کنکور... کنکور... باز هم کنکور!

  • شروع کننده موضوع
  • #1

جنا

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
978
امتیاز
3,946
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تهران
کنکور همیشه یه بخش مهمی از زندگی ماها بوده . همه‌مون حتی اگه خودمون هم کنکوری نباشیم ؛ بین آشناهامون حتما یه کنکوری داشتیم!
اینجا خاطرات‌تون از کنکور رو بگید! درس‌خوندن برا کنکور ؛ پیچوندن کلاس ـا و ... .

× دوستان تاپیک فقط در مورد کنکور هست! هر پست دیگه ای پاک میشه!
 

Sahdis

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
270
امتیاز
863
نام مرکز سمپاد
:)مركز راهنمايي فرزانگان رشت
شهر
:)رشت
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

اگه راجع كنكور نبود حذفش كن جنا :-"
دختر عموم كنكوري بود،
نميدونست كه كنكور كي هست!
نميدونست كه كجا برگزار ميشه!
نميدونست نتايج كنكور اومده!
همه اخبار درباره كنكور رو خواهرم ميداد بهش :-w
_____
يه بار خونشون مهموني بود،
اومد خونه ي ما تا درس بخونه،
نميدونم واسه درس خوندن اومده بود يا رمان خوندن!!
از خواهرم رمان گرفت بجاي اينكه درس بخونه رمان خوند!!
 

math.messi

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
254
امتیاز
1,730
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بناب
مدال المپیاد
مرحله ی اول المپیاد ریاضی 92
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی برق
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

من خواهرم پارسال کنکوری بود بعد طبقه ی پایین خونمون درس میخوند.هی شبا بهم اس ام اس میداد واسم قهوه درس کن بیار بعد مامانم میگف باهاش حرف نزنی ها!منم میرفتم یه 20 دیقه نیم ساعت اینا باهاش میحرفیدم :D هی چه روزگاری بود :-< اون موقع ها میگفتم تموم شه راحت شیم ولی الان دلم تنگه شده واسه اون موقعها
واسه استراحت که میومد بالا angry birds بازی میکرد ;))
قلمچی هم که میداد وقتایی که خراب میکرد من میگفتم چرا اینطوری شده و یه عالمه نصیحتش میکردم ;)) بعضی وقتا عصبانی میشد میگف اخه تو 3 سال از من کوچیک تری ادای بزرگارو در نیار بعضی وقتا هم میگف چه بامزه میشی اینطوری :D
بعدش وقتایی که موقع اومدن رتبه های قلمچی مامانم خونه نبود اگه خواهرم خواب بود من همه ی درصداش رو از حفظ به مامانم میگفتم ;))
بعد هر روز ازش میپرسیدم چه قد خوندی؟اصن واسه خودم یه پا مشاور بودم ;))
کلن نقش بسزایی داشتم ;))

اون روز که نتایج کنکور اومد مامانم تهران بود مامان بزرگم اومده بود خونمون.بعد خواهرم تا صفحه نتایج باز شه دستاش میلرزیدمنم نگران بودم که این یه چیزیش میشه! بعد زنگ زده بود به مامانم تا منتظر بمونه نتیجش روبگه.بعد که رتبش رو دید یهو زد زیر گریه منم نفهمیدم الان خوشحاله یا نارحت :-/ بعد مامان بزرگم هم اومد دید ابجیم گریه میکنه گف چی شد؟گف خوب شد و اینا بعداونم شرو کرد به گریه کردن اونم چه جورم!بعد مامان بزرگم هی میگف خوشحالم! و پول میریخت رو سر ابجیم.حالا من هی از این به اون نگا میکردم همش تو.و شوک بودم که باید چه عکس العملی نشون بدم.اخرش ما هم ابراز احساسات کردیم. :D

حالا بعد چند روز خواهرم میگف راضی نیستم L-:(بخونه منو میکشه)
بعد قرار بود شام بده نداد!(جنازم هم سالم نمیمونه :D X_X)
چه روزگاری بود >:D<
اگه بازم یادم اومد میگم :D
 

Parinaz.

