رابطت با خانوادت چه طوره ؟

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع N!00sha
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

صمیمیتت تو خانواده ؟

  • باهاشون خیلی صمیمی هسم

    رای‌ها: 125 38.0%
  • با مادرم صمیمی هسم فقط

    رای‌ها: 49 14.9%
  • با پدرم صمیمی هسم فقط

    رای‌ها: 10 3.0%
  • با خواهرم یا برادرم صمیمی هسم فقط

    رای‌ها: 30 9.1%
  • ازشون دورم

    رای‌ها: 115 35.0%

  • رای‌دهندگان
    329
پاسخ : میخواستی ب دنیا نیاری!!!

به نقل از مازیمون :
بله اینکارو هم می کنن ولی وظیفشون نیست. (‌یعنی اگه کاری نکردن نباید سرش بحث کرد. ... )
بچه تو انتخاب خانوادش هیچ حق انتخابی نداره .
پس در عوض این که حق انتخاب نداره باید ببینه که پدر و مادرش تمام سعیشونو میکنن که اون راحت زندگی کنه . پس این وظیفه پدر و مادره . اگه این کارو نکنن اون بچه قطعا حق اعتراض داره .

و یا به طور مثال ، یکی از حقوق اولیه هر انسانی آرامش روانیه . پدر و مادری که این اولین حقو برای بچشون ایجاد نکنن ، آیا به وظیفشون عمل کردن ؟ آیا نباید به اونا گفت که آقا اگه نمتونستین ، چرا بچه دار شدین ؟
 
پاسخ : میخواستی ب دنیا نیاری!!!

گاهی اوقات اره، به نظرِ من بعضیا واقعا حق دارن!
ببینید ما نباید به خودمون نگاه کنیم که هممون زندگی‌هایِ خوب و ارومی داریم. ( همینِ که همه‌یِ بچه‌هایِ سایت دست‌رسی به همین اینترنتُ ADSL دارن مثلا)
شما اون بچّه‌هایی رو ببنید که مثلا از نظرِ مالی ضعیفنُ مثلا 7_8 تا خواهر برادر دارن!
این مادر پدرا واقعا فقط از رو خودخواهی میان هی بچّه به دنیا میارن. اونا که یه دونه رو هم نمیتونن تو آرامش(از نظر مالی و...) بزرگ کنن؛واسه بچّه‌یِ سوم اصن به نظرِ من نباید بهشون حقِ زایمان بدن! و اصولا هم همین خانواده‌ها تعدادِ فرزنداشون زیاده و وقتی هم بهشون میگی چرا؟ میگن: فلانی گفتِ بچّه بیارید! باو اونم که میگه منظورش شما نیستید، منظورش قشرِ موّفق و تحصیل کرده است!
و بچّه‌هایِ چنین خانواده‌هایی وقتی هم‌سنُّ سالایِ خودشونُ میبینن که جدیدترین و بهترین وسایلُ دارن حقِّ اعتراض دارن به نظرِ من؛ اون پدر مادری که شرایطِ خودشونُ میبینن و میدونن که توانایی‌شُ ندارن؛ عاقا گیوتین که بالا سرشون نیس؛ سعی کنن همون بچّه‌هایی که دارنُ در آرامش بزرگ کنن!
 
پاسخ : رابطت با خانوادت چه طوره ؟

با پدر و مادرم انچنان رابطه ی صمیمی نداریم چون در هر حال هر چی من بگم درکم نمیکنن (تفاوت نسل ها)
برا همین زیاد حرف نمیزنم

با داداشم که بهتره اصلا نگم ;D ولی خودمم میدونم تقصیر مال خودمه

خواهرمم واقعا برا من نقش مادر رو بازی میکنه از بس امر و نهی میکنه!!

کلا تو خانواده من یه موجود اضافیم
فقطم من این جوریم بقیه باهم خیلی خوبن :-?

واقعن چرا؟؟؟
 
پاسخ : رابطت با خانوادت چه طوره ؟

به قول یکی از روان شاخت های نوجوان ، میزان هورمون های نوجوانان در دوران بلوغ تقریبا بیست برابر میشه.

تقریبا رفتار های استقلال طلبانی و گه گاه پرخاش گرانه ما بیشتر ناشی از اختلالات هورمون های جنسی ماست.

ینی تقریبا مادر و پدر بیچاره ما توی این چند سال بلوغ دارن با یک بمب اتم زندگی میکنن ( طفلکیا!) ;)

حالا ما اگه این رو بدونیم که این دوران گذرا مسبب بسیاری از تنش های ما با والدینمون هست می تونی تا حدودی کنترلش کنیم.

نمی خوایم راجع به منطق و حرکات عقلانی در این دوران حرف بزنیم چون چیز امکان پذیری نیست!

فقط سعی کنید بعد از مساجرات و تنش ها شب موقع خواب کمی حرکات اون روز رو پیش خودتون تحلیل کنید و زاویه دیدتون رو با والدینتون عوض کنید و از منظر اون ها به این قضیه وارد بشید...

