سوالات باحال بازی جرات حقیقت

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع marmoolak
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : جرئت حقیقت

بله من سر این بازی چون هیچ رازی ندارم همیشه حقیقت رو انتخاب میکنم ولی چنبار جرئت رو گفتم
:
یک بار مجبور شدم یه پسره ای رو ببوسم { تا یه ربع بعدش دهنمو میشستم }
سرکلاس معلم خیلی مجلسی رفتم لوله بخاری رو در آوردم فوت کردم به سمتش
یکی از بچه ها سطل آشغال رو ورداشت و برد کنار معلم گذاشت
یکی از بچه ها هم پشت معلم زبان فارسیمون { که اصلا و به هیچ وحه اعصاب و روان نداره } fake fu*k همراه با صدا های ناجور رفت
 
پاسخ : جرئت حقیقت

ما هر وقت کلاس هامونو می پیچونیم جرئت حقیقت بازی می کنیم...یه بار یکی از دوستام جرئت رو انتخاب کرد ما هم رو یه کاغذ نوشتیم رفتگر نمونه محله ی ما با پونز چسبوندیم به مانتوش بعد با ماژیک واسش سبیل کشیدیم و جارو رو از آبدارخونه کش رفتیم دادیم دستش فرستادیمش بیرون مدرسه بهش گفتیم 5 دقیقه باید داد بزنی:شهرما خانه ما.
اون روز شهدایی -همون شهید بهشتی ها-که از جلوی مدرسه ی ما رد شدن کلی به دوستم خندیدن...بیچاره رو ترور شخصیتی کردیم از اون به بعد هیچ وقت جرئت رو انتخاب نکرد!!!
=)) :)) ;D
 
پاسخ : جرئت حقیقت

عالیه این بازی :))
خب ما کلا هروقت بازی میکنیم وسط حیاط یک حلقه ی بزرگ میزنیم بعد کلا بیشتره شجاعتا به آب و آب بازی و این حرفا مربوط میشه :-" یک بار یکی از بچه هارو کردیم تو آبخوری شیر هارو باز کردیم یک بار دیگه هم یک بطری آب معدنی رو ریختیم تو پاچه ی شلوار یک بنده خدایی :)) :-"
یا حتی نوشتنه چیزی رو دیوار یا تو هوا با بکسایده طرف :-"
یکبار دیگه هم یکی از بچه ها وسط حلقه ای که وسط حیاط زده بودیم شروع کرد به رقصیدن ما هم دست میزدیم و میخوندیم :)) بعد ملت رد میشدن به عقلمون شک میکردن البته یک چند نفری هم که داشتن رد میشدن اومدن وسط اونا هم همراهی کردن باهاش :)) :-"
یکبار دیگه یکی از بچه ها کفشاشو دراورد یکی دیگه با کفشای این میدویید اینم دنبالش که کفشاشو ازش بگیره 8-^ :-" فک کنم کل حیاط رو دویید :-"
خونه ی سرایدارمون گوشه ی مدرسه ست بعد این یک پسره بزرگ داره بعد یکی از بچه ها رو مجبور کردیم رفت دم در خونشون داد زد :"بیا با هم برقصیم" :)) بعد این پسره مثه برق اومد بیرون =)) بعد این دوست عزیز بعد اینکه اینو گفت شروع کرد به دویدن که بیاد پیش ما ولی از اونجایی که پسره سریع اومد بیرون دیدش بعد از اون موقع هروقت اینو میبینه لبخنده ژکوندی تحویلش میده :-" :))
 
پاسخ : جرئت حقیقت

باحال ترين بازيه دنياست
طى همين بازى مهيج من انگشتمو گذاشتم رو زمين و 20 دور چرخيدم
يكى از دوستام مقنعه شو با قيچى تبديل به قطعات 5در5كرد ;D
يكى ديگه از بروبچ صورت يكى ديگه رو كامل ليس زد :-&
يكى ديگه از دوستان ليوانى شامل اب و تف بنده رو سركشيد ;Dبيچاره تا اخر بازى ساكت موند ;;)
من خودم دو عدد شكوفه ى سيبو كامل جويدم و بعد در كمال خونسردى قورت دادم :-sرفقا نامردا صداى گوسفند در مياوردن
من جلوى دوربين توى حياط رقصيدم بچه هام همه سوت و كف و ... <:-P =D>
يكى از بچه ها دو تا قرص جوشان انداخت بالا بعد از اين كه كامل خوردشون گفت:فك كنم پرزهاى چشاييم از بين رفتن!نيم ساعت بعد حالش بد شد از كلاس رفت بيرون :))
منو مجبور كردن يه روز از زنگ اول تا زنگ اخر هيچى نگم :-$منم كه كم حرف...