پری‌ناز
ارسال‌ها
1,932
امتیاز
9,953
نام مرکز سمپاد
فرزانگان قزوین
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
آزاد تهران جنوب
رشته دانشگاه
طراحی لباس
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

اعلام نتایج (<
11 مرداد بود/ یکشنبه
با یه ماه تاخیر برای خواهرم تولد گرفته بودیم. روز قبلش اعلام کردن که یکشنبه 12 شب نتایج میاد.
حالا دوستاش اومده بودن و همه در تلاش که استرسشونو بروز ندن ;;)
ساعت 8 یکی دیگه از هم کلاسیاشون اس ام اس داد که نتایج اومده. اینا هم کلی خندیدن که میخواد سر کارمون بزاره و اینا. یکی دو ساعت بعدش مامان یکی زنگ زد و ایشون هم رنگش پرید و در همون حال دویید رفت مانتوشو برداره فوقع ما وقع :D در عرض 5 دقیقه خونه خالی شد :))
بابام اومد خونه و یجوری با دایل آپ سایتو باز کردیم. بعدشم گریه و خنده و زنگ زدن و اینا :د
روند باحالی بود اصن 8->
فک کنم تا سه صبح بیدار بودیم !
 

ali jahangiri

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,090
امتیاز
8,421
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
قم
مدال المپیاد
طلای المپیاد دانشجویی -مکانیک
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

یه خاطره باحال !

شب اعلام نتایج ! :D


سکانس اول

سلام ٌ علیکم
رفتیم جلسه قرآن و بعدش هم جام pes2012 و ...
خلاصه جلسه تموم شد و پذیرایی هم شدیم و به سمت خونمون روون شدیم


داخل پرانتز
(
سکانس یک و نیم

هر سال مارمضون برنامه مون اینه
قرآن و جام پِس !
خونه(ربع ساعت برای آماده شدن و لباس عوض کردن)
فوتبال
حرف زدن درباره ی موضوعات مختلف مثله جن ( x:)روح مسایل سیاسی و ...
بای بای h-:
امسال هم ...
)

سکانس دوم

طبق معمول رفتیم زمین خاکی کناره مجتمع امام خمینی که مکان مناسبی برای فوتباله!
محمد با من
عرفان با تو
...
توپ بازی
...
اه اه توپ سوت شد ~X(
کجا؟
بالا مجتمع !
یه دیوار بلند که هیچ کس نمی تونه ازش بالا بره
باشه اشکال نداره


سکانس سوم

هــــــــــــــــوی >:p
آقای نگهبان
توپمون رو بده
حالا این نگهبان کیه؟
یه پیرمرد که کلید پشت بونه مجتمع رو نداره.
گفت فردا صبح ساعت 8 و نیم بیا مسئول مجتمع هست.
ما هم برای در آوردن لش بازی شروع کردیم به بالا رفتن از دیوار
(الکی ادا در می آوردیم که شاید پیرمرده بره توپ رو بیاره ولی نشد که نشد #S-:)

سکانس چهارم

یه باجه تلفن کنار زمین هست
بروبچ هم نقشه هایی در سرشون بود B-)
سرتون رو درد نیارم.
یهو دیدیم یکی از بچه ها تلفن باجه رو برداشته داره با یکی می حرفه
زنگیده بود 115 :))
چی گفته بود؟
گفته بود ما توپمون سوت شده
یکی رفته بیاره
اون بالا گیر کرده
آمبولانسیه :O بهش گفت باید زنگ بزنی 125 (آتشنشانی)
جالب اینجاست که موقع خداحافظی با 115 دوستمون به یارو گفت : کاری نداری؟ یا علی! :))
بعد زد 125 ولی کسی برنداشت.(اینم از مملکت ما ! :| )
بعدش هم نوبته 110 شد :D
110 گفت باشه میاییم
ما هم میدونستیم که پلیسه الکی گفته ولی....


