سوالات باحال بازی جرات حقیقت

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع marmoolak
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : جرئت حقیقت

به یکی از بچه ها گفتیم
وایسته و ما گچ بازی کنیم روش!
بیچاره انگار تو نونوایی افتاده بود تو کیسه ی آرد!
:دی
 
پاسخ : جرئت حقیقت

همزمان با بازی کردن پفک خورده بودیم
به یکی جرئت افتاد گفتن بسته ی پفکو لیس بزنه
نفر بعدی که جرئت گفت دوباره همون بسته رو لیس زد
و آخر بازی پنج بار بسته پفک و لیس زدن
 
پاسخ : جرئت حقیقت

با بچه های فامیل داشتیم بازی میکردیم به هر دختری که نوبتش میشد 2 سانت از موهاشو پسرا میچیدن منم همکاری میکردم >)رسید به من منم گفتم باشه بچینید اشکال نداره از خدا بی خبرا که تشکیل میشد از پسر عمه های گرام دختر عمه وحتی خواهر خودم با چند تا قیچی افتادن به جون موهای من موهام خیلی بلند بود تا وسطای کمرم وقتی تو آینه خودمو دیدم موهام مثله پسرا شده بود طول بلندترین شاخه موم نهایت 3.4 سانت بود دوستام روز بعد تو مدرسه موهامو دیدن...من شجاع نیستم آیا؟ ^-^ :(( :((
 
پاسخ : جرئت حقیقت

بازی میکردیم
با تعداد برابر ینی 4پسر و 4 دختر
به من افتاد و من جرئتو انتخاب کردم
روبه روییم پسر بود گفت باید با اهنگ گود بای پارتی جعفر جلو بابات برقصی
من گفتم مرقصم تا چشات کور شه

بعد به اون افتاد
و جرئتو انتخاب کرد منم سر لجش گفتم باید بذاری آرایشت کنم وبعد عکستو به مدت 1 هفته بذاری رو اف بی
وگرنه با قوطی کنسرو باید میزدی تو سرش
اونم اوکیو داد
منم خودم فقط یه رژ داشتم رفتم لوازم ارایشی کل محلو جمع کردم و به صورتش مالیدم
اونم گفت باشه

آقا این گذشتو رفت آرایششو پاک کنه
منم یادم رفته بود براش رژ 24ساعته زده بودم اونم قرمز قرمز
وای انقد باحال بود
فرداش نرفت مدرسه وگرنه بیرونش میکردن

من >:D< >:D< >:D< >:D<
اون پسره(فامیلمون) X_X X_X X_X X_X
بقیه =)) =)) =)) =))
مادرش :لایک :لایک :لایک
پدرش :-/ :-/ :-/ :-/ :-/
 
پاسخ : جرئت حقیقت

امروز بازی میکردیم !

اولین نفر رفت به مثبت و مثبت ترین فرد مدرسه ( هم کلاسمون ) گفت من .......... م. =)) =))

دومین نفر رفت نشست جلو پای معلممون نشست آشغالا رو جمعه کرد ! ;))

و نفر سوم ... رفت از مثبت ترین و ساکت ترین و خرخون ترین(رتبه دوم)فرد کلاس یه سوالی پرسید...افتضاح...طرف خیلی ناراحت شد اصن

اشکش داشت درمیومد! X_X X_X

هیچی دیگه الان موندیم چیجوری از دلش درآریم :-??
 
پاسخ : جرئت حقیقت

ما خيلي اين بازي رو ميكنيم
يني واقعا درود بر روان پاك سازندش
يه روز داشتيم بازي ميكرديم به يكي از بچه ها افتاد جلو دبير ورزشمون بهش گفتيم برقص گفت نه
مام گفتيم عيب نداره گچو بذار تو دهنت باهش نقاشي بكش وگرنه فلفل مياريم
بد بخت گفت نه غلط كردم ميرقصم . دبيرمون خيلي پايس گفت برقص يك خز پارتي گرفتيم به بهونه رقص اون كه هيچوقت يادمون نميره
 
پاسخ : جرئت حقیقت

اینو یکی از دوستام تعریف می کرد...
داشتن بازی می کردن بعد یکی جورابشو در آورد یه زرد آلو رسیده کرد توش هسته شم در آورده چند بار تو هوا چرخونده و کوبوندتش تو دیوار بعد داده به اون یکی گفته دست بکن توش و تا آخر بازی در نیار...
 
