پاسخ : جهان خارجی؟!!؟
به نقل از پــارسا :
خوب پویا بنده خدا هم داره همینو میگه دیگه!
من اولش فکر کردم شما حرف هام رو فهمیدید...
به نقل از پــارسا :
حرف آخر: ما محکوم به این هستیم که واقعی بودن این دنیا رو بپذیریم چون هیچ راه دیگه برای تشخیص این امر نداریم. حالا اگه شما یه راهی پیدا کردی به ما هم بگو تا بفهمیم!
اما مثل اینکه باز هم حرفم رو خوب نگفتم
من کشف کردم که تمام مشکل ما کجاست که شما هی میگید و من جواب میدم و باز هم سوال باقی است!
(آقای پارسای عزیز! این مطلب رو خوب و با دقت بخون! خواهش می کنم تند نخون...خواهش)
ادعا بنده: جهان واقعیت داره نه از سر اجبار و اینکه راهی نداریم برای تشخیصش؛ بلکه جهان وجود داره چون اگه نباشه تناقض وجود داره
استدلال:
مقدمه1: هر شی یک ذات داره. مثلا من یک ذات دارم که اون انسان بودنه از جهات مختلف ذات های مختلف دارم
وقتی در مورد یک ذات یک حکمی می دهیم مثلا می گویم: این انسان نگاه می کند.
دو حالت دارد: 1. این حکمی که می دهیم (یعنی نگاه کردن) در ذات انسان بودن هست و این حکم قطعا درست است و هیچ واسطه ای در حقیقتش نداره
2. این حکمی که می دهیم (همان نگاه کردن) در ذات یک شی دیگر است که در انسان است و بواسطه اون ذات ما داریم نگاه کردن رو به انسان نسبت می دهیم.
یعنی چی که در ذات آن هست؟
مثلا وقتی می گوییم این آبِ شور، شور است. قطعا شور بودن در آب شور هست چون اگر نباشد دیگر آب شور، آب شور نیست.
مثلا انسان ادراک دارد. اگر انسان ادراک نداشته باشد، اصلا نمی توان تصور کرد که دیگر انسان باشد. یعنی ادراک در خود انسان بودن هست
به خلاف «این انسان می بیند.» اگر انسانی نبیند آیا نمی شود انسان باشد؟ می تواند. پس دیدن این انسان مربوط به یک ذات دیگری است که همراه این انسان است و آن داشتن چشم است (مثلا منظور از داشتن چشم اینه که چشمی سالم) نتیجه اینه که هر کسی چشم دارد می تواند ببیند. در نتیجه هر انسانی که چشم دارد می تواند ببیند.
مثال می زنم:
این درخت سایه دارد
اگر بگوییم که سایه داشتن مربوط به ذات درخته. اون وقت دلیل سایه داشتن، درخت بودن است و به این ترتیب هر درختی سایه دار است قطعا.
اگر بگوییم که سایه داشتن مربوط به ذات دیگری است که در درخت یافت می شود (مثلا برگ های پهن یا شاخه های پر برگ). دلیل سایه داشتن درخت بودن نیست همان ذات دیگر است که می تواند در هر درختی باشد یا نباشد.
هرکدام از این دو حالت باید ثابت شود. اما اگر حالت اول ثابت شد، اگر چیزی پیدا کردید و دیدید درخت است اما سایه ندارد چه؟ یا تشخیص اشتباه بوده که این درخت است یا اینکه سایه ندارد. یا اینکه اثبات ما اشتباه بوده.
به حالت اول می گویند بالصمیمة
خب، مقدمه 2:
تصور بسیط هستش
یعنی اجزا نداره
برای همین شما هم نمی تونید یک تصور رو بشکنید نصفش رو نگه دارید. درک او تصور می تونه ناقص باشه اما خودش نمی تونه. مثل وقتی که یادتون نمیاد قیافه فلان کس دقیقا چه شکلی بود، تصورش ناقص نیست درک اون تصور ناقصه (واضحه دیگه!!). اما خود تصور همیشه کامله. حتی موقعی که تصور یک تخته چوب توی ذهن دارید و اون رو میشکنید و دو تاش می کنید باز هم شما اون تصور رو نشکستید تصور شکستن و تصور دو تا نصفه دارید. چون اگه همون تصور رو شکستید دیگه نمی تونستید دوباره تصورش کنید.
(وقتی می گوییم تصور مننظور این است که تصور در ذات خودش نه اینکه اون تصویری که به ما می ده؛ برای اینکه متوجه بشید تصور محبت رو در نظر بگیرید که تصویری نداره آیا تصور محبت اجزا داره؟)
اینکه تصور مرکب نیست و هیچ ذات دیگه ای توش نیست خیلی قطعیه (منظورم اینه که خیلی راحت به دست میاد خواهش دارم ازم نخواید این رو ثابت کنم. حال و حوصله نوشتنش رو هم ندارم. تمام فلاسفه هم این رو قطعی می دونند. محض رضای خدا گیر ندید!)
حالا استدلال:
تصور بسیط است پس اگه یه ذات بسیط محمول داشته باشه اون محمول، بالصمیمة هستش.
(با دقت بخون!!) پس اگه بگیم این مفهوم از خارج حکایت کرد، چون در تصور، هیچ ذات دیگری نیست، پس حکایت گری از ذات تصور هستش و نمی تونه تصوری باشه که حکایت گری نداشته باشه. بنده هم در اولین و دومین پستم همین رو ثابت کردم که یه چیزی در خارج قطعا هست و ما اون رو درست درک کرده ایم. پس همه تصورات حکایت گری از خارج دارند. برای همینه که میگم:
هر چیزی که خیال است باید ثابت شود اگر ثابت نشود واقعیت دارد.
درنتیجه شما باید بپذیرید که دنیا واقعیت دارد.
اگه باز هم نتونستید با وجدانتون کنار بیاید. کافیه که یک ضربه محکم به خودتون بزنید یا اینکه یه نیشگون سفت از خودتون بگیرید، بعدش همون موقع که درد دارید به خودتون بگید: این معلوم نیست واقعیت داشته باشد پس من نباید درد داشته باشم و معلوم نیست... (اون موقع وجدانتون باهاتون راه میاد)
شرمنده اگه زیاد حرف زدم...سرتون رو به درد آوردم.