- ارسالها
- 540
- امتیاز
- 12,187
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- بابل
- سال فارغ التحصیلی
- 1395
- رشته دانشگاه
- پزشکی
پاسخ : پسر ! باورش شد ((:
معلم کانون زبان ما یه پیرمرد اخمو بداخلاقه یه بار که کلاس داشتیم دیگه اصلا حوصله موندن سر کلاسو نداشتم اجازه گرفتم رفتم بیرون گوشیمم با خودم بردم یه 5 دقیقه بیرون موندم بعد رفتم تو کلاس وقتی رفتم تو خودمو زدم به ناراحتی و یه کوچولو گریه که اقا مادربزرگم فوت کرده مامانم تازه بهم زنگ زد حالا اونم باور کرده میگه میتونی بری منم که گفتم تنها جیم زدن که حال نداره گفتم اقا نرگس(دوستم)دختر خالمه اونم میتونه بیاد؟حالا نرگس معلمم میگه اره تسلیت میگم میتونید برید حالا اومدیم بیرون نرگس تا 1 ساعت کف خلاقیتم بود
بجاش هفته بعد که رفتم کلاس اصلا یادم نبود مانتو ابی روشن پوشیده بودم (مثلا من عزادارم) :-[استادم میگه بازم تسلیت میگم
معلم کانون زبان ما یه پیرمرد اخمو بداخلاقه یه بار که کلاس داشتیم دیگه اصلا حوصله موندن سر کلاسو نداشتم اجازه گرفتم رفتم بیرون گوشیمم با خودم بردم یه 5 دقیقه بیرون موندم بعد رفتم تو کلاس وقتی رفتم تو خودمو زدم به ناراحتی و یه کوچولو گریه که اقا مادربزرگم فوت کرده مامانم تازه بهم زنگ زد حالا اونم باور کرده میگه میتونی بری منم که گفتم تنها جیم زدن که حال نداره گفتم اقا نرگس(دوستم)دختر خالمه اونم میتونه بیاد؟حالا نرگس معلمم میگه اره تسلیت میگم میتونید برید حالا اومدیم بیرون نرگس تا 1 ساعت کف خلاقیتم بود
بجاش هفته بعد که رفتم کلاس اصلا یادم نبود مانتو ابی روشن پوشیده بودم (مثلا من عزادارم) :-[استادم میگه بازم تسلیت میگم