این تقریبا راحت ترین کاریه که می تونه اسب رام نشدنی و لجام گسیخته بلوغ رو کمی آروم کنه

به امید تبدیل کردن خوب ها به بهترین ها :)
 
پاسخ : رابطت با خانوادت چه طوره ؟

@متین:کاملا درسته صحبتات،حالا سه دسته میشیم(ن) یکی بچه هایی که کاملا رفتار پرخاشگرانشونو بدون هیچی فیلتری!بروز میدن،اینارو من کاری ندارم،یه عده تا حد امکان جلوی خودشونو میگیرن و خانواده هم باهاشون راه میاد،ولی دسته سوم کین؟کسایی که تا حد امکان جلوی این رفتارارو میگیرن،ولی چی؟خانواده مراعاتشونو که نمیکنه هیچ!میاد یه کارایی میکنه که باعث تشدید این رفتار میشه،قبول دارین این صحبتو؟نظرتون چیه؟
 
پاسخ : رابطت با خانوادت چه طوره ؟

به نقل از ایلیا :
@متین:کاملا درسته صحبتات،حالا سه دسته میشیم(ن) یکی بچه هایی که کاملا رفتار پرخاشگرانشونو بدون هیچی فیلتری!بروز میدن،اینارو من کاری ندارم،یه عده تا حد امکان جلوی خودشونو میگیرن و خانواده هم باهاشون راه میاد،ولی دسته سوم کین؟کسایی که تا حد امکان جلوی این رفتارارو میگیرن،ولی چی؟خانواده مراعاتشونو که نمیکنه هیچ!میاد یه کارایی میکنه که باعث تشدید این رفتار میشه،قبول دارین این صحبتو؟نظرتون چیه؟

مادر بزرگم یه جمله خیلی قشنگ گفت که خیلی به دلم نشست...

دو جنگ در زندگی جنگ از اول باخته هستند:

1. جنگ فرزند با والدین چون والدین مثل عضو بدن تا آخر عمر همراه فرزندان هستند، مثل دست، نمیشه بگی من از دست خوشم نمیاد و بری قطعش کنی، باید با اون دست بسازی
2. جنگ عروس با مادر شوهر ( ;D) چون این پسر بدبخت عمری با مادرش انس گرفته... ( حالا بماند) ;D


_________________

اگه قرار باشه ما دائما فضای تنش زای خانواده رو تحمل کنید در آینده نزدیک به قول معروف به این جامون میرسه و تنش ها رو تاب نمیاریم...

نتیجه حاصل از این به اوج رسیدن تنش ها این هاست: اختلال هورمونی که در پی اون بعضی از مشکل های قلبی - مشکلات عصبی که گاهی تا سال ها در وجودمون باقی می مونه ...

فرض کن شما با والدین بر سر یک موضوعی به مشکل برخوردی، مسلما مادر و پدر نمی خواد بعد از اون ماجرا ، قضیه کش دار بشه چون شما رو دوست دارند...

ولی گاهی وقتا ما با تریپ قهر برداشتن و دوری کردن از والدین سعی میکنیم اعتراض خودمون رو بهشون نشون بدیم که در این جا ما باید ضرر های بیشتری رو نسبت به قبل متحمل بشیم....

دقیقا مثل شنا کردن در رودخونه است... اگه بخوای همیشه بر خلاف جهت رودخونه شنا کنی باید انرژی بیشتری رو صرف کنی. در صورتی که شما میتونی تنش ها و جنجال ها رو در لحظه فراموش کنی و همراه با مسیر رودخونه که همون خانواده است شنا کنی


من خودم همیشه با خودم میگفتم بذار فعلا راحت زندگی کنم و با نظر والدینم راه برم تا زندگی برام شیرین بمونه ؛ حالا اگه مشکل خیلی حادی بوجود اومد اون موقع بر خلاف جهت رودخونه شنا کنم...

این روش تقریبا انسان رو از زیر فشار روانی طولانی مدت خارج میکنه.از اون جایی که این صلح و آشتی به میل خودمونه خیلی راحت هضم میکنیمش.

و اینو بدونید که جنگ فرزندان با پدر و مادر یک جنگ از اول باخته است... :)
 
پاسخ : رابطت با خانوادت چه طوره ؟

داغغغغغغغغغغغغغووووووووووووووووووون
مخصوصن با مامانم
همین الان با هم ی دعوا ی درس حسابی کردیم
خواهر برادر هم ازون بدتر
واقن خسته شدم نمیدونم چی کار کنم مامانم از فکرای اشتباهی ک در موردم میکنه بیاد بیرون
 
پاسخ : رابطت با خانوادت چه طوره ؟

کلا باهاشون قطع رابطه عاطفی کردم.مکالماتمون در این محدوده اس:
فلان چیزو میخوام.فلان کارو انجام بدین.پول بده.گشنمه
گاهی هم جیغ و دعوا و بیرون کردنشون از اتاق توسط من :|
برام وجود یا عدم وجودشون مهم نیست
خودم خواستم اینطوری باشه
 
