خب هر چی سعی کردم رابطم با هاشون خوب شه اونا نفهمیدند
بیشتر وقتا تو اتاقم هسم یا پانت یا کتاب میخونم :).....ولی مشکل روحی روانی پیدا نکردم چون عادت کردم به این شرایط
ولی در کل تو مشکلات مامانم بیشتر بهم توجه میکنه!! :)
من عاشق خونوادم هستم و نيمي از اوقات زندگيم رو با اونام
و عاشق خواهرام هستم
مخصوصا خواهر بزرگترم كه با فاصله ي سني خيلي زياد خيلي به هم نزديكيم
و هرگز نمي تونم از هيچ كدوم دور بشم به مدت طولاني
البته براي دانشگاه بايد يه فكري بكنم كه بتونم دوريشون رو تحمل كنم
پدر و مادر منطقی و دلسوزی دارم. که خیلی دوستِشون دارم.
خواهر بسیار مهربون 8 ساله ای دارم که عاشقش هستم خُب!
امّا خود ِ من به دلیل خود درگیری! و مُشکلات ِ روحی ُ در کل تیپ ِ ناجور ِ شخصیتی ام،در واقع ارتباطی با خانواده ام ندارم! :]
صُب تا شب و شب تا صُب در این اُتاق ِ وا مونده ام میشینم! نه اهل تی وی هستم خیلی که مثلن برم کنارشون بشینم، نه اهل مهمونی ُ این حرفا. بیرون هم زیاد نمیرم میشه گفت اونا اکثرن میرن من تنها
میمونم.
گاهن با بابام در مورد مسائل علمی و حتّی سیاسی سر شام ُ اینا بحث هایی میکنم به پدرم و سواد و اطلاعاتش خیلی احترام میذارم و در کُل تو این دُنیا بابامو از همه بیشتر قبول دارم.
رابطم با همشون خوبه . البته گاهي با خواهرم دعوا مي كنم اما سريع كنار ميايم .
با بابام بحث علمي زياد مي كنم و از نظر علمي واقعا بهش افتخار مي كنم البته از نظر احساسي خيلي باهاش كنار نمي يام من احساساتي خيلي نيستم اما بابام اصلا نيست كه البته فكر مي كنم به خاطر موقعيت و تفكر خيلي علميش هست بحث هاي سياسي و ديني هم زياد با هم مي كنيم كه معمولا بي نتيجه هست
رابطه با مامانم از همشون بهتره .و چون كاملا مستقل و داراي تفكر مدرن و منطقي هست و وابسته به كسي نيست بهش افتخار مي كنم واقعا عقيده دارم بين همه خانوم ها يك چيز ديگس.
به طور كلي اگر بخوام بگم تو خانواده بيشتر سر كامپيوتر بحثمون مي شه با اين كه 5 تا كامپيوتر و لپ تاپ تو خونه هست اما بازم كنار نميايم چون هممون به شدت وابسته به كامپيوتريم
گاهي بابام سر استفاده از وقتم نصيحت مي كنه و بيشترين چيزي كه حرصم رو در مياره اينه كه مي گه نبايد خيلي خودم رو با وسايل ديجيتال درگير كنم در حالي كه خودش 2 برابر من از اينترنت استفاده مي كنه
با اين حال من هر سه تاشون رو دوست دارم بهشون هم افتخار مي كنم (مامانم بيشتر كه منم فك مي كنم بين اغلب دختر ها اين طوري هس)
كمك هاشون:
مامانم از لحاض احساسي و اخلاقي
بابام علمي
خواهرم هم با اين كه كوچيكتره يك نوع دوسته(فقظ يك كم لوس و بيش از حد رفتار هاي دخترونه داره)
بابام عالیه چون واقن کسیه ک هنیشه و همه جا کمکم میکنه و درکم میکنه
واقن تفکرشو نث من گذاشته
مامانم زیاد صمیمی نیسم
داداشم آدم فیلمیه و بخاطرش ضربه های زیادی دیدم ولی با این حال بازم دوسش دارم و هواشو دارم
من با خونوادم صمیمیم ولی با داداشم خییییییییییییییلی خیییییلییییییی بیشتر :)
با بابامم نسبت ب مامانم بیشتر صمیمیم
میخوام با مامان صمیمیتر باشمااااا ولی نمیشه دعوا میشه سر موضوعای مختلف...
ولی بازم وقتی خودمو با کسایی ک اطرافم هستن مقایسه میکنم میبینم نسبت ب اونا روابط صمیمی تری با خونواده دارم یا شاید اونا راوابطشون خیلی بده ک من اینجوری حس میکنم
ولی داداشیمو از همه دنیا بیشتر دوس دارم حتی از خودمم بیشتر
همیشه در هر شرایطی پشتم بوده دوستم بوده مشاورم بوده راهنمام بوده واسم لحظات خیلی خوبی رو رقم زده و...
مشکل که خوب مسلما هرجایی هست و کسی نمی تونه انکار کنه . خصوصا مشکلات عقیدتی و طرز نگرش به مسائل . اما چیزیم که هست اینه که این مشکلات هیچ وقت حل نمیشه ، پس چرا با گذر زمان روابط بهتر میشه اکثرا ؟ به این علت که عطش استقلال طلبی و خود محوری اونقدر توی سن ما زیاد ِ که این مشکلات رو خیلی بزرگ می بینیم . این مشکل و خودم هم دارم . اما واقعا باید این رو باور کنیم که نزدیک ترین افراد به ما خانواده مون هستن . اونا هستن که ما رو واقعا دوست دارن و ترکمون نمی کنن . سرپناهمون پدرمون و منبع عشق و عاظفه تو زندگیمون مادرمونه . اگر این نگرش رو از خودمون خصوصا دختر خانوم ها ، دور کنیم خطر های زیاد و مسائل جبران ناپذیری در کمینمونه .
خواهر و برادر که متاسفانه ندارم ... بابام رو هم چند شب در میون میبینم .. مامانم هم که تایمش به من نمیخوره .. مواقعی که از مدرسه میام اون میره مدرسه .. و اکثرا هم تنهام تو خونه ولی با هم صمیمی هستیم .. اما همه حرفا رو بهشون نمیگم ... اصلا نباید همه چی رو گفت
خیلی خوبه . ولی بعضی وقتا واقعا تنهام . چون هیچ وقت پدر و مادر مثل همسن و سال ها نمیشه . چون نه خواهری دارم و نه برادری و آدمی هم نیستم که روحیاتم با بچه های کوچه سازگار باشه . بهترین دوستام یا تو مدرسه هستن که بیرون مدرسه زیاد نمی بینمشون یا پسر خاله هام که همشون یک جای دیگه از کشور زندگی می کنند . در حال حاضر تو سمپادیا دوستان بیشتری دارم . واقعا دیگه احساس تنهایی نمی کنم . تازه با خودم می گم اگه برادر یا خواهری داشتم که درس خون نبودن چی ؟ بدبختیه ! :-ss