سکانس پنجم

دیگه از همه چی ناامید شده بودیم :(
رفتیم به سمت کوچمون
وسط راه دیدیم یه موتور با دو تا مامور دارن میان! :O
زمزمه شروع شد :
فرار
نه
نگاه نکنید
کاری به ما ندارن
ولی زمزمه ی غالب فرار بود
تا اومدم به خودم بیام که چه کار کنیم دیدم دور و ورم خالیه
الفـــــــــــــــــــــــــــــرار :))
من هم فرار!
ولی اونا با موتور رسیدن بهمون.
من با دوتا از بچه ها رفتیم توی یه بن بست
موتور هم اومد توی بن بست!
بقیه توی یه سولاخ سُمبه ای قایم بودن! :>
ماموره دست یکی از بچه ها رو گرفت گفت کی بود؟
اونم لو داد
رفتیم در خونه ی تلفن کننده( زننده !)!
کم کم دعوا...
بابای تلفن کننده بچه شو کرد تو خونه و در رو بست.
همسایه ها نصف شبی ریختن توی خیابون!
از قضا دوستم که طرف رو لو داده بود فامیل ٍ ماموره از آب در اومد
به به پارتی بازی و ...(مملکت رو میبینی ! :| )
یهو دسته منو گرفت.
گفت کی بود زنگ زد؟همین بود که فامیلمون گفت؟
منم شروع به حرف زدن کردم که یهو بابای تلفن کننده اومد بیرون و یه قٍش قٍله قی به پا شد
تلفن کننده تا اینجا جون سالم به در برد
گفت فعلا ایشون(من)باید باهاشون برم تا همه چی رو بهشون لو بدم!(فعل و فاعل رو عشقه !)
وساطت و .... هیچ فایده ای نداشت و من راهی کلانتری شدم! :))



سکانس آخر

رسیدم اونجا !
بردنم تو یه اتق که گنده ـهشهون نشسته بود اونجا ! :-w
پا شد شروع کرد دری وری گفتن ! X-(
منم : :-"
تموم که شد بهش گفتم اصلا میدونید قضیه چیه که همین جوری حرف میزنی ؟
خلاصه اینکه ذارت و ذورت هاش رو که کرد ، قضیه رو بهش با آب و تاب و کمی انحراف تعریف کردم ! همه خودشون رو رسونده بودن پشت در کلانتری و منتظر من بودن !
انگار یه خلافکار تبهکار بعد از چند سال میخواد آزاد بشه ! :D
یارو گنده ـهه ! برای اینکه منو بترسونه گفت میفرستمت دادسرا برات تشکیل پرونده بدن !
منم گفتم : اشکال نداره. بفرست. :D
دید نمی ترسم و فهمید که چرت و پرت هاش رو باور نمیکنم شروع کرد به سوال پرسیدن !
خلاصه اینکه یارو پیله کرده که کی تماس گرفته بود ، منم پیچوندم و چرت و پرت گفتم و خلاصه با یه تعهد کار تموم شد !

اومدم بیرون !
چشمم رو به دنیای بیرون باز کردم !چند سالی میشد نور خورشید به چشمام نخورده بود (نصفه شبی!)
همه >:D< دور و برم رو گرفتن و هورا کنان بردنم سوار ماشین کردن و با استقبال مردم به محله برگشتیم !


فرداش هم ....

هــــــــــــــــــورا ! :D :D
 

zahraaa

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
85
امتیاز
364
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
قم
مدال المپیاد
زیست
دانشگاه
قم
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

@مستر جهانگیری:
بهش میاد نصف بیشترش چاخان باشه! :-"
میتونید از تخیلتون خوب استفاده کنین!تبریک! :D
 

ali jahangiri

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,090
امتیاز
8,421
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
قم
مدال المپیاد
طلای المپیاد دانشجویی -مکانیک
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
مکانیک
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

به نقل از zahraaa :
@مستر جهانگیری:
بهش میاد نصف بیشترش چاخان باشه! :-"
میتونید از تخیلتون خوب استفاده کنین!تبریک! :D
حتی یه کلمه ـش رو هم چاخان نگفتم ! :D
اتفاقیه که افتاد !
تاپیک خاطره ـس ! نه چاخان ! :D !
ضمنا کجاش غیرعادی به نظر میرسه ؟!
یه اتفاق ساده که پای پلیس میاد وسط و یه کلانتری رفتن ساده !
تمام این اتفاقات توی یه ساعت رخ داد !
نمیدونم کجاش به چاخان میخوره ! :D !
+
تخیل :)) !
+
اون شیطنتِ زنگ زدن به پلیس و ... از هر کی بر نیاد از ما ها :> بر میاد !
 