پاسخ : جرئت حقیقت

جرعت خودم:
روز مسابقه ی شنا قرار شد شلوارمو تو کوچه بکشن پایین(داشتم میرفتم دوستام نذاشتن)
همون روز داد زدم از کارد مدرسه متنفرم
معلم شیمی مون تو از مایشگاه خواب بود از لوله ی هود ترقه انداختم تو
یکی از سوما بد خورده بود تو پرش زنگ تفریح جلوش زانو زدم یه ابرومو بالا انداختم:با من ازدواج می کنی(سال قبل)
با دختر خالم رفته بودیم خونه دوست مون رفتم پیش مامانشو خالم :این مهر ناز اصن بلد نیس پذیرایی کنه !!!
دختر خالمم :مامن پاشو بریم خونه دیه
کفشمو یه زنگ بالا سر معلم اویزون کردم
یه بارم یه ماکت گوش گذاشتیم رومیز قرار شد معلمه که اومد گف مال کیه نوبتی بگیم من اخرش منفجر شدیم از خنده
یه بارم قرار بود از دیوار هاشمی نژاد برم بالا توپی که دوستام انداخته بودنو بیارم نشد دوستام نذاشتن
جرعت دوستام:
یه سال با یه جوراب اومد مدرسه بدون اینکه بشورش
اخر سال همون کفشی که یه سال با جوراب نشسته بودو گرفت جلو دماغ یکی از اولا(سال قبل)
وسط دفتر نمره معلم راضی و شیمی سوسک پلاستیکی گذاشت معلمه 6 متر پرید


همینا یادم اوم
 
پاسخ : جرئت حقیقت

:)) الان نمایشگاه کتاب هم نزدیکه، مناسبت داره :د

دوستان به من گفتن باید بشینی وسط یکی از راهرو ها بزنی سر و کله خودت بگی بچم گم شد :)))))))
آقا ما نشستیم زدیم سر و کله خودمون پلیس اومد :)))) جمعمون کرد :)))
 
پاسخ : جرئت حقیقت

اسم بازیو باید گذاشت حماrقت و حقیقت جدا ;D

کار هایی که کردیم رو اصلا نمی شه دربارش صحبت کرد حماقت محض بودن :))

ولی از این کارای معمولی چیزی که یادمه اینه:

خونه یه خانواده ی رودرواسی دار مهمون بودیم ، منم تا اون لحظه 3 تا چایی خورده بودم ، بعد بچه هاش رودرواسی نداشتن اصن !پای بازی افتاد وسط

تا دور به من افتاد صاحب خونه یه سینی چایی آورد تعارف کنه ، درجا پسرک روانیشون گفت همه چایی های تو سینی رو باید تو کمتر از یک دقیقه بخوری

صحنه رو تا چایی پنجمم یادمه ،چاییاشون مثکه الکل داشته ،دیگه بعد از اون مست بودم ،هیچی یادم نیست :)) جسد گلگونمو بردن خونه
 
پاسخ : جرئت حقیقت

اگه کسی کاری که برای شجاعت بهش میگیم نکنه مجبوره تمام تکالیفی که طرف مقابل ازش خواسته انجام بده
یه بار یکی از دوستام مجبور شد پاچه های شلوارشو بکنه تو جورابش و با همون وضع جلوی ناظما راه بره :))
یکی از دوستامم مجبور شد یه گل رو بکنه تو دهنش و قورت بده :-&
تو راهنمایی هم من مجبور شدم یه دفعه به مدیرمون که ازش متنفر بودم بگم خیییلی دوستون دارم و بغلش کنم :|
امسالم بهم گفتن باید توپتو زنگ ورزش بندازی تو مدرسه هاشمی نژاد و بعد از دیوار بری بالا و برش داری :|
بعد بهم لطف کردن گفتن فقط توپتو سمت سر یکی که از جلو مدرسمون رد میشه پرت کن
خوب ... منم انجام ندادم و تقریبا بیچارم کردن :-<

ولی در کل خیلی بازی جذابی هست :دی
 
پاسخ : جرئت حقیقت

سوم راهنمایی تو قطار داشتیم بازی میکردیم بعد دوستم جرئت رو انتخاب کرد ما هم نا مردی نکردیم گفتیم بره بع بع کنه ... تو ایستگاه که بودیم بیچاره رفت بیرون بع بع کرد اومد تو!
یه بار هم مجبورش کردیم با مسئول قطار سلام و علیک کنه!
اول دبیرستان هم مجبورش کردیم انگشتشو بزاره رو زمین و بچرخه ... واقعا اونروز از خودم بدم اومد B-) مجبورش کردم 50 دور بچرخه، بدون حتی یک دور ارفاق!
یه بار هم مصرانه به یکی گفتیم سرشو بکنه تو سطل آشغال در آخر به این بسنده کردیم که کفش و جورابِشو در بیاره و تو راهرو قدم بزنه...
یه دفعه رو یکی از دوستان آب یخ ریختیم، البته تو یقَش ریختیم ;D
زمانی هم میخواستن منو مجبور کنن با جوراب تو دستشویی راه برم و من کلا پیچوندمشون B-)
یه همچین دیوونه هایی هستیم ما :-" باشد که خوب شویم!
 
پاسخ : جرئت حقیقت

اوه اوه خدا! هیچ وقت این صحنه رو یادم نمیره
شجاعت یا حقیقتی بود اون سال سال اول دبیرستان بودیم دوره ی نمایشگاه بود به هر دلیلی در بین مدرسه ما و علامه حلی باز بود حیاط ما پسرا میرفتن میومدن اینکه هیچی 2تا پسره هم داشتن رنگ های خط کشی زمین ورزشو درست میکردن!
وای :-" :-"
بند کفش منو بستن به من گفتن دوره حیاط بدو! من بیچاره 2قدم میرفتم میخوردم زمین یه جایی میخاستم بیافتم بغل یه پسره که دقیقا کنار سالن اجتماعات همونجا که در نمایشگاه بود :-" X_X

همه دست از کار کشیده بودن به من خیره شده بودن و یه گله دخترم اون ور زیر درختای توت رو زمین غلت میزدن!


