سوالات باحال بازی جرات حقیقت

arvin.a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
956
امتیاز
10,946
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 7
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
خواجه نصیر
رشته دانشگاه
عمران
یادمه راهنمایی بودیم رفتیم اردو
یه جرعت حقیقت زدیم هنوز یادم نمیره : /
افتاد به من به عنوان جرعت بهم گفتن ۲۰۰ ۳۰۰ متر رو آسفالت اردوگاه باهنر غلت (املا؟؟) بزنم
یکی دیگه هم مجبورش کردن به صورنش ماست بادمجون بزنه
داشت میسوخت : ))))
 
ارسال‌ها
813
امتیاز
9,029
نام مرکز سمپاد
شهید رجایی
شهر
اسلامشهر
سال فارغ التحصیلی
1400
من گنده ترین بچه ی مدرسه رو مجبور کردم با نشیمنگاه گرامیش رو دیوار بنویسه قسطنطنیه با اون سیبیل و ریشش قیافش واقعاً خنده دار بود :)):Dیکبار هم یکی رو مجبور کردم چند تا از بچه های سیبیلوی کلاس رو بوس کنه:*:D
 

Asinus

کازمو ، عزازیل مزمل
ارسال‌ها
289
امتیاز
852
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک جنگلی 1.5
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1400
اوهوم راس میگه.مجبور کردیم یکی عربی برقصه جلو معلم . ( آخه ما معمولا با معلما بازی می کنیم مخصوصا آخر سال و قبل عید) بعد یکی رفت ادای معلم رو جلو خودش درآورد. بعد دو نفر تانگو رفتن . بعد یکی رو بدون جوراب فرستادن تو دستشویی خیس . بعد منه بیچاره رو باصورت گلی تا آخر زنگ با یه پا نگه داشتن روی صندلی. یه دوستمون مجبور شد با مانتوی برعکس بره بیرون . و یکی با یه صندلی فلزی بالا سرش چن دور دوره کلاس راه رفت . بعد یکی زنگ زد به مامانش گفت: مامان من شوهر می خوام ...
یادم باشه با تو جرئت حقیقت بازی نکنم
 

Zesty.knack

کاربر فعال
ارسال‌ها
41
امتیاز
143
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1388
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
یادمه روز معلم بربری دادم به معلم آذری زبانمون البته کادو شده بود و روش نوشته بود یاشاسین آذربایجان،معلم جان نوش جان بعد رفقا زحمت اطلاع رسانی رو کشیدند بنده یک هفته منزل استراحت کردم :))
 

sabili

ویالونسل
ارسال‌ها
206
امتیاز
1,589
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
بهترینش این بود که با بروبچ فامیل و دوستان نشسته بودیم افتاد به منو یکی از فامیل ها که از لبخندای من خوشش نمیاد میخواست منو اذیت کنه :D گفت برم سوال کول یکی از پسرای اشنا بشم اونم بدبخت قبول کرد منم رفتم نشستم گفتن باید پاشه راه بره ( من اصلا لاغر نیستم قدمم 170 هستش صرفا جهت اطلاع ) اونم بیچاره قبول کرد همینطوری بلند که شد بابام درو باز کرد :)):)):))هیچی دیگه چشمتون روز بد نیبینه هول شدیم هر دو از پشت افتادیم رو همونی که این پیشنهاد رو داده بود :)):)):)):))دلم خنک شد
 

رحمتی!

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
659
امتیاز
6,644
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
باشه
سال فارغ التحصیلی
1398
مدال المپیاد
یه خورده شیمی
دانشگاه
صنعتی امیرکبیر
رشته دانشگاه
پلیمر
همین جمعه با بچه ها رفتیم پیتزایی

قانون بازی ما هم یه جوریه که اول دو بار حقیقت میگی بعد دو بار جرئت

خلاصه اولین جرئت به من افتاد و چند مورد به دوستان پشت سر هم

بعد از یه ربع وسط خیابون یکی از بچه ها طوری راه می رفت که انگار رو طنابه

پشت سرش یکی رقص مایکل جکسون می رفت

و پشت سر اون من سینه می زدم >:D<>:D<>:D<

بدترین جاش اینجا بود که یکی از معلما رد شد با ماشینش

بعد از اون یکی از بچه ها رو فرستادیم بالای تیر برق سینه بزنه

( همچین ادمای مسلمونی هستیم ما )