kasandan s

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
340
امتیاز
1,871
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نیشابور
دانشگاه
پردیس فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
علوم تربیتی
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

سه شنبه هفته پیش 15 نفر کلاس تصمیم گرفتیم فرداش نریم مدرسه بشینیم گسسته بخونیم و فیزیک2.حسابی از درسای پایه عقب افتاده بودیم. روز بعد مدرسه به تک تک بچه ها زنگ میزد و میگفت همه بچه ها سرکلاسن و فقط تو نیستی هر کسی هم گوشی رو جواب میداد بعدش مسقیما زنگ میزد به بقیه و میدید همه خونه هستن و آخرشم هیچکی نرفت :Dامروز تو مدرسه هیچکی اعتنای سگم به ما نمیکرد...انقدر حال داد
 

speed

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
524
امتیاز
3,082
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
میاندوآب
دانشگاه
تبریز
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : کنکور

خب خودم شروع میکنم
کلا وقتی نتیجه رو دیدم بهت زده شدم یه دقیقه کاملا لال بودم نفسم هم حتی درنمی اومد
و خب گفتم: هووووف 9500 !!!!!
تو خونه هیچکس هیچی نمی گفت ناراحت بودم ولی نه زیاد. "خب کاریه که شده و باید قبولش کرد "اینو بابام گفت
و بدون هیچ حس خاصی خوابیدم
فرداش تازه فهمیده بودم چه گندی زدم خیلی ناراحت بودم حتی چند بار هم گریه کردم خب خیلی سخت بود
اما الان خوشحالم با دلداری های مامان بابام آروم شدم
راضیم به رضای اونی که همیشه باهام بوده....
 

masijoon

کاربر فعال
ارسال‌ها
49
امتیاز
219
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی یزد
شهر
یزد
دانشگاه
دانشگاه شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

منم از همون روزای اعلام نتایج بگم!!!!!

سکانس اول جمعه 10 مرداد ساعت 6 بعدازظهر

داداشم با خالم اینا رفته بود اصفهان مسافرت ..... بعد اونا داشتن برمیگشتن تو راه داداشم به من زنگ زد و یه ماجرایی رو گفت :

قضیه این بود که داداش من تو اصفهان با 3 تا توریست چینی(!) آشنا شده بود که داشتن سرشونو کلاه میذاشتن .... این داداش ما هم خیلی دل رحمه خلاصه دلش خیلی به حال اونا سوخته بود و چون مقصد اونا یزد بود از اونا دعوت کرده بود بیان خونه ی ما .... که البته چون خونه ی ما از مرکز شهر دوره قرار شد که برن خونه مامان بزرگم ..... خلاصه داداش ما زنگ زده بود که ازم خواهش کنه برم چند روزی خونه مامان بزرگم چون اونا اینگلیش بلد نبودن من با توریستا بحرفم خود داداشم هم باید میرفت سر کار و سرش شلوغ بود ..... منم حال و روزم حال روزای نزدیک به اعلام نتایج بود ولی آخرش معرفتی قبول کردم و ..... اینا اومدن خونه مامان بزرگم و منم رفتم اونجا ....

سکانس دوم شنبه 11 مرداد ساعت 11 شب
این چند روز شاید از بهترین روزای زندگیم بود مخصوصا این لحظاتی که میخوام براتون تعریف کنم
ساعت حدود 10:30 بود ما و خارجیا نشسته بودیم و مامان بزرگم هم کوکو سبزی درست کرده بودن و مامان بابام و داداشم هم بودن و البته چینیا !!! :D آقا ما سر سفره شام بودیم که یهو خواهرم زنگید خونه مامان بزرگم و داداشم گوشیو برداشت و بعد گوشیو داد به من .... خواهرم بهم گف نتایج اومده و ..... من همین جور تو شوک موندم آخه گفته بودن 12 م نتایج میاد ..... من شماره داوطلبیم و شماره ملیمو حفظ بودم و اینا رو به خواهرم گفتم اما مثه این که شلوغ بود و باز نمیشد ...

