hamideh
کاربر فوقفعال
- ارسالها
- 84
- امتیاز
- 1,219
- نام مرکز سمپاد
- farzanegan2
- شهر
- مشهد
- دانشگاه
- فردوسی مشهد
- رشته دانشگاه
- فیــــزیــــــک
پاسخ : نوستالـــژی
نوستالژی ینی داری تو خیابون میری، چشمت به یه دستفروش میفته که ازین فرفرک چوبیا داره... و دلت بخواد مث بچگیات یکی ازینا داشته باشی
نوستالژی ینی بری شیرینی فروشی ازین شیرینی نعل اسبیا ببینی و یادت بیاد تو بچگیات اکثر مواقع همین شیرینی رو میخوردی (بعلت کمبود تنوع ) و باباتو مجبور کنی از همین بخره و نه چیز دیگه ، در صورتیکه تو بچگیت بشدت از شیرینی خشک متنفر بودی
نوستالژی ینی سیب زمینی آتیشی توی تین پر از آتیش روی پشت بوم...
نوستالژی یعنی دمپایی پلاستیکی جلو بسته
نوستالژی ینی تو راه دانشگا روی لبه جدول راه رفتن در حالیکه دستا رو واسه تعادل (مثلا!) باز نگه داشتی، همون طور که قبلن تو راه مدرسه این کارو می کردی
نوستالژی ینی چایی شیرینتو با قاشق بخوری
نوستالژِی ینی ماریو فو اور و تیکن و شورش در شهر
نوستالژِی ینی قاطی کردن پلو با خورش مث بچگیا
نوستالژِی ینی بوی اسپند... بوی عود...
نوستالژِی ینی استرس امتحان و کارنامه حتی و وعده ی سر خرمن مامان و بابا ک اگه 20 شی واست فلان کارو میکنم
نوستالژِی ینی رنگ آبی کاربنی. رنگ فرم دبستان و راهنماییت! رنگی که همیشه ازش متنفر بودی! رنگ میله ی تابلوی سر کوچه ها و نیسان آبی حتی نوستالژِ یعنی بعدِ این همه مدّت به این رنگ علاقمند شی
نوستالژی ینی نشستن روی صندلیای عقبِ اتوبوسِ مسافرتی و دسته جمعی شعر خوندن تا رسیدن به مقصد... یا حتی نسشتن روی اون صندلی که روی تایر اتوبوسه و از بچگی فکر میکردی این صندلی مخصوص بچه هاست که پاشون راحت به زمین برسه
نوستالژی حتی یعنی ساپورت که همون شورت و جوراب بچگیمونه
نوستالژِ ینی سرماخوردگی و آمپول :-s
نوستالژِ ینی پیکانِ قرمزِ داییِ پسر داییه مامان ! از وقتی یادمه داشتتش تا همین الان
نوستالژی ینی بوی خمیر دندون حاوی فلوراید اصن کابوس اون روزایی رو تو ذهن آدم تداعی میکنه که تو دبستان اون فلورایدای آبی (دهان شویه!) رو به زور تو حلقمون می کردن و ماهم با هزار کلک ازش فرار میکردیمو به زرنگی خودمون افتخار میکردیم آخر سال هم بطریمون پره پر میموند احمق بودیم که حالا به این روز افتادیم هر روز یه پامون تو دندونپزشکیه
نوستالژی ینی کفش تق تقی که حتی الان به خاطرش تو کلاس سوژه بشی!
نوستالژی ینی تمام اون کار ها و چیزایی که یه زمانی واست عادی بودن، الان فقط بشن خاطره و نوستالژی ... که یهو یادشون میفتی... و دلت می لرزه... لبخند میشینه رو لبت حتی! ... و دلت میخواد تو اون لحظه داشته باشیشون... انجامشون بدی...