و یکی دیگه از بچه ها هم زنگ زد به مامانش گفت من یه دختری رو دیدم بریم خواستگاریش
( مامانش به کنار باباش گفت بریم :| )
 

AMIR8181

مسافر قطار سرنوشت
ارسال‌ها
374
امتیاز
4,876
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 2
شهر
اراک
سال فارغ التحصیلی
1400
یادش بخیر رفته بودیم اردو،رفیقمو مجبور کردم ساعت ۳ شب که همه خواب بودن تو راهرو خوابگاه بلند داد بزنه :من دیوونه ام.

هیچی دیگه پنج دقیقه بعدش مدیر معاونا همه در اتاقمون بودن:D:D:D
 

Dictator

کاربر فعال
ارسال‌ها
60
امتیاز
194
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
...
سال فارغ التحصیلی
1400
با رفیقامون داشتیم سرکلاس بازی میکردیم افتاد به من و یه ازخدا بی خبر(:-w)زنگ تفریح بود زنگ بعد ریاضی داشتیم بهم گفت وقتی معلم از در کلاس اومد داخل میری لپشو میکشی میگی "چطوری بلا؟":|
همون لحظه سرکار خانم از در وارد شد و اینجانب مونده بودم چیکارکنم بقیه هم کاملا منتظر واکنش بنده:-?
منم بلند شدم رفتم لپشو کشیدم و اون جمله نفرت انگیزو گفتم:/
بنده خدا تا دو دقیقه تو شوک بود بعد بهش گفتم جرات حقیقت بوده یادش بخیر کلی خندیدیم:D
 

Nima7_D

Insomnia
ارسال‌ها
16
امتیاز
69
نام مرکز سمپاد
اژه ای
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1398
یبار جرعت حقیقت داشتیم بازی میکردیم داخل پارکی که پیرمرد و اینا زیاد توش بود
جرعت افتاد به منو
گفتن برو با اون پیرمرده برقص
از شانس من(-_-)طرفم از این پایه ها بود
هیچی دیگه وسط پارک جلو همه مجبور شدیم برقصیم باهم
 

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,377
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
یه بنده خدای مذکری (نسبتشو نگم :-") رو مجبور کردم چشماشو ببنده با خودکار میکاپش کنم، توجه بفرمایید نکته‌ش میکاپ پسره نبود، خودکاره بود :|
وی را با همان خودکار به چنان دافی بدل ساختم که همگان عنان از کف داده و پیشنهادیدند که به بلاد کفر رفته، مشاطه‌گر زنان شوم :))
 

HeiSenberG

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
339
امتیاز
2,063
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
1399
به یه بنده‌خدایی تو بازی گفتیم پاشه سینه بزنه وسط کلاس. اونم پاشد حدود یه دقیقه سینه زد بعد معلم انداختش بیرون و ۳ روز اخراج موقت که اولیاش اومدن اخراج رو کنسل کردن

به بنده‌خدای دوم هم گفتیم بره تو سالن داد بزنه من اوبی‌ام (ترجمه‌اش را در ذهن بیاورید) هنزمان با دو دست بزنه تو‌کله‌اش
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:

Samin00

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
105
امتیاز
1,968
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهرکرد
سال فارغ التحصیلی
1400
یه بار تو مدرسه داشتیم شجاعت یا حقیقت بازی میکردیم بعد شجاعت افتاد به من بچه ها هم گفتن برو جلوی معاون زانو بزن بگو با من ازدواج میکنی؟؟ هیچی دیگه منم انجام دادم و انضباط چن نمره ازم کم کرد :)):)):))
 