منم دل تو دلم نبود و رفتم تا با اینترنت دایال آپ و کامپیوتری که واسه خالم بود نتایجو ببینم ..... هر چی زدم با اون اینترنت ذغالی نمیشد آخرش بعد از نیم ساعت نا امید شدم و وقتی داشتم از تو اتاق بیرون میومدم شنیدم :

داداشم ( با لحن خوشحال!!!!): راس میگی مطمئنی؟؟؟؟؟ 89 کشور؟؟؟؟

منم همون لحظه بال در اوردم چند تا ملق وسط حال خونه مامان بزرگم اینا زدم که همه با دهن باز منو نگا میکردن :-[
چینیا هم همه هماهنگ با هم بهم گفتن congratulations!!!!!!

خلاصه شاید این بهترین شب زندگیم بود و قرار بود چینیا فرداشبش برن ..... با هم عکس انداختیم و .....

سکانس سوم یکشنبه 12 مرداد ساعت 9 صبح

صب زود رفتم واسه خارجیا نون گرفتم و سفره رو واسشون چیدیم بعد که اومدن من سر سفره بهشون گفتم: دیشب بهترین شب زندگیم بود و شما هم بخشی از اون بودین و من شما رو فراموش نمیکنم اونا هم کلی تشکر کردن و اینا و ساعت 10 رفتن به سمت شیراز .....
 

nazanin.f

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
618
امتیاز
3,331
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
تبریز
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

منم روز اعلام نتایج و بگم بعدن ها میام میخونم ;;) :یادگاری و اینا
شنبه بود فک کنم صب بیدار شدم از استرس داشتم میمردم :D زنگ زدم ب هانیه و بقیه دوستام همه باهم رفتیم ناهار بخوریم ;;)
بعد اینکه غذامونو خوردیم کلی عکس گرفتیم 8-> فک کنم بعد دو ساعت از ناهار خوردنمون ما هنوز رستوران بودیم ;))
بعدش رفتیم بستنی خوردیم در همون حین بهم ز زدن گفتن ی نفر ( از بچه های بهشتی) رتبش شده 800 :-s
مامانه دوستمم گفت اگه میخاین ب اشناهامون بگیم رتبتونو بگه هنوز سایت نذاشتن ولی اون تو سازمان سنجش اشنا داره میتونه بگه :-s
با هانیه دوتایی رفتیم پارک همرو دک کردیم :-" بعد گفتیم ماله هانیه رو بگن :-s بعده ی ساعت ز زدن :-s مامانه هانییه بود من گوشی برداشتم گفت هانیه هانیه رتبت اینه داشتن بال درمیوردن :)) :)) بعد قرار شد رتبه منم بگن :-ss :-ss تا زنگ بزنن داشتم گریه میکردم :D بعد ز زدن گفتن اون اقاهه دیگه ج نمیده نمیشه رتبتو بگیم :| بعدش با هانیه دور زدیم رفتم خونه خالم تولد دخترخالم بود :D
من ی گوشه نشسته بودم :-< بعدش اومدیم خونه
ساعت ده بود بهم گفتن رتبه ها اومده منم باور نکردم چون ایشون ی هفته ای بود که میگفتن رتبه ها اومده (< منم دیگه باور نمیکردم
بیچاره ز زد خونمون مامانم برداشت گفت رتبه ها ومده مامانم خشکش زد من درهمون حین گفتم مامان :(( :((
بعدش داداشم گفت بیا بریم دوتایی رتبتو ببینیم >:D<
رفتیم و هیچکس نیومد اتاق ن مامان ن بابا ;;) فقط من و داداشم
رتبمو دیدم >:D< >:D< >:D< >:D< یجوری جیغ کشبیدم پریدم بغل داداشم >:D< همه اومدن اتاق ;;) بغلم کردن
ولی بعدش بماند که جوری ناراحت شدم که هزار بار دعا کردم کاش ربم بد میشد ولی ناراحتش نمیکردم :-< :-< و گریه کردم ک چقد من بی معرفتم :-<
بعد داداشم ماشینو برداشت رفتیم خیابون گردی :)) :)) و بنده تا صب نخابیدم ;;) خیلی روز خوبی بود
روزی که هم با دوستام بودم هم بهترین روزم بود و هم بدترین ;;)
تموم شد :D :D چقد طولانی بود ولی :)) :)) :)) :))
بعد اینجاشم بگم ک ب دوستم ز زدم گفتم رتبمو گفت چند؟؟؟؟؟گفتم منم گفت مبارک باشه و اینا :> گفت نازنین دیدی بت گفتم؟ :D
 

omidvar.be.farda

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
15
امتیاز
81
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