خلاصه ماجرا زياد داريم كه بعضياش نا گفتنيه B-)
 
پاسخ : جرئت حقیقت

با توجه به این که کل کلاسای مدرسه مون تخته تاچ داره و اثری از گچ و تخته پاک کن هیج جا دیده نمیشه،
یه بار سر جرئت به یه بچه ها گفتیم بره سر کلاس یه معلما، که اتفاقن یکی از بد اخلاق ترین ها هم هستن و کلن معروفن که سر کلاس درس نباید چنین شوخی ای باهاشون کرد (دوستان اصفهان در جریان باشن: میس موسوی مدنی خودمون :-") و بگه: "ما گچ های کلاسمون تموم شدن. شما گچ اضافه دارید؟!" ;D
 
پاسخ : جرئت حقیقت

منم همیشه حقیقتو میگم ولی یه بار گفتم جرئت:
گفته بودم چرت و پرت بگین میکشمتون!! X-(
ما مستخدم دوتا داریم تو مدرسمون دوتا اقای پیر مهربونن خیلی پیر میباشنا!!!! ;;)
بعد منو مجبور کردن برم بهشون بگم من عاشقتون شدم!!!! X_X
منم الکی رفتم گفتم میشه یه لیوان اب بدین ببرم واس معلممون بعد یواشکی گفتم من عاشقتم در رفتم!!!!!!!!!! ;D
یه اینجوری نگا کردا :| ولی فک نکنم شنیده باشه!!! >)
خاک تو سرم!! ;D
 
پاسخ : جرئت حقیقت

همیشه بد ترین جرئت ها رو ب من میدن! چون میدودن همیشه انجام میدم! اما متاسفانه اینجا جاش نیس بگم!!!! +18 :P
ممم...
یه بار مجبور شدم یکی از دوستام ( دختر ) و ببوسم... یه ثانیه بیشتر نشد اما بازم خیلی حال ب هم زن بود... :-& :-&
یه بار هم وسط حافظیه با یار خیالی تانگو رفتم!!!! ;D
یه بار هم... واااای!!! X_X
 
پاسخ : جرئت حقیقت

ی بارمجبورم کردن برم دبیرشیمی رو بوس کنم ;D
ی بارم بادوچرخه ی یکی ازاون پسرایی ک اومده بودن تخته روهوشمندکنن چندتادور زدم!
سعی میکنم حقیقتوانتخاب کنم ولی ی وقتایی ک بچه ها آتو دارن نمیشه دیگه
 
پاسخ : جرئت حقیقت

ما یه بار داشتیم بازی میکردیم،
بعد مستخدممون داش با یه عالمه نون سنگک که یه پارچه ی سفید پیچیده بود دورش رد میشد بره تو ساختمون،
بعد ما به دوستمون گفتیم بره بهش بگه آقای رحیمی بدین بچتونو من ببرم!:))))
کلی خندیدیم خلاصه!
ولی سرِ جرئتا من زندگیم به باد رفت..X_X
 
پاسخ : جرئت حقیقت

يه بار من جرعت رو انتخاب كردم !!!
بعد همون موقع تو حياط ولو بوديم يكي از معاونا اومد گفت : يكيتون بياد كمك من اتاقمو تميز كنم !!!!!
كلا همه از دست اين فرارين!!!!!
بعد من بدبخت مجبور شدم از تفريحم بزنم برم كمكش!!! :|
تا اخر زنگ ازم بيگاري كشيد! :/
 
پاسخ : جرئت حقیقت

یه بار یکی از بچه هارو که جرئت انتخاب کرده بود مجبور کردیم به یکی از راننده سرویسا بگه :آقا مستقیم
بعد اونم پرسید:کجا؟
دوستمم گفت :به افق ها!
بنده خدا سرویسه مونده بود چی جواب بده :))
 
پاسخ : جرئت حقیقت

شب بود ، تو مدرسه بودیم بعد جرئت رو انخاب کردم و مجبور شدم برم بستنی بخرم واسه همه ؛ بعد در هم بسته بود ؛ دیگه مجبور شدم از دیوار برم ... قیافه ی مردم باحال بود وقتی من رو میدیدن ک دارم از سر دیوار میپرم و جالب تر از اون وقتی ک با بستنی رفتم رو دیوار ک برم تو مدرسه ... :-"
 
پاسخ : جرئت حقیقت

قرار شد جرت انجام بدم
بهم گفتن برو با کارگر مدرسه بحرف و ازش بپرس زن داره یا نه و از این حرفا
عاغا ما هم رفتیم پرسیدیم کارگر قیافش :o
یک بار رفتم از ناظم مدرسه پرسیدم پسر داری یا نه ،بعد خدارو شکر گفت نه ندارم چون اگه میداشت مجبور بودم خصوصیاتشو بپرسم
یک بار دیگه هم سرویسا امده بودن تو حیاط منم رفتم در یکی رو باز کردم گفتم میشه یک لحظه بیاید؟؟اقا امد پایین منم زود جاش نشستم و درو بستم
 