فاطی بیچاره مجبور شد نقش گوسفند رو تو همون شلوغی ایفا کنه! صدای بع بع کدنش خدا بود =)) =)) /m\ :-" :-"

ازش فیلم گرفتیم 4دست وپا وسط حیاط مدرسه ;D :> :>

یا سرونازو مجبور کردیم تو چایی معلما مورچه بریزه که از ترس اخراج شدن منصرف شدیم ;))


یه بارم شریف تو کفش معلم ریاضیمون که رفته بود نماز پفیلا ریخت! اومد کلاس بهمون فحش داد >)
 
پاسخ : جرئت حقیقت

آخ آخ آخ!
امروز یکی بچه‌ها رو مجبور کردیم مانتوشو بکنه زیر شلوارش، با همون وضع بره دم دَر یکی کلاسا در بزنه بره تو بگه اِ ببخشید اشتبا اومدم. :))
از شانس بدش تا هنوز تو کلاس بود، معاون هم اومد.
 
پاسخ : جرئت حقیقت

ما یه زنگ معلم نداشتیم با همه بچه ها نشستیم و شروع کردیم
به یکی از بچه ها گفتیم چوب بزاره بین پاهاش طوری که انگار روش نشسته بعد تو راهرو جلوی معاون الاغ سواری کنه :))
به همون فرد هم گفتیم بره سینه خیز تا دم کلاس روبرویی و برگرده
و دوباره به همون بدبخت گفتیم از کلاس بره بیرون و با معاون روبوسی کنه و بگه خیلی دوستون دارم 8-^
به یکی گفتیم بره فیلمی که داشت سر کلاس پخش میشد رو قطع کنه
سرکلاس به معلم ریاضی بگه تو روحت B-)
 
پاسخ : جرئت حقیقت

ما ناظممون گیر میده تفن به گوشی بعد بچه ها مجبورم کردن برم بگم ک گوشی اوردم ;Dاونم خیلی شیک 0.5 نمره کمید
چند بارهم بچه ها رو مجبور کردیم ک برن به معلم های مرد بگن ک عاشقشونن :-[البته بلد جریان جرءت حقیقتو گفتیم
یه بار هم خودم زنگ 3 مجبور شدم از دیوار مدرسه برم بالا ک بعدش یه راس رفتم خونه شانس اوردم ک معلوم نشد ;D
 
پاسخ : جرئت حقیقت

یه سری از بچه ها داشتن بازی میکردن یکیشون گفت شجاعت و یه چی واسش تعیین شد مام تو دفتر بودیم طرف اومد به معاونمون گف:خانوم خودکار دارین؟
معاون:بله.لازم داری؟بیا اینم خودکار :)
بعد خودکارو گرفت سمتش
دختره:خب خوش به حالتون ما نداریم ;D :-"
بعدم به سرعت الکترون جیم زد
معاونو میگی دو ساعت هنگ بود تازه بعد اینکه از شوک در اومد هر ثانیه یه رنگ میشد بیچاره
مارو میگی: =)) :)) =)) :)) =)) :))
معاون: :-Lدارم برات دختره بیکار X-(
خلاصه فک کنم دیگه دختره اینو ببینه کارش با کرام الکاتبینه :-? :-"
 
پاسخ : جرئت حقیقت

ما بازی کردیم به دوستم گفتن یه تیکه ی کوجولو از سنگ حیاط رو لیس بزنه بعد که به من افتاد,دوستم مجبورم کرد جااییو که خودش لیس زده من دوباره لیس بزنم :-& :-& :-&
 
پاسخ : جرئت حقیقت

یه دفعه آب سرد سرد ریختیم تو یقه یه بچه ها >)
به یه بچه ها هم گفتیم مقنعشو از طرفی که رو سرشه بندازه تو سطل آشغال و دوباره در بیاره B-)
 
پاسخ : جرئت حقیقت

حقیقتش ک چرت و پرته حقیقتا فقط جرئت :>

اردو بودیم بعد ب یکی از دوستام افتاد ک بره یه دسته از این علفا ک دو تا گل ریز روش داره بکنه بده به معلم ادبیاتمون بگه خیلی دوستت دارم خانوم ;D بعد تازه در شرایطی ک همه ی معلما دور هم تو یه آلاچیق نشستن ;D
هیشی دیگه بیچاره رفت دسته علفشو تقدیم کرد یا یه حالت رمانتیکم گفت دوستتون دارم! :))

ب منم گفتن برو کفشای اون جلوییا رو جفت کنن اَصَن یه ملتی بودن انگار ک مسجده ! منم با کمال حماقت رفتم نشستم کفشاشونو جفت کردم اونام میگفتن خدا از بزرگی کمت نکنه ! :))
(البته بچه ها رعایت حالمو میکردن آخه فردای المپ بود )

بقیشم نمیشه گفت :-"
 
Back
بالا