ک ن ک و ر اصن اسمش که میاد یه حالی میشم خدا شر کنکور از سر جوونای این مملکت کم کنه....
من سال کنکور حاضر بودم مسخره ترین فیلمای تلوزیونو ببینم ولی درس نخونم ...اصن تو یه فاز افسردگیه خاصی رفته بودم :-< #-o
ولی خداییش رتبم بد نشد ولی جلو بیشتر دوستام که زیر 1000شده بودن کلی خجالت کشیدم :-[ :-[ :-[ :-[ X_X X_X X_X
 

fateme.RMA

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,717
امتیاز
8,613
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1393
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

سال کنکور که همش خاطره بود! همــــــــــــــش! =((
یه دبیر فیزیکی داشتیم ما، تمام مشهد میشناسن ایشونو! به جرئت میتونم بگم 90% خاطراتِ فانِ سال کنکور من سر کلاس ایشون رقم خورد! ;))

وقتی میخواست درس حرکت دایره ای رو شروع کنه یه مقدار توضیح داد و بعد گفت: خوب کیا پشت ماشین نشستن؟!
و خوب مطابق انتظار همه دستا بالا!
دبیر: مُنگُلا، ماشینِ روشن ها! اگه خاموش بوده یکم نشستین فرمونو چرخوندین نه! :D
ما همه :))
دبیر: عه نگا یه سری از دستا رفت پایین! :D
سپس با انگشت اشاره به سمت من گفت: خوب حالا تو عتیقه. رانندگی کردی با ماشینِ روشن و واقعی یا نه؟!
- بله! ;;)
- چند بار؟!
- نشمردم! زیاد! ;))
-خوب تو غلط میکنی پشت ماشین میشینی! میدونی اگه خدای نکرده بزنی به یکی بکشیش قتل عمده اعدامت میکنن؟! تازه اگه اولیای دم طرفم بگذرن دولت نمیگذره از جرمت! اعدامت میکنن!
- :|
بعدش پای تخته یه میدون کشید: حالا تویی که بی گواهینامه پشت ماشین میشینی خجالتم نمیکشی! اگه بخوای دور این میدون دور بزنی از نزدیک میدون که بری دور زدن راحت تره یا از دور ترین لاین؟!
- من باشم اصن دور نمیزنم ممکنه نتونم ماشینو کنترل کنم بزنم یکیو بکشم شما بی شاگرد بشین! :D
- مرگ! :D
 

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,484
امتیاز
70,698
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
پادوا
رشته دانشگاه
روان شناسی
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

کنکور X-(
فقط اون قسمت انتخاب رشتش جالب بود :-? صرفن و صرفن و صرفن
مدرسه ی سال چارمم دولتی بود. آخر سال جمعیت کلاس نصف شد(بخاطر ازدواج بچه ها) . خیلی کسی توفاز کنکور نبود
مشاورم می گفت این جوری درس خوندن به چندهزار میرسوندت
دوماه آخر کاملا ناامید شدم و رها کردم . نه جمع بندی ای نه هیچی
هیچی هیچی هیچی
ترازم از 7هزار رسید به 6 هزار . واقعا دیگه برام مهم نبود اصن.
به هر حال ، دیدن اون لیست انتخاب رشته ای که توش اسم دانشگاه ها ردیفه کیف داره :Dهمونش فقط
رتبم هم در حد معمولی :) راضیم خلاصه
خداروشکر که تموم شد
 

rezaostore

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
345
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی
شهر
محل حکومت پــــــارت ها
مدال المپیاد
زیست شناسی وشیمی
دانشگاه
علوم پزشكي بـابـل
رشته دانشگاه
پزشكي
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

