبت نام...
همون هفته اول یا دوم دانشگاه هم برنامه داشتیم مجددا این بار از طرف دانشکده مون.یعنی دانشکده فنی. معرفی تشکل های مختلف.معرفی تریپ رشته مون و درسامون و استادامون اومدن صحبت کردن باهامون و راهنماییمون کردن برای درس خوندن و کار کردن و سیستم کلی رو برامون توضیح دادن.مسئولای انجمن های مختلف علمی اومدن برامون حرف زدن و معرفی کردن انجمناشونو.مسئول گروه کوه فنی و ...
خلاصه کلی خوش گذشت این یکی هم!
بعدش هم که رفتیم تو تالار چمران (تالار دانشکده فنی) و برنامه پرشوری اجرا شد!معرفی تشکل ها بود
معرفی بسیج و انجمن اسلامی خیلی باحال بود!بسیجیها جوگیر.انجمنیها جوگیر!هرکدوم سر معرفی اون یکی سالنو ترک می کردن!اصلا یه وضعی
از همون اول جو کاملا دستمون اومد!و ضدیت شدید این دو تشکل رو متوجه شدیم!دلیلش رو هم بعدها فهمیدیم!
دیگه همین! :)