سوالات باحال بازی جرات حقیقت

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع marmoolak
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یه بار دوستمو مجبور کردم بره به مامانش بگه عاشق یه پسری شده و اون پسره هم عاشقشه و بگه پسر خوبیه و اینا تا بزاره بیاد خواستگاری،بعد مامانش میگفت تو سنت کمه این حرفا چیه دختر،این حرفا برا تو زوده،اصن پسره کیه،بعد دوستم گفت مامان شمارشو بدم مامانش گفت نه نمیخواد فقط فراموشش کن،منو دوستامم دیگه از خنده داشتیم میمردیم،اخرشم برا اینکه مامانش به باباش نگه بش گفت بازی بوده و اونم گفت خاک بر سرتون با بازیاتون|: ولی خاطره خیلی خوبی شد.
 
پسر عموم باید ب راننده ماشین حمل زباله خیلی عاشقانه ابراز علاقه میکرد (ساعت ۱۲ شب بنده خدا فک کرده بود ی چیزی زده )
دختر عمم مجبور شد زنگ بزنه ب صمیمی ترین دوستش و اعتراف کنع ترنسه و روی دوستش کراش داره
فعلا اینا یادمه بعد دفترمو نگا کردم یادم‌اومد مینویسم


پ.ن از عواقب بازی با عشق شوخی خرکی های خانواده همینه دیگع
اه... :-"
 
آخرین ویرایش:
خفن تریناش اینان :))

^^ مجبور کردیم یکی از رفیقامو بره دست بندازه گردن معلم ریاضی و ببوستش:D (بخاطر این کار نمره انضباطش 11 شد:)
^^ بزور منو بردن کنار بوفه تا ب بوفه دار شماره بدم :D(مشخصات سن حدود 50/ جنسیت مرد/نوع مجرد)
^^ لباس یکی از بچه هارو در اوردیم مجبورش کردیم جلو دوربین وایسه و ...:D
^^ مجبورم کردن برم تو کلاس بغلی و اهنگ دلبرم دلبر رو بخونم:D
^^ ب زور منو فرستادن دفتر مدیر تا بهش بگم دو دو دو دوسم داری؟؟:D
^^ کفشای یکی از رفیقامو در اوردیم و بزور فرستادیمش دستشویی بعد گفتیم حالا پاتو لیس بزن:D
^^ ...

^___^
 
Back
بالا