پاسخ : رابطت با خانوادت چه طوره ؟

با مامانم حسابی رفیقم.یعنی در حد اینکه هر اتفاقی می افته اول از همه با من حرف می زنه منم همین طور.یه تفاهم دو طرفه!
با بابابم بد نیستم ولی بعضی وقتا از دستش حسابی حرص می خورم! بیشتره گوشه تا زبون یعنی من می گم اون می شنوه بر عکس مامانم که تمام خاطراتشو ده بار تا حالا واسم تعریف کرده هر دفعه یه چیز جدید ازش کشف می شه!
با خواهرمم که اگه روزانه دوتا چک و 5، 6 تا لگد و حالا تعداد مشت ها به کنار صمیمیت محسوب می شه ما باهم خیلی صمیمی هستیم!
 
نسبتا با بابام بهترم ولی کلا رابطه ی خانوادگی داغونه بیشتر سر میز غذا همدیگه رو میبینیم ):
حوصله ی همو نداریم=/
 
من خیلی تلاش کردم که رابطمو با خونوادم خوب کنم. قبلنا خیلی افتضاح بود ولی الانا واقعا بهتر شده. البته سعی میکنم بازم بهترش کنم ولی مثلا بهتر کردن رابطم با داداش بزرگترم و مامانم واقعا سخته.
کاری که واسه بهتر کردن رابطم با داداش کوچیکترم کردم این بود که سعی میکردم هرشب یا یه شب درمیون بهش زنگ بزنم و هی بهش پیام بدم و درمورد نگرانی هام حرف بزنم و ازش بخوام که بهم مشاوره بده. انصافا خیلی خوب بود.
درمورد بابام هم سعی کردم خودش حرف بزنه. وقتی میخواست بره پیاده روی باهاش برم و یا همین که هی ازش بپرسم چه خبر و تعریف کن و این چیزا.
داداش بزرگترم ولی هرچی سعی کردم باهاش حرف بزنم در حد آره و نه جواب میداد و اگه نیاز به جواب طولانی داشت میگفت بذار بعدا :)))
و درمورد مامانم نمیدونم راستش چی هست که نمیشه... این سری خب بهتر بود. سعی کردم درمورد یه سری خاطرات قدیمی ازش بپرسم و یا درمورد یه سری چیزا باهاش مشورت کنم و خوب و خیلی سر حوصله هم جوابمو میدادا ولی نمیدونم چی هست که حس میکنم نباید زیاد حرف بزنم.
یه کتاب از دیل کارنگی هست درمورد ارتباط با دیگران که متاسفانه الان اسمشو یادم نمیاد و اونو گرفتم که بخونم و بتونم ارتباطمو با دیگران بهتر کنم منتها هنوز هیچی ازشو نخوندم.
کلا ولی فهمیدم واسه اینکه بخوای ارتباطتو با کسی بهتر کنی باید زیاد باهاش حرف بزنی و وقت بگذرونی. و این میتونه پله پله و از کم شروع بشه و بیشتر شه. واسه داداش بزرگترم هم میتونستم بهترش کنما و خب نسبت به قبل بهتر شده ولی نیاز به صبوری زیاد داره که من ندارم.
راستش از وقتی فهمیدم چطوری ارتباطمو با خونواده و فامیل بهتر کنم کمتر تمایل دارم با غریبه ها معاشرت کنم و این واسه استیت من اصلا خوب نیست.
 
اي كاش گزينه پنجاه پنجاه بود..راستش زياد گرم و زياد سرد نيستم بيشتر با مامان و خواهرم راحتترم، برادرم كه كلاً شوته،پدرمم كه كمكي نميكنه اما واقعاً تو مشكلات پشتم بودن،،ولي كلاً از نظرم دركم نميكنن يا حرف زدن و رفتار من سخته،،از وقتي كه خواهرم ازدواج كرد تنها تر شدم ولي خب باخانواده كاري ندارم،،برعكس برادرم من بچه آروم تري ام
 
از وقتی که رفتم راهنمایی اصن خیلی بد شد ! دیه انگار نمیشناختنم ! چه وقتایی که ناراحت بودم ولی مامانم فک میکرد دارم با رفیقام خوش میگذرونم ! دیه نمیدونست چی خوشحالم میکنه و چی ناراحت با اینکه باشون تو یه خونه زندگی میکردم اما انگار کیلومتر ها باشون فاصله داشتم ...
 
عالیه^^
خوبیم با هم
حرف میزنیم
ولی شناخت درستی از من ندارن
البته خودمم اون شناخت رو از خودم ندارم :-"
 
آخرین ویرایش:
خوبه
تا حدی درک میکنن من رو ولی رابطم با خودم بهتره تا با خانوادم
دوست داشتم شناخت شون از من بیشتر بود ولی نیست متاسفانه
 
خب نمیشه گفت خیلییییییی صمیمی
و همینطور نمیشه گفت خیلی دور
متعادل @-@
 
Back
بالا