a.khakpour77

گُم‌دَرسَر!!!
ارسال‌ها
1,402
امتیاز
17,212
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5 تهران
شهر
فرز 1 بندرعباس/فرز 5 تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
مدال المپیاد
مدال که نه...اما سه تا مرحله یک دارم...
دو تا ادبی، ی زیست...
دانشگاه
علوم‌پزشکی تهران
رشته دانشگاه
ژنتیک
ی بارم ب من گفتن برو گوشیتو توو دفتر ناظم بزن ب شارژ!!!
منم گفتم شارژر ندارم و اینا، عوضش کنید ک یکی از بچه‌ها گفت من دارم!!!
هیچی دیگه، منم با ذکر جمله‌ی خانوم ببخشید امروز ی اتفاقی افتاد مجبور شدم گوشی بیارم، الانم شارژم تموم شده(ک نشده بود!!) و بعد مدرسه باید منتظر تماس از پدرم باشم و ... و الانم برای این ک مطمئن باشید مجبور بودم گوشی بیارم و قصد مخفی کردنشو‌نداشتم، توو دفتر شما میزنمش شارژ (و البته مقداری پاچه‌خواری!!)
موفق شدم بازیو ببرم ولی نمیدونم کدوم از خدا بیخبری رفت بهش جریان بازی رو گفت و من علاوه بر خیط شدن، گوشیمم حدود یک ماه از دست دادم...
(من ک نمیدونم کی لوم داد، ولی خدا ازش نگذره خدایی)
 

_SAEED

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
224
امتیاز
2,732
نام مرکز سمپاد
دکتر شهریاری
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1403
مدال المپیاد
دو تا نقره
دانشگاه
شهید بهشتی
داشتیم ج.ح بازی میکردیم بعد همه حقیقت انتخاب میکردن
آخرش یکی گفت جرئت
بعد گفتیم برو یه لگد بزن به دبیر ادبیات
(دبیر ادبایتمون هم خیلی معروف بود چندتا کتاب معروف داشت)فکرشو بکن :))
خلاصه رفت که بزنه اما از خر شانسیش دبیرمون یه قدم برداشت و لگد در هوا زده شد :)):))
لعنتی
 

reyhaneh24

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
455
امتیاز
8,832
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سمنان
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
دو تا برنز کارآفرینی
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روانشناسی
دیروز داشتیم بازی میکردیم
به من جرئت افتاد

رنگ زدم به دوستم گفتم
من مشهد هستم و الان تو حرمم
و بعد تند تند احوالپرسی کردن
گفتم میخای گوشیو بگیرم دعا کنی ؟؟[-o<:D

هیچی دیگه:-"

گوشیو گذاشتم رو بلند گو
گفتم بیا دعا کن:-":D


بعد بیچاره
دو سه ماهی میشد بهش زنگ نزده بودم
کلی خوشحال شده بود و بود وهی میگفت
دستت دردنکنه
مرسیی که به یادم بودی و اینا...


همچین ادمای بی شعوری بودیم ما:))[-|
 

Natsumi

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
9
امتیاز
32
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بروجن
سال فارغ التحصیلی
1402
با یکی از اشیا بقل دستت راجب زندگی مشترک صحبت کن!
_خودکار جان تا حالا به این فکر کردی که زندگی دو نفره چقدر شیرینه
وقتی دو نفر خوشبختی ها شون رو تقسیم می کنند و مشکلاتشون رو با هم حل میکنن
خیلی قشنگه مگه نه؟
تو خودکار خیلی خوبی برای ساخت یه زندگی جدید هستی!
 

Asdfghjk

...
ارسال‌ها
263
امتیاز
696
نام مرکز سمپاد
...
شهر
...
سال فارغ التحصیلی
1391
رشته دانشگاه
مهندسی نرم افزار
حوصله ام سررفته یکی بیاد بازی کنیم .
 
ارسال‌ها
1,750
امتیاز
23,630
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
یه مرحله دو ادبی :)
دانشگاه
UMSHA
رشته دانشگاه
ANS
آقا ما یه غلطی کردیم گفتیم جرأت هیچی دیگ مجبورم کردن به زشت و پرمدعا ترین پسر محله که بنده به شخصه حالم ازش بهش میخورد، بگم عوضی من دوستت دارم اونم جلو دوستاش تو پارک :|
پسره هاج و واج ::Oops:
رفیقاش::D
رفیقام:>)=))
 
بالا