خب انجام بده... چ عیبی داری؟ بذا یوقتایی حتی احمق بنظر برسی.. می ارزه به بهای رسیدن به اون حسِ خوبِ گذشته
-------
پ.ن: این کسره ای که توی همه ی "نوستالژی" هام هست واسه اینه که یادم میرفت شیفت رو رها کنم
نوستالژی ینی داری تو خیابون میری، چشمت به یه دستفروش میفته که ازین فرفرک چوبیا داره... و دلت بخواد مث بچگیات یکی ازینا داشته باشی
نوستالژی ینی بری شیرینی فروشی ازین شیرینی نعل اسبیا ببینی و یادت بیاد تو بچگیات اکثر مواقع همین شیرینی رو میخوردی (بعلت کمبود تنوع ) و باباتو مجبور کنی از همین بخره و نه چیز دیگه ، در صورتیکه تو بچگیت بشدت از شیرینی خشک متنفر بودی
نوستالژی ینی سیب زمینی آتیشی توی تین پر از آتیش روی پشت بوم...
نوستالژی یعنی دمپایی پلاستیکی جلو بسته
نوستالژی ینی تو راه دانشگا روی لبه جدول راه رفتن در حالیکه دستا رو واسه تعادل (مثلا!) باز نگه داشتی، همون طور که قبلن تو راه مدرسه این کارو می کردی
نوستالژی ینی چایی شیرینتو با قاشق بخوری
نوستالژِی ینی ماریو فو اور و تیکن و شورش در شهر
نوستالژِی ینی قاطی کردن پلو با خورش مث بچگیا
نوستالژِی ینی بوی اسپند... بوی عود...
نوستالژِی ینی استرس امتحان و کارنامه حتی و وعده ی سر خرمن مامان و بابا ک اگه 20 شی واست فلان کارو میکنم
نوستالژِی ینی رنگ آبی کاربنی. رنگ فرم دبستان و راهنماییت! رنگی که همیشه ازش متنفر بودی! رنگ میله ی تابلوی سر کوچه ها و نیسان آبی حتی نوستالژِ یعنی بعدِ این همه مدّت به این رنگ علاقمند شی
نوستالژی ینی نشستن روی صندلیای عقبِ اتوبوسِ مسافرتی و دسته جمعی شعر خوندن تا رسیدن به مقصد... یا حتی نسشتن روی اون صندلی که روی تایر اتوبوسه و از بچگی فکر میکردی این صندلی مخصوص بچه هاست که پاشون راحت به زمین برسه
نوستالژی حتی یعنی ساپورت که همون شورت و جوراب بچگیمونه
نوستالژِ ینی سرماخوردگی و آمپول :-s
نوستالژِ ینی پیکانِ قرمزِ داییِ پسر داییه مامان ! از وقتی یادمه داشتتش تا همین الان
نوستالژی ینی بوی خمیر دندون حاوی فلوراید اصن کابوس اون روزایی رو تو ذهن آدم تداعی میکنه که تو دبستان اون فلورایدای آبی (دهان شویه!) رو به زور تو حلقمون می کردن و ماهم با هزار کلک ازش فرار میکردیمو به زرنگی خودمون افتخار میکردیم آخر سال هم بطریمون پره پر میموند احمق بودیم که حالا به این روز افتادیم هر روز یه پامون تو دندونپزشکیه
نوستالژی ینی کفش تق تقی که حتی الان به خاطرش تو کلاس سوژه بشی!
نوستالژی ینی تمام اون کار ها و چیزایی که یه زمانی واست عادی بودن، الان فقط بشن خاطره و نوستالژی ... که یهو یادشون میفتی... و دلت می لرزه... لبخند میشینه رو لبت حتی! ... و دلت میخواد تو اون لحظه داشته باشیشون... انجامشون بدی...
خب انجام بده... چ عیبی داری؟ بذا یوقتایی حتی احمق بنظر برسی.. می ارزه به بهای رسیدن به اون حسِ خوبِ گذشته
-------
پ.ن: این کسره ای که توی همه ی "نوستالژی" هام هست واسه اینه که یادم میرفت شیفت رو رها کنم