پاسخ : جرئت حقیقت

دوستم ولیمه داده بود همه ی بچه ها رو به یه رستوران دعوت کرده بود چهار نفرمون که پیش هم نشسته بودیم داشتیم این بازیو میکردیم که من جرئت و انتخاب کردم بعدشم مجبور شدم در مدت 10 ثانیه یه پیش دستی پر خیار شورو بخورم .... اینقد شور بودن که سرم گیج میرفت اخرشم کلی بچه ها برام دست زدن ;D
 
پاسخ : جرئت حقیقت

من خیلی این بازی را دوست دارم مخصوصا جرئت هاشو.... =))
یکبار دوستم رفت وسط حیاط مدرسه در حالی که میرقصید داد زد:قر تو کمرم فراوونه.... :))
یکی دیگه رفت رو سقف ماشین معلم وایساد....
یکی دیگه بعد از اینکه شلنگ دستشویی را تو چاه فاضلاب کردیم ازش آب خورد...
و................ =))
 
پاسخ : جرئت حقیقت

سال پیش خیییییلی بازی می کردیم...

یک معلممون تیکه کلام داست وقتی می خواست درس بده می گفت : خانم ها بریم!
یکی از بچه ها رو مجبور کردیم وقتی دبیر میگه خانما بریم، کیفشو برداره با سرعت بره بیرون...معلم چند ثانیه :| بود بعد رفت دنبالش و به کلاس برگردوند! ;))

به مدت 15 دقیقه من و یکی دیگه از بچه ها مجبور بودیم تو یک قسمت باغچه مانند ادای گل رو در بیاریم....بی انصاف ها هرقدر که میشد بهمون آب دادن و لباس و کفشامونو گلی کردن!
;D

همین معلممون یک تیکه کلام دیگه داره میگه : خانما!(خییلی میکشه این کلمه رو!)
یکی از بچه ها وقتی گفت خانما قرار بود بلند بگه خانما دست....(و ادامه ی شعر)
به مدت 5 دقیقه کل کلاس در حال دست زدن بودیم.....باز هم معلم ما:| بود!:))
 
پاسخ : جرئت حقیقت

این بازی خیلی حال میده تا وقتی خودت مجبور به انجامش نشی :>
یه بار مجبورم کردن برم تو کلاسایه اول داد بزنم " من شوهرررر مییخوام " ;D :)) تا چند روز بعد هر کی منو میدید میگفت این همونه که شوهر میخواد
یه بارم رفته بودیم اردو یه شبه باغرود نصفه شب بود قرار شد برم پشت در اتاق مدیر و معاون جیغ بنفش بکشم 8-^ یادش بخیر چقد خوش گذشت =)) =))
 
پاسخ : جرئت حقیقت

ما یه قانون گذاشته بودیم تومدرسه قرار بود هر چهارشنبه بازی کنیم
عاقا هفته اول همه خیلی خوب بازی کردیم
همه چی به خیر و خوشی تموم شد
هفته دوم یه بنده خدایی شروع کرد ب پرسیدن نظر بچه ها در مورد خودش
ما هم همچین دل خوشی نداشتیم ازش همه ب هم نگاه میکردیم
اخر سر دیدم کسی حرف نمیزنه خودم جوابشودادم
هیچی دیگه دیگه جرات حقیق بازی نکردیم از هفته بعد
اصن یه وعضی ;D ;D ;D ;D ;D ;D ;D ;D
 
پاسخ : جرئت حقیقت

والاماخیلی بازی میکنیم..پاراسال سرزنگ ورزش بازیو انجام دادیم...زنگ بعدهم فیزیک داشتیم...یکی ازدوستام گفت جرئت...

اون دوستمم نامردی نکرد گفت باید بری خانم فیزیکو بوس کنی...حالاخیلی ازش خوشش نمیومد.... :-" :-"

معلم فیزیک تاازدرکلاس اومدبیرون اینم پریدتوبغلش بوسش کرد.. :|

معلم فیزیک اینجوری :| :-\

دیگه بهش گفتیم ماجرارو اونم یه ماچ اب داراازین دوست ماکرد ;D ;D :| :>
 
پاسخ : جرئت حقیقت

عاقا ما داشتیم بازی میکردیم به یکی گفتیم بره یه سومه رو بوس کنه اینم که از خدا خواسته صاف رفت سراق اون که دوسش داشت... :))
این بچه اینقدر از چیزی که باید انجام میداد راضی بود که وقتی اون یارو سومه از ترسه رفیقه ما رفت تو دسشویی قایم شد این بچه که ول کن نبود از دسشوویی بغلی رو این سومه ی بد بخت اب میریخت که یاروو بیاد بیروون واقعا این صحنه عــــــــــــــــــــــالــــــــــــــــــی بود =))
فک کنم یارو قیافش اینجوری [-o< بود توو دسشوویی :)) =))
 
Back
بالا