پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!
یه خاطره باحال !
شب اعلام نتایج !
سکانس اول
سلام ٌ علیکم
رفتیم جلسه قرآن و بعدش هم جام pes2012 و ...
خلاصه جلسه تموم شد و پذیرایی هم شدیم و به سمت خونمون روون شدیم
داخل پرانتز
(
سکانس یک و نیم
هر سال مارمضون برنامه مون اینه
قرآن و جام پِس !
خونه(ربع ساعت برای آماده شدن و لباس عوض کردن)
فوتبال
حرف زدن درباره ی موضوعات مختلف مثله جن (
)روح مسایل سیاسی و ...
بای بای
امسال هم ...
)
سکانس دوم
طبق معمول رفتیم زمین خاکی کناره مجتمع امام خمینی که مکان مناسبی برای فوتباله!
محمد با من
عرفان با تو
...
توپ بازی
...
اه اه توپ سوت شد
کجا؟
بالا مجتمع !
یه دیوار بلند که هیچ کس نمی تونه ازش بالا بره
باشه اشکال نداره
سکانس سوم
هــــــــــــــــوی >:p
آقای نگهبان
توپمون رو بده
حالا این نگهبان کیه؟
یه پیرمرد که کلید پشت بونه مجتمع رو نداره.
گفت فردا صبح ساعت 8 و نیم بیا مسئول مجتمع هست.
ما هم برای در آوردن لش بازی شروع کردیم به بالا رفتن از دیوار
(الکی ادا در می آوردیم که شاید پیرمرده بره توپ رو بیاره ولی نشد که نشد #
)
سکانس چهارم
یه باجه تلفن کنار زمین هست
بروبچ هم نقشه هایی در سرشون بود B-)
سرتون رو درد نیارم.
یهو دیدیم یکی از بچه ها تلفن باجه رو برداشته داره با یکی می حرفه
زنگیده بود 115
چی گفته بود؟
گفته بود ما توپمون سوت شده
یکی رفته بیاره
اون بالا گیر کرده
آمبولانسیه
بهش گفت باید زنگ بزنی 125 (آتشنشانی)
جالب اینجاست که موقع خداحافظی با 115 دوستمون به یارو گفت : کاری نداری؟ یا علی!
بعد زد 125 ولی کسی برنداشت.(اینم از مملکت ما !
)
بعدش هم نوبته 110 شد
110 گفت باشه میاییم
ما هم میدونستیم که پلیسه الکی گفته ولی....
سکانس پنجم
دیگه از همه چی ناامید شده بودیم
رفتیم به سمت کوچمون
وسط راه دیدیم یه موتور با دو تا مامور دارن میان!
زمزمه شروع شد :
فرار
نه
نگاه نکنید
کاری به ما ندارن
ولی زمزمه ی غالب فرار بود
تا اومدم به خودم بیام که چه کار کنیم دیدم دور و ورم خالیه
الفـــــــــــــــــــــــــــــرار
من هم فرار!
ولی اونا با موتور رسیدن بهمون.
من با دوتا از بچه ها رفتیم توی یه بن بست
موتور هم اومد توی بن بست!
بقیه توی یه سولاخ سُمبه ای قایم بودن!
ماموره دست یکی از بچه ها رو گرفت گفت کی بود؟
اونم لو داد
رفتیم در خونه ی تلفن کننده( زننده !)!
کم کم دعوا...
بابای تلفن کننده بچه شو کرد تو خونه و در رو بست.
همسایه ها نصف شبی ریختن توی خیابون!
از قضا دوستم که طرف رو لو داده بود فامیل ٍ ماموره از آب در اومد
به به پارتی بازی و ...(مملکت رو میبینی !
)
یهو دسته منو گرفت.
گفت کی بود زنگ زد؟همین بود که فامیلمون گفت؟
منم شروع به حرف زدن کردم که یهو بابای تلفن کننده اومد بیرون و یه قٍش قٍله قی به پا شد
تلفن کننده تا اینجا جون سالم به در برد
گفت فعلا ایشون(من)باید باهاشون برم تا همه چی رو بهشون لو بدم!(فعل و فاعل رو عشقه !)
وساطت و .... هیچ فایده ای نداشت و من راهی کلانتری شدم!
سکانس آخر
رسیدم اونجا !
بردنم تو یه اتق که گنده ـهشهون نشسته بود اونجا !
پا شد شروع کرد دری وری گفتن ! X-(
منم :
تموم که شد بهش گفتم اصلا میدونید قضیه چیه که همین جوری حرف میزنی ؟
خلاصه اینکه ذارت و ذورت هاش رو که کرد ، قضیه رو بهش با آب و تاب و کمی انحراف تعریف کردم ! همه خودشون رو رسونده بودن پشت در کلانتری و منتظر من بودن !
انگار یه خلافکار تبهکار بعد از چند سال میخواد آزاد بشه !
یارو گنده ـهه ! برای اینکه منو بترسونه گفت میفرستمت دادسرا برات تشکیل پرونده بدن !
منم گفتم : اشکال نداره. بفرست.
دید نمی ترسم و فهمید که چرت و پرت هاش رو باور نمیکنم شروع کرد به سوال پرسیدن !
خلاصه اینکه یارو پیله کرده که کی تماس گرفته بود ، منم پیچوندم و چرت و پرت گفتم و خلاصه با یه تعهد کار تموم شد !
اومدم بیرون !
چشمم رو به دنیای بیرون باز کردم !چند سالی میشد نور خورشید به چشمام نخورده بود (نصفه شبی!)
همه
دور و برم رو گرفتن و هورا کنان بردنم سوار ماشین کردن و با استقبال مردم به محله برگشتیم !
فرداش هم ....
هــــــــــــــــــورا !