پاسخ : جهان خارجی؟!!؟
این سوال خیلی جالبه و فکر کردن بهش فوق العاده گیج کننده است.
آیا جهان خارجی وجود دارد؟
اگه واقعا می خواین به جواب برسید متن زیر رو با دقت بخونید:
اگر اجازه بدین من اگر بخوام جواب بدم اول سوالتون رو باز می کنم:
کسی که این سوال را مطرح کرده است در واقع به یک مسائلی باور دارد:
1. من تصور می کنم (فعل تصور من) و 2. تصوراتی از واقع دارم (تصور حاصل از فعل).... حال سوال اینجاست که این تصورات از چیزی در خارج ذهن من هم حکایت می کنند یا نه؟ و آیا واقعیتی ورای تصورات من وجود دارد یا نه؟
(اگر کسی این دو مورد را قبول نداشته باشد پس سوالی ندارد که دنبال جواب باشد چون هر سوالی خودش یک تصور می خواهد. پس وقتی سوالی ندارد من چه کارش کنم آخه؟!؟!
اگه بدون سوال دنبال جواب باشه یعنی بگه من جواب سوالی را می خواهم که پرسیده نشده من دیگه حرفی ندارم
)
خب! پس قبول کردیم که کسی که سوال می پرسد باور دارد که تصوراتی دارد. حال این سوال را می پرسیم که (الف) آیا این تصورات وجود دارد یا عدم هستند؟ (وجود خارجی منظور نیست. صرف اینکه وجود دارند یا نه) (این سوال با فرضی که داریم دو مسئله متفاوت هستند که تفاوت ریزی دارند.)
پس دو حالت دارد: یا وجود دارند یا عدم هستند.
اگر وجود نداشته باشند پس عدم هستند. اگر عدم باشند یعنی هیچ چیز نیستند پس:
1.دو عدم وجود ندارد. چون مفهوم دو فقط زمانی تصور می شود که دو چیز متفاوت باشند درحقیقت هیچ گاه دو چیز کاملا عین هم نمی شوند. چون اگر عین هم باشند دیگر نمی توان بین آن دو تفکیک کرد و دو تا بودن آن ها را بفهمیم.
2. و عدم هیچ وجهی ندارد تا به آن نظر شود فهمیده شود
3. و...
این دو مورد کافی است تا قبول کنیم که تصورات ما وجود دارند و از جنس عدم نیستند (نکته: تصورات قطعا ماهیت نیستد بر فرض هم که باشند ماهیت بدون وجود تحقق نمی یابد.)
پس تا اینجا پذیرفتیم تصورات ما وجود دارند
سوال بعدی آن است که (ب) تصورات من چگونه به وجود آمده اند؟
دو حالت دارد: من خالق آن ها هستم یا آن که فردی از خارج آن ها را به وجود آورده است.
اگر فردی از خارج آن را خلق کرده باشد مثل فی الجمله پذیرفته ایم که خارجی وجود دارد. پذیرفتن همین گزاره می تواند به راحتی موجب باور به موجود خارجی شود.
اما اگر من آن ها را خلق کرده باشم.... دو حالت دارد: یا من خودم در خارج وجود دارم یا من وجود ندارم
اگر من در خارج وجود دارم پس خارج از ذهن هم جهانی وجود دارد. و نیتجه ثابت شد.
اما اگر من در خارج وجود ندارم دو حالت دارد:
یا من خودم تصور هستم یا من عدم هستم.
اگر خودم تصور باشم دوباره سوال (الف) را درباره آن می پرسیم و دنبال تصور کننده آن می گردیم و اگر هیچ گاه سراغ حالت دوم نرویم این دور زدن تا ابد ادامه دارد و اصطلاحا به آن تسلسل می گویند. (هگل هم همین گزینه رو انتخاب کرد و گفت ما در حقیقت همگی تصورات خدا هستیم و در نتیجه هیچ چیز وجود ندارد)
اما اگر بگوییم من عدم هستم. و من این تصورات را به وجود آورده ام. دچار تناقض شده ایم. چون چگونه چیزی که نیست می خواهد به وجود آورد؟ به عبارت دقیق تر؛ چیزی که در آن هیچ وجودی نیست نمی تواند چیزی را به وجود آورد که خودش ندارد. (فاقد شیء نمی تواند معطی شیء باشد) چیزی که خودش یک شیء را ندارد نمی تواند آن شیء را در مخلوقش قرار دهد.
پس اگر من عدم نباشم یا خودم هم تصور نباشم حتما یا من در خارج وجود دارم یا فرد دیگری در خارج هست. در این دوصورت نتیجه حاصل می شود که ورای تصورات ما قطعا دنیای خارجی وجود دارد.
اگر جایی مشکل داشت بفرمایید تا ببینیم میشه جواب داد یا اینکه واقعا اشکال داره...