ازمهرماه تــا اواسط اسفند تاساعت 4صبح ميخوندم وكل خوابم چهارساعت بود!2ساعت شب 2ساعت بعدظهر.بقيشو به عشق دانشگاه تهران ميخوندم =((
خرخوان نبودم!انگيزه داشتم.دانشگاه تهران منو ديوانه كرده بود.همش توي دهنم بودTUMS!اين كلمه رو روي كتابام وهزارويك جامينوشتم!
داشتم ميگفتم.انگيزم TUMS بود.هرموقع خسته ميشدم آهنگ اندي روميزاشتم بلندميكردم نصف شبي.
اندي(حفظه الله) ميخوند:دارم ميرم به تهران،دارم ميرم به تهران (اگركنجكاوبوديددانلودكنيدگوشش بديد :D )
چقدر خركيف ميشدم بااين اهنگ :D :D
 

deniz_nabege

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
180
امتیاز
435
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بناب
پاسخ : کنکور...کنکور... باز هم کنکور!

سال 92 دختر عموم کنکور داشت
دقیقا همون روزی که کارت ورود به جلسه رودیدیم
نوشته بود اصل شناسنامه عکس دار باید همراهتون باشه :D
بعدشم دختر عموم زد زیر گریه که شناسنامه من عکس دار نیست روز چهارشنبه بود جمعه هم کنکور داشت
رفتیم ثبت احوال کلی گریه و اینا اونا هم میگفتن یه هفته طول میکشه خلاصه با کلی گریه و اینا پنجشنبه اخر وقت اداری تونست شناسنانه عکس دارو بگیره :))
الان دارم با خنده تعریف میکنم ولی دختر عموم خیلی حالش بد بود فکر میکرد نمیتونه بره جلسه کنکور
 

A M I N

به یاد دارک لایت خدابیامرز
ارسال‌ها
3,901
امتیاز
37,834
نام مرکز سمپاد
BHT
شهر
LNG
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
SBU
رشته دانشگاه
ARC
اگه من امسال به خاطر کنکور پنج سال پیر شده باشم،قطعا ده سال جوون شدم.
شنبه ها تعطیل بودیم. :-"
یک شنبه ها معلم ریاضی تجربیا نیم ساعت قبل زنگ میومد دم در کلاس ما با خدا بیامرز هندسه می رفتن.چقد فوتبال تو اون نیم ساعت کیف می داد.:-"

دوشنبه ها که روز ما بود اصن:D
بعد دو زنگ انگلیسی و دینی و آزمون (از ساعت ۱۲) تا ۴ بعد از ظهر بیکار بودیم.خودم خیلی از همین بیکاریا رو به جز وقت ناهار و نماز کلا فوتبال بازی کردم. :-"
تصور کنید معلم بدبخت شیمی چه جوری باید به یه کلاس خسته ی بوگندو :)) درس یاد بده.
ساعت هفت تعطیل می شدیم و من هشت می رسیدم خونه و خسته و مونده می افتادم یه گوشه. :-"

سه شنبه ها کلا دو زنگ فیزیک داشتیم.خیلیا ظهر می رفتن ولی من تا دو و نیم می موندم.چند بارم با یازدهمای ریاضی فوتبال بازی کردم که. از شانس گندم معلم فیزیک بعد از زنگ منو می دید و تذکر می داد. :-w

چهارشنبه ها زنگ اول با معلم ادبیات زندگی می کردیم رسما.فک نکنم توی هیچ کلاسی به اندازه ی "ادبیات" کلمات +۱۸ استفاده شده باشه. :-"
زنگ بعدشم معلم عربی بدبخت یه سال خودشو به زحمت مینداخت :-" تا به ما بگه با درصدای نه چندان شاخ می تونیم به هدفمون برسیم.ولی با بحثای خارج درسیش خیلی حال کردیم.خصوصا محرم نامحرم :))
بعد از اون دو زنگ گسسته داشتیم که هم درسش شیرین بود،هم حرفای معلم که اونم زحمات کشید :)) تا به ما بگه شلغم و انگل نباشیم.
نیم ساعتم دیرتر از زنگ تعطیل می کرد که سرویسامون رفته بودن.:|

تنها چیزی که کام منو خیلی تلخ کرد درست افزایش ندادن ساعت مطالعم بود.به خاطر همین بعضی وقتا دیوونه می شدم.یادمه یه بار به یکی گفتم از من دور شه تا با دست خفش نکردم. :))

در مجموع امسال با اختلاف بهترین سال مدرسم بود. ^